دانلود و خرید کتاب پایان ماموریت مصطفی رضایی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب پایان ماموریت

کتاب پایان ماموریت

معرفی کتاب پایان ماموریت

کتاب پایان ماموریت نوشتهٔ مصطفی رضایی است. نشر معارف این کتاب را منتشر کرده است. نویسنده در این اثر زندگی‌نامهٔ داستانی رئیس جمهور شهید آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی را روایت کرده است.

درباره کتاب پایان ماموریت

مصطفی رضایی در کتاب پایان ماموریت زندگی‌نامهٔ آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی را شرح داده است. نویسنده برای این زندگی‌نامه از قالب داستان استفاده کرده است. این اثر در هفت فصل نگاشته شده که عنوان آن‌ها عبارت است از «اینجا امن‌ترین نقطهٔ دنیاست»، «سید مسجد کرامت بهترین گزینه است!»، «من مدافع حقوق شما هستم»، «یا علی ابن موسی الرضا، «قَلْبی لَکُمْ مُسَلِّمٌ» »، «یعنی از من می‌خواهید از بهشت خارج شوم؟»،‌ «من فقط یک طلبهٔ خدمت‌گزارم» و «یلدای ناتمام اردیبهشت».

سیدابراهیم رئیسی، هشتیمن رئیس‌جمهور ایران بود که در ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ برای افتتاح سد «قیز قلعه‌سی» به آذربایجان شرقی سفر کرد. در مسیر بازگشت بالگرد حامل او در جنگل‌های ارسباران دچار سانحه شد. و در صبح روز ۳۱ اردیبهشت، امداد‌گران پس از پیدا کردن محل وقوع سانحه و یافتن لاشهٔ بالگرد حامل سیدابراهیم رئیسی، خبر فوت او و همراهانش را منتشر کردند.

خواندن کتاب پایان ماموریت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ زندگی‌نامهٔ سیاست‌مداران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پایان ماموریت

«در جریان سفری استانی به منطقه‌ای که دچار خشکسالی شده بود، یکی از اعضای کابینه بعد از سخنرانی پیشم آمد. می‌خواست چیزی بگوید، اما بغضی که در گلو داشت اجازهٔ صحبت کردن به او نمی‌داد. لبخندی زدم و گفتم: «ای‌بابا! بگو حرفت‌و. جون‌به‌لبمون کردی!»

او بعد از مقداری مکث شروع به حرف زدن کرد و گفت: «قبل از این‌که شما پشت سکوی سخنرانی قرار بگیرید، پیرزن زحمت‌کشی رو دیدم که دست‌های پینه‌بسته‌شو حنا زده بود. بهش نزدیک شدم و گفتم: "مادرم، وقتی حاج‌آقا اومد، شما توی این شلوغی جمعیت نمی‌خواد جلو برید. همین‌جا بمونید. ما سعی می‌کنیم با آقای رئیس‌جمهور جوری هماهنگ کنیم که بتونید چند دقیقه‌ای پیششون برید و مشکلتون‌و بگید. دست‌های زحمت‌کش خودتون‌و هم بهشون نشون بدید." اون از حرفم ناراحت شد و روش‌و برگردوند.»

پرسیدم: «چرا؟»

پاسخ داد: «اون پیرزن بعد از چند لحظه به من رو کرد و گفت: "من خواسته‌ای ندارم و نیومده‌م دست‌هام‌و نشون بدم. از این سید بوی امام و رهبری رو استشمام کردم. اومده‌م اینجا برای سلامتیش دعا کنم!"»

با این جمله سکوت کردم و سر جایم ایستادم، اما چشمانم حال دلی را که شکسته بود فریاد می‌زد. نمی‌توانستم گریه‌ام را مهار کنم. با همان حال، چشمانم را بستم. اشک روی محاسنم می‌ریخت و در دلم دعا می‌کردم: خدایا! من را شرمندهٔ این مردم نکن!

۱۲۴

خوابشان پریشان بود و خواب پریشان هم تعبیری نداشت. آن‌ها می‌خواستند ایران در دنیا منزوی باشد و بعضی هم در داخل شبانه‌روز بر طبل آن‌ها می‌زدند که این دولت زبان دنیا را بلد نیست و قدرت‌های جهانی جری و پررو شده‌اند. به کابینه گفتم: «توسعهٔ دیپلماسی اقتصادی، روابط منطقه‌ای و پیوستن به پیمان‌های بزرگ، مثل شانگهای و بریکس، روابط فعال با همسایگان، کاهش تنش‌های منطقه‌ای بین همسایگان، همه و همه در طول دو سال اتفاق افتاده و این نشون می‌ده که ما اگه جدی باشیم، می‌شه بین میدان و دیپلماسی جمع کرد.»

جلسه کوتاه بود و بعضی از وزیران برای بدرقه تا محوطه هم همراهی کردند. سؤال همهٔ آن‌ها انگار یکی بود؛ که این بار در سازمان ملل در مورد چه چیزی حرف می‌زنید؟ قرآن جیبی‌ام را بیرون آوردم و در حالی که داشتم سوار بر ماشین می‌شدم، گفتم: «این قرآن هرگز نمی‌سوزه. قرار نیست آتش توهین و تحریف حریفْ حقیقت پیدا کنه.»

۱۲۵

بیش از ۱۴ ساعت می‌شد که در پرواز به‌سر می‌بردیم. به قول یکی از بچه‌های تشریفات، «حاج‌آقا، به معنای واقعی کلمه این بار له شدیم!» قرار بود مصاحبه‌هایی گرفته شود و من دنبال خبرنگار حوزهٔ دولت می‌گشتم تا این‌که او را نه روی صندلی بلکه کف هواپیما پیدا کردم. از شدت خستگی برای این‌که حداقل بتواند نیم ساعتی به‌خواب برود، روی زمین دراز کشیده بود. کنارش نشستم. هنوز چیزی نگفته بودم که بلند شد و نشست و چشمانش را به‌زور باز کرد. به او گفتم: «خوب خوابیدی؟»

خندید و گفت: «حاج‌آقا، به نظرتون با این وضع می‌شه خوب خوابید؟!» »

shervin_98
۱۴۰۳/۱۰/۰۴

خدا رحمت کنه شهید جمهور عزیز رو.. از اون کتاباست که منتظرش بودم

میم صاد
۱۴۰۳/۱۰/۱۱

کاش کتاب، رمان نبود. چیزی که برای این مقطع زمانی لازمه داستانی لذت بخش از یک انسان مجاهد نیست! ما می خواهیم کتابی بخوانیم تا حق شهید رئیسی عزیز را ادا کرده تهمت هایی که به این بزرگوار می زنند

- بیشتر
یک عدد معتاد کتاب😅✌🏻🌹
۱۴۰۴/۰۳/۱۵

با این کتاب من به شدت انگیزه میگیرم😍 وقتی خستگی ناپذیر بودن این بزرگوار رو آدم میبینه خواه ناخواه انرژی میگیره🥰 واقعا قدرش رو ندونستیم و وقتی این کتاب رو خوندم متوجه شدم که چقدر مدیونشون هستم😔🖤 من سعی میکنم که خستگی ناپذیر

- بیشتر
صحبت‌ها، یکی از طلاب پرسید: «به نظر شما اگه شاه بره، کی می‌تونه کشور رو اداره کنه؟» من بدون معطلی گفتم: «همین آقای خامنه‌ای، امام‌جماعت مسجد کرامت، بهترین شخص برای ریاست‌جمهوریه.»
الف. میم
خبرنگاری پس از انتخابات از من پرسید: «از کدوم تخریب و تهمت حریف بیشتر ناراحت شدید؟» در پاسخ به او با غمی که همچنان از آن رفتار در دل داشتم، گفتم: «این جملهٔ اون‌ها: "امام رضا را برای مردم بگذارید. این نبات و پارچهٔ سبزی که می‌فرستید برای روستاها، بعد از انتخابات بفرستید."»
یک عدد معتاد کتاب😅✌🏻🌹
ماه‌ها از انتخابات می‌گذشت. برای سفری به تهران رفته بودم و خدمت حضرت آقا رسیدم. در آن جلسه، ایشان پذیرش ریاست قوهٔ قضائیه را مطرح کردند و من در پاسخشان گفتم: «در حال حاضر، توی بهشتم و پذیرش قوهٔ قضائیه یعنی بهشت‌و رها کنم و وارد کارزار سوزانی بشم که آخروعاقبتش مشخص نیست؟! من از قبول این مسئولیت اکراه دارم.» آقا سری تکان دادند و گفتند: «می‌دونم اکراه دارید، ولی به‌خاطر خدا قبول کنید. خداوند هم خیروبرکت توی این راه قرار می‌ده.» پس از این جملات، سر تسلیم فرود آوردم و به ایشان گفتم: «هرچی شما بفرمایید. در برابر ارادهٔ شما، من از خودم اراده‌ای ندارم.»
یک عدد معتاد کتاب😅✌🏻🌹
خم شد پیشانی‌ام را بوسید و گفت: «سید ابراهیم، اینجا امن‌ترین نقطهٔ دنیاس. هروقت دلت گرفت، مشکلی داشتی و درهای دنیا به روت بسته شد، بیا اینجا.»
الف. میم
هیچ‌گاه دوست نداشتم برای حاجت‌های مالی خدمت امام برسم، اما دیگر تحمل این وضع برایم ممکن نبود. روبه‌روی ضریح ایستادم و در حالی که چشمانم از اشک خشک نمی‌شد، با دلی شکسته شروع به گلایه کردم. غرق در بغض زیارت‌نامه می‌خواندم و از گرفتاری‌هایم می‌گفتم که کسی کنارم نشست، دوتومانی‌ای کف دستم گذاشت و پس از نیم‌نگاهی که به صورت خیسم انداخت، بلند شد و از مسیری که آمده بود رفت.
الف. میم
خبرنگاری با صدای بلند فریاد زد: «آقای رئیس‌جمهور! قبای مشکی‌تون‌و بالا بکشید تا خاکی نشه.» در جوابش لبخندی زدم و گفتم: «عیبی نداره. ما از خاکیم و به خاک هم برمی‌گردیم.»
یک عدد معتاد کتاب😅✌🏻🌹
با نگاهی ناامید و دلی شکسته به گوشه‌ای از حرم رفتم و شروع به نماز خواندن کردم. نماز که تمام شد، زیارت‌نامه را باز کردم. هنوز چند بندی از آن را نخوانده بودم که کسی به پشت من زد و گفت: «شما کار رو با اخلاص و برای خدا انجام بدید. ما هم پاسخ می‌دیم و از شما پشتیبانی می‌کنیم.»
الف. میم
می‌خواهم اعلام کنم، یا علی‌بن‌موسی‌الرضا، «قَلْبِی لَکمْ مُسَلِّمٌ»؛ این دل من مال شماست. آن چیزی که می‌خواهم نزد شما بگذارم این دلم است. که اگر می‌گویم شما را دوست دارم، این هم دلیل دوست‌داشتنم است. اول دل می‌رود و بعد از آن پا و دست و جوارح. و خوشا به حال آن کسی که اول میل قلبی پیدا کرد و بعد، میل جوارحی. اگر دل رضوی شد، جوارح هم رضوی خواهد شد.
الف. میم
من قبل از انتخابات، از فضای آستان قدس خارج شدم و به روزنامهٔ قدس دستور دادم چیزی در مورد من ننویسد، در حالی که دولت از ظرفیت روزنامه‌هایش مثل روزنامهٔ ایران استفاده می‌کرد. در جلسه‌های رسمی آستان قدس حضور پیدا نکردم، اما باز آن‌ها بداخلاقی کردند و مطمئن هستم که روزی از خود امام رضا (ع) سیلی خواهند خورد.
الف. میم
نیم ساعتی از شروع پرواز می‌گذشت و من حالی شبیه زیارت حضرت رضا (ع) داشتم و دلم برای یک آغوش دوبارهٔ رهبر انقلاب تنگ شده بود. نمی‌دانم چرا اما این جمله از ذهنم کنار نمی‌رفت؛ «عاقبت‌به‌خیر شد هرآنکس که گوش‌به‌حرف ولی بود!» به تودهٔ ابری نزدیک می‌شدیم و خلبان بالگرد ما که فرمانده میدان بود، به دو بالگرد دیگر دستور داد ارتفاع بگیرند تا از توده عبور کنند، ولی ما همچنان به‌سمت توده می‌رفتیم تا این‌که همه‌جا پر از آسمان شد و دیگر خبری از زمین نبود و دلم به‌یک‌باره بهانهٔ دیدن حاج قاسم را گرفت...
الف. میم

حجم

۷۱۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

حجم

۷۱۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

قیمت:
۵۳,۰۰۰
تومان