دانلود و خرید کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد دوم) مرجان صالحی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد دوم)

کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد دوم)

معرفی کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد دوم)

کتاب الکترونیکی اولین پادشاه روشنایی (جلد دوم) از نوشتهٔ مرجان صالحی است. انتشارات سایه سیاه این کتاب را منتشر کرده است. این کتاب دربردارندهٔ داستانی برای نوجوانان و جلد دوم از مجموعهٔ «اولین پادشاه روشنایی» است. نام جلد اول «راه‌های ناهموار» است. این مجموعه پنج‌جلدی حاوی روایت‌هایی از سرزمین‌هایی با سرنوشت‌هایی متفاوت است.

درباره کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد دوم)

کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد دوم) روایتی جذاب از زندگی موجوداتی جادویی درکنار و روبه‌روی انسان‌ها. مرجان صالحی، نویسندهٔ این کتاب در ابتدای کتاب برای شما توضیح داده که موجوداتی جز انسان‌ها در کنار انسان‌ها زندگی می‌کنند. گاهی به آن ها پری و گاه شیطان و گاه عناصر می‌گویند، اما چیزی که حقیقت دارد قدرت جادویی عظیم این موجودات است.

شخصیت اوّل این داستان یک قهرمان همه‌چیزتمام نیست و او نیز همچون دیگر شخصیت‌ها در طول داستان کامل می‌شود و تغییر می‌کند. در این داستان گروه مبارز و شورشی شارن‌هاو که در جنگل‌های اطراف پایتخت به صورت غیرمتمرکز و چریکی مشغول مبارزه با حکومت خاندان بی‌رحم سانتر‌اند، با ولیعهد مرموز و عجیب این خاندان همراه می‌شوند. ولیعهد صورت خود را پوشانده بود. رازهای زیادی داشت که برملا شدن‌شان به قیمت جانش تمام می‌شد. اهل مدارا بود و سعی نمی‌کرد با رفتارش در مرکز توجّه باشد. تواضعش به‌نظر دروغین برداشت می‌شد امّا حقیقت داشت. چنان اخلاق مدار بود که اصالتش را به رخ می‌کشید. زندگی دوگانه‌ای را دنبال می‌کرد. در ظاهر، ولیعهدی بی‌نظیر و در باطن، جادوگری مرموز بود. ولیعهدی که قول مساعدت مطمئن داده است و می‌خواهد گفته‌اش را اثبات کند. آیا گروه از دادن فرصت به او پشیمان می‌شود؟ آیا این مرد همان کسی‌ است که در ظاهر نشان می‌دهد و یا همچون صورت پوشیده‌اش، رازهای نهان و خوفناکی را پنهان ساخته است؟ این کتاب روایت ولیعهد و سفری مهم است.

خواندن کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اولین پادشاه روشنایی (جلد دوم)

«برد در برابر جسد آنیسون ایستاد که در فضایی چوبی قرار گرفته بود و گل‌های سفید زیبایی درون آن را پر می‌کرد. همه در اطراف برد ایستاده بودند و سعی می‌کردند به نحوی او را آرام کنند. هرید دستش را روی شانهٔ لرزان او گذاشته بود و هیچ حرفی نمی‌زد. اشک‌های برد همه را احساساتی کرده بود. آلن برخلاف دیگران با کمی فاصله تنها به گود شدن قبری می‌نگریست که کارلوس در حال حفر آن بود. با هر ضربهٔ او به خاک، گویی این قلب آلن بود که ذره‌ذره کنده می‌شد. ولگار در کنارش ایستاده بود و بی‌هیچ واکنشی چون او به قبر نگاه می‌کرد. احساسات آلن را می‌فهمید اما چیز دیگری ذهنش را درگیر کرده بود. از زمان ورود او به مهمانخانه تا کنون آلن بوی خون می‌داد و او می‌دانست این بو نمی‌تواند به خاطر یک زخم کوچک باشد! نگران بود و می‌ترسید او آسیب جدی دیده باشد اما جرأت نمی‌کرد چیزی بگوید. کارلوس با تمام شدن کارش با یک جهش از قبر بیرون پرید و رو به برد گفت: «تمام شد.» سرش را پایین انداخت تا چهرهٔ شکستهٔ برد را نبیند. دیدن این صحنهٔ غم‌انگیز احساساتش را درهم می‌ریخت و او نمی‌خواست حداقل در برابر آلن احساساتی شود.

مارتین، کلت و رنتا کمک کردند تا آنیسون را داخل خاک بگذارند. برد با قرار گرفتن آنیسون در قبر توانش را از دست داد و افتاد. اندرو به موقع او را از عقب گرفت و مانع افتادنش شد. کمک کرد تا مقابل قبر بنشیند. همه در برابر مدفن آنیسون ایستادند در حالی که سرشان را پایین انداخته بودند. هرید رسمی گفت: «تو را به خاطر خواهیم داشت آنیسون. تو با فداکاری زیستی و جانت را در راهی فدا کردی که به آن ایمان داشتی.»

با تعظیم کوتاه هرید، همه به آنیسون ادای احترام کردند. آلن اما بی‌حرکت به قبری نگاه می‌کرد که حالا توسط آنیسون پر شده بود. کلت به برد کمک کرد تا بایستد سپس خودش برای اطمینان بازویش را گرفت و نگه داشت. رنتا دورترین نقطه را از آلن انتخاب کرده و به سختی جلوی بروز ترسش را گرفته بود. آلن به او توجهی نداشت در غیر این صورت به سادگی می‌فهمید که از او ترسیده است. کارلوس با احترام به برد شروع به پر کردن قبر کرد. برد با هر خاکی که روی تن بی‌جان خواهرش فرو می‌ریخت بیشتر به سمت زمین متمایل می‌شد و این کلت بود که او را نگه می‌داشت تا نیفتد. گریه‌های بی‌صدایش قلب همه را شکسته بود. هنوز هم برای گروه دشوار بود که بپذیرند آنیسون برای همیشه از کنارشان رفته است. این بار اولی نبود که گروه مبارز در راه خود قربانی می‌داد اما این بار برایشان دردناک‌تر بود. هنوز گودال پر نشده بود که آلن رو به هرید گفت: «لرد من کمی خسته‌ام. برمی‌گردم.»

سپس بی‌آن که واکنشی نشان دهد و یا به برد ادای احترام کند از آنجا فاصله گرفت. برد خشمگین دستانش را مشت کرده بود و آرزو می‌کرد توان کشتن او را در این لحظه می‌داشت. همه از رفتار سرد آلن ناراحت شده بودند اما تنها ولگار و کارلوس بودند که می‌دانستند او بیش از همهٔ آن‌ها شکسته است! ولگار با رفتن آلن به شکل انسانی خود درآمد و رو به برد ادای احترام کرد: «بانو آنیسون رو دوست داشتم. متأسفم که دیگه در کنار ما نیستن. امیدوارم شکیبا باشید.» »

Talia
۱۴۰۳/۱۱/۲۱

مسافرات و حوادثی که تو راه داشتن خیلی خوب بود. به این کتاب باید زمان داد و اروم باهاش پیش رفت🫠

Nafas
۱۴۰۳/۱۱/۲۱

یه دنیای جدید که شدیدا وابستم کرد و با مجموعه‌های خارجی برابری میکنه، شاید حتی بهتره.

Dayana
۱۴۰۳/۱۱/۲۱

من همه جلدهای این کتاب رو خوندم و ببینید واقعا باهاش زندگی کردم... یه دنیای جدید بود برام، یه زندگی جدید و پرهیجان و پر از ماجراجویی که واقعا هرچی از لذت و زیباییش بگم کم گفتم

حجم

۵۱۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۷۵ صفحه

حجم

۵۱۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۷۵ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان