کتاب ماه رویان
معرفی کتاب ماه رویان
کتاب الکترونیکی ماه رویان نوشتۀ فاطمه رمضانی مقدم است و نشر جمال آن را منتشر کرده است. کتاب ماه رویان، سرگذشت زندگی سردار شهید جواد قاسمپور است که در زمان دفاع مقدس در لشکر ۱۴ امام حسین نقش پر رنگی داشته است.
درباره کتاب ماه رویان
کلمهٔ شهادت با ایثار و از خودگذشتگی درهمآمیخته شده است. در طول تاریخ مردان و زنانی بودند که برای دفاع از وطنشان پا به میدان نبرد گذاشتند و در این راه جان خود را از دست دادند. دنیا با دیدهٔ احترام به سربازانی که در راه دفاع از کشورشان کشته میشوند مینگرد. کشور ما نیز هشت سال شاهد رشادتها و جوانمردیهای بسیاری، از مردان و زنانی بود که واژهٔ شجاعت و ازخودگذشتگی را با تمام وجود معنی کردند و نگذاشتند یک وجب از خاک کشورمان به دست دشمن بیفتد. قصهٔ آنها که رفتند تا ایران بماند سالهاست نقل محافل است. برخی ناشناخته و گمنام ماندند و برخی برای اکثریت شناخته شدند. بعد از اتمام جنگ نویسندگانی که گاه خود درد این واقعه را لمس کرده بوند و دوستانی را در این هشت سال ازدستداده بودند دستبهقلم شدند و تصمیم گرفتند خاطرات شهدا را به رشتهٔ تحریر درآورند. برخی نویسندگان هم که از نزدیک شاهد وقایع نبودند به سراغ بازماندگان رفتند و در میان خاطرات جستجو کردند. آنها تلاش کردند تا نام شهدا برای همیشه ماندگار بماند و تاریخ، هیچگاه داستان زندگی و ایثارشان را فراموش نکند. کتاب ماه رویان نیز حاصل هشت سال تلاش نویسنده و مصاحبه با نزدیکان و هر آنکس که با شهید شیخ جواد قاسمپور در ارتباط بوده، است.
خواندن کتاب ماه رویان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به زندگینامۀ شهدا مناسب است.
بخشی از کتاب ماه رویان
«در یکی از اعزامها، مشغول ثبتنام داوطلبان بودیم. وقتی گفتم استقبال معمولی بوده، همکار خوشذوقم که خط خوشی داشت، این صحبتها را شنید و با خط درشت روی یک برگه نوشت: «شیخ جواد به جبهه میرود!»
دویست و چهل نفر برای این اعزام ثبتنام کردند. آماری که در آران بیدگل تا این تاریخ و حتی به از این ساعت سابقه نداشت؛ البته شیخ جواد هوای این نیروها را داشت و اگه عملیاتی در پیش بود، نیروهای را که اولین بار به جبهه اعزام شده بودند، به بهانهای قانع میکرد که بمانند و باتجربهترها را با خودش به عملیات میبرد.
خبر دادند که پسرم به شهادت رسیده است. گفتند درگیری شدید بوده و نتوانستند پیکرش را برایمان بیاورند. دلم راضی نمیشد که او شهید شده.
دست به دامن خدا شدم و به دیدن شیخ جواد رفتم و گفتم: این دفعه خواستی به جبهه بری، من را با خودت ببر، می خوام خودم جایی را که عملیات شده، بگردم و بچم را پیدا کنم. باز هم نه نیاورد و گفت «پس فردا راهی اهوازم، به همسرت هم بگو آماده باشه.»
خسته و کوفته به اهواز رسیدیم.شیخ جواد مارا به جاهایی برد که جنازه های شهدا را نگه میداشتند. چه چیزهایی که با این چشم ها ندیدیم: جنازه های سوخته، بدن های از هم پاشیده، سرودست و پای جدا شده…
من زار زار گریه میکردم و گاهی با این جنازهها حرف میزدم.
شیخ جواد با همه گرفتاریها و مشغلههای که داشت، سراغ و احوال ما را میگرفت...»
حجم
۱۳٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۱۳٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه