کتاب بابا کفتری و جوجه اش
معرفی کتاب بابا کفتری و جوجه اش
کتاب «بابا کفتری و جوجه اش» نوشتۀ علی عابدی است و انتشارات امیرکبیر آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب بابا کفتری و جوجه اش
قصهها مزایای بیشماری دارند و کودکان از طریق داستانها موارد زیادی را یاد میگیرند و نسبت به مسائل آموزشی واکنش بهتری نشان میدهند. آموزش در حین خواندن آموزش غیرمستقیم نام دارد و کودکان بدون اینکه بدانند نکات زیاد را میآموزند. آموزشها میتواند مهارتهای زندگی، هنجارها و رفتارهای درست باشد یا مطالب و حقایق علمی دنیای اطراف. این آموزشها چون بهصورت داستان برای کودکان خوانده میشود، از شنیدن آن لذت میبرند و در ذهنشان باقی میماند. مطالعۀ داستان همچنین تأثیرات فراوانی بر کودکان و نوجوانان میگذارد؛ قدرت درک و خیالپردازیشان تقویت میشود، خلاقیت در آنها پرورش پیدا کرده و دایرۀ واژگانشان گسترش پیدا مییابد. قصهها همچنین با ایجاد سؤال در ذهن کودکان و نوجوانان، به آنها آموزش میدهند.
کتاب بابا کفتری و جوجهاش داستانی تخیلی و آموزنده برای کودکان است که مفاهیمی چون امانتداری، صداقت، و پرهیز از قضاوت عجولانه را به شکلی ساده و جذاب آموزش میدهد. جوجه با پولی که از بابا کفتر گرفته، خرید میکند و بقیۀ پول را طبق گفتهٔ بابا کفتر در جیب کت او میگذارد، اما صبح که بابا کفتر بیدار میشود و بقیهٔ پول را پیدا نمیکند، جوجه را سرزنش میکند و فکر میکند پول را گمکرده است یا جوجه دروغ میگوید. بابا کفتر بدون بررسی دقیق، از دست جوجه عصبانی میشود و زود قضاوت میکند اما در ادامه، با آگاهی از اینکه پول در جیب کت بوده و خودش فراموش کرده است، متوجه اشتباه خود میشود. او ظهر همان روز به خانه میآید و از جوجه معذرتخواهی میکند و این رفتار، فرصتی برای آموزش ارزشهایی مانند پذیرش اشتباه، عذرخواهی و درک متقابل را به کودک میدهد.
کتاب بابا کفتری و جوجهاش با روایت صمیمی و تصویری مهربانانه از زندگی پرندگان، کودکان را بااهمیت توجه به احساسات دیگران، اعتماد و مسئولیتپذیری آشنا میکند و درسهایی از زندگی و رفتارهای اجتماعی را به آنها میآموزد.
خواندن کتاب بابا کفتری و جوجهاش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان و علاقهمندان به ادبیات کودک پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بابا کفتری و جوجهاش
«غروب شده بود. بابا کفتری خستهوکوفته به خانه آمده بود. بعد از کنی استراحت رو کرد به جوجۀ بزرگترش و گفت: جوجه جان برو از مغازۀ سر کوچه برای صبحانۀ فردا شیر و پنیر و کره بخر بیار عزیزم. این هم پول. بقیهاش رو هم بگیر و بیار تو جیب کتم بذار. بعد به مامان کفتری گفت: من هم خستهام شام نمیخورم. بروم بخوابم. جوجه کفتری گفت: چشم بابا جون و بعد خیلی زود رفت. از مغازۀ سر کوچه خرید کرد و پاکت به دست به خانه برگشت. پاکت را به مادرش داد. بابا کفتری هم به خواب عمیقی رفته بود. بقیۀ پولها را توی جیب کت باباکفتری که به چوبلباسی آویزان بود گذاشت.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه