کتاب سخاوت نامه ایل چهارلنگ محمود صالح تیره عالی سلطان ممزائی
معرفی کتاب سخاوت نامه ایل چهارلنگ محمود صالح تیره عالی سلطان ممزائی
کتاب سخاوت نامه ایل چهارلنگ محمود صالح تیره عالی سلطان ممزائی نوشتهٔ رضا آقاخانی است. انتشارات نظری این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب سخاوت نامه ایل چهارلنگ محمود صالح تیره عالی سلطان ممزائی
میدانیم که شعر فارسی عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
خواندن کتاب سخاوت نامه ایل چهارلنگ محمود صالح تیره عالی سلطان ممزائی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سخاوت نامه ایل چهارلنگ محمود صالح تیره عالی سلطان ممزائی
«کریم عطابخش آموزگار
کنان آمدم بر سر داستان
ز گفتار گوینده باستان
یکی شعر خوبی بیارم بیاد
ز گفتار فردوسی پاکزاد
یکی روز بُرزو به عزم شکار
کمر بست آن پهلو نامدار
کمر بست ترکش پر از تیر کرد
بپا خواست تا عزم نخجیر کرد
به تنها بُرون رفت بر سوی دشت
از آن دشت زابل سراسر گذشت
نظر کرد بُرزو به دامان کوه
شکاران بسیار گروه ها گروه
دویست گورخر دیده بدان کوهسار
بسان عروسان زیبا نگار
ز سوی دیگر بود چهارصد گوزن
ز گوران فزون بود هر یک به وزن
دورا جان نر جفت کرده دو بال
بدان کوهها فراوان ز هر نوع شکال
به ناگه یکی گور تنها بدید
نه چون او کسی دید نه هرگز شنید
چو بُرزو نظر کرد گور دید
ز حیرت سر دست به دندان گزید
میان هزار گور مثالش ندید
بشد مات بُرزو بدو بنگرید
بسان عروسان زیبا نگار
چو بستان گل بود به فصل بهار
به دل گفت گور است و یا نو عروس
دو زلفش چو خنجر و دوم چون خروس
چو بُرزوم آن گورخر را بدید
عجیب ماند لب را به دندان گزید
بگردید عاشق بدان گورخر
کمر بست بُرزو چو شیران نر
چو شاهین پر زد به سقف سماع
برانگیخت مرکب یل کینه خواه
بدل گفت بُرزو کزان گونه گور
نسازمش زخم بگیرم به زور
بگیرم من او را به خم کمند
برم نزد آن شهریار بلند
چو شهه بیند این قدرت کردگار
شود جای مفظون بر شهریار
دهد کرسی نیرمین را به من
شود جای مفظون بر انجمن
به گفت این و مرکب بر انگیخت زود
پی گور بگرفت مانند دود
چو باد از پی گورخر می شتافت
ولی دست فرصت بدان گور نیافت
سه روز سه شب از پی گور تاخت
طمع کرد بر گور سر را بباخت
شک افتاد اندر دل نامه دار
گمانم که این گور نباشد شکار
ندیده کسی همچو این گور خر
ز سهراب رستم و تا زال زد
بگفتا گمانم که این گور نیست
ندانم معمای این کار چیست
نپیوست و خشم گشایم کمند
سرش را کشانم به فتراک بند
من از رخش خود دیده بودم هنر...»
حجم
۱۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۱۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه