کتاب زمانه زندان من است
معرفی کتاب زمانه زندان من است
کتاب زمانه زندان من است نوشتهٔ نیلوفر نام آور است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب زمانه زندان من است
کتاب زمانه زندان من است رمانی ایرانی نوشتهٔ نیلوفر نام آور است. نویسنده در این رمان زندگی دختر جوانی به نام «هانیه» را روایت کرده است. در اولین سالهای پس از انقلاب، هانیه دانشآموز دبیرستان است و در رشتهٔ تجربی تحصیل می کند. هانیه خانوادهای پنجنفره دارد. پدر خانواده تمام سرمایهٔ خانواده را در در قمار به باد میدهد. سالها بعد در دوران جنگ مردی به نام «رضا» به واسطهٔ «ناهید»، دوست صمیمی هانیه، در مسیر زندگی او قرار می گیرد. چه داستانهای پیش روی شخصیتهای این داستان است؟ این رمان را بخوانید تا بدانید. داستان این رمان در دو بخش نگاشته شده و دیالوگهای فراوانی دارد.
خواندن کتاب زمانه زندان من است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زمانه زندان من است
«برنامهای که چند ماه زمان روش گذاشته بودم حسابی عصبیم کرده بود، دوست داشتم به زمین و زمان گیر بدم.
چند روز پیش حراست دانشگاه کارت دانشجوییمون رو میخواست و منم طبق معمول نبرده بودم.
تو خونه هم که فقط ذهنم مغشوش نوشتن اون برنامه لعنتی بود که دم رفتن یاد کارت دانشجوییم افتادم و کمی گشتم و وقتی پیداش نکردم از دست جمعآوریهای رو مخی هانیه عصبی شدم.
بهش گفتم به کتابخونه دست نزنه چون نمیخواستم با.
جا به جایی هاش به هوای دنبال کارتم گشتن، کتاب و جزوهٔ دیگهایم رو گم کنه.
وارد محوطه شدم که دیدم صدام میزنه کارت و نشونم داد. پوزخندی از روی حرص زدم، خیلی سرتق بود و با وجود تهدیدم بازم رفته بود سمت کتابخونه!
چند دقیقهای بود که فلاپی رو به استاد داده بودم و منتظر بودم که برنامهای که چندین ماه روش وقت گذاشته بودم رو استاد نظرش رو بگه.
با دستم روی دستگیره صندلی ضرب گرفته بودم و خیره بودم بهش که موشکافانه و دقیق داشت بررسی میکرد.
بالاخره چشم از کامپیوتر برداشت و عینکش رو از روی چشمش برداشت و گفت:
- کار خودت نیست، من به این برنامه صفرم نمیدم!
با خشم از جام بلند شدم و عصبی گفتم:
- یعنی چی استاد؟ من چند ماه تموم روش وقت گذاشتم که صفرم ندین بهم؟!
- ببین جناب مهندس بهزاد! قرار بود برنامه رو خودتون بنویسین نه این که از جایی بدزدین!
- بدزدم؟! یعنی چی؟ استاد من دانشجوی خودت بودم! این تهمت...
- بس کن پسرجون جای داد و قال راه انداختن برو کمی تلاش کن با این کارا من پاست نمیکنم، شک نکن!
این برنامه در حد یه دانشجوی کارشناسی ارشد نیست، تا حالا دکتراش هم نتونستن همچین برنامهای بنویسن.
- متأسفم برای خودم که جای تقدیراتی که باید ازم بشه تهمت بهم زده میشه!
- از کجا کپی کردی این برنامه رو؟!
- استاد بیشتر از این تحمل توهیناتون رو ندارم، لطفاً اون فلاپی رو بهم بدید، نمرم رو هم نمیخوام.
- فلاپی دست من میمونه و جناب عالی تا آخر هفته یه برنامه مینویسی و تحویل میدی وگرنه مطمئن باش نمیذارم این ترم رو پاس کنی!
دستام رو با خشم مشت کردم و همه تلاشم و کردم که نزنم.
کامپیوترش رو با خاک یکسان کنم.
نگاه اکثر بچهها متعجب بود و همه خفه خون گرفته بودن حتی جمشید که شاهد همه زحماتم بود.
با خشم کیفم رو چنگ زدم و از کلاس خارج شدم.
از دانشکده خارج شدم و تو خیابون قدم زنان رفتم تا بلکه آروم بشم.
کار استادم نامردی بود و دستم به جایی بند نبود.»
حجم
۶۵۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۴۰ صفحه
حجم
۶۵۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۴۰ صفحه