کتاب رد پای شب
معرفی کتاب رد پای شب
کتاب رد پای شب نوشتهٔ پروانه قدیمی است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب رد پای شب
کتاب رد پای شب رمانی ایرانی نوشتهٔ پروانه قدیمی است. نویسنده در این رمان زندگی دختر و پسر جوانی با نامهای «عسل» و «آراد» را روایت کرده است. آشنایی آنها در خیابان و سر لجبازی آغاز میشود، اما خیلی زود رابطهای عاطفی میان آنها شکل میگیرد. در این میان «میعاد» پسردایی آراد نیز دلبستهٔ عسل شده است. مدتی پس از شکلگیری یک رابطه عسل با دادن یک چک وارد دردسرهای بزرگی میشود؛ چراکه ناگهان آراد ناپدید میشود و عسل به موجب بدهیهای فراوان راهی زندان میشود. حالا عسل است و علاقه و اعتمادی که از بین رفته است. چه ماجراهایی پیش روی اوست؟ این رمان ایرانی را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب رد پای شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رد پای شب
«- خواستگاریت تموم شد با خیال راحت اومدی؟ اومدی یه یادگاری بذاری و بری؟ دیشب تا صبح منتظر تماست بودم… میگفتم میدونی حالم بده بهم خبر میدی اما …
پوفی کرد و دستی به موهای کج شدهٔ روی صورتش کشید و گفت:
- لعنت به همتون… جز غم و غصه چیزی به ادم نمیدین… ما خریم که گول این چشمای معصوم رو میخوریم.
مشت دست راستش را کف دست چپش فرود آورد و از او فاصله گرفت.
- اگه رفتنی در کاره… همین الان برو. بدون هیچ یادگاری و خاطرهای …
عسل بهت زده از سوءتفاهمی که مانند خوره به جان یارش افتاده بود به او نزدیک شد و گفت:
- آراد تو منو این جور شناختی؟ لعنتی میگم دیروز حالم خوب نبود و متوجه حرفت نشدم… اگه برات اومدن من مهم بود خب دوباره میگفتی… دیشب اعصابم خرد بود… نتونستم تماس بگیرم … چون داغون بودم… نامردا یه قشون ادم با خودشون اورده بودن… بعد از رفتنشون به خاطر رفتارم توبیخ شدم… اره زنگ نزدم تا تو هم مثل من اذیت نشی… هر چند که با رفتار امروزت نشون دادی قلبی تو سینهٔ تو وجود نداره… توی خودخواه منو فقط برای رفع دلتنگی و تنهایی میخوای… حالا فهمیدم هیچ ارزشی برات ندارم… حیف من که بخاطر تو… بخاطر تو… توی لعنتی..
بغض امانش را برید و به هق هق افتاد. اشک روی صورتش جاری شد. آراد بهت زده به صورتش خیره شد. به آرامی به او نزدیک شد. دستانش میلرزید اما با همان لرز به آرامی روی سر عسل گذاشت و زمزمه کرد.
- یعنی تو… تو بخاطر من… حاضری از اون …
عسل با گریه سرتکان داد و گفت:
- اره آنقدر بیشعورم که بخاطر تو رودرروی پدرم ایستادم… آنقدر احمقم که عاشق توی نکبت از خود راضی شدم… آنقدر نفهمم که بی دلیل بهت اعتماد کردم و بخاطرتو اومدم توی این ویلا… تا توی عوضی منو تهدید به تجاوز کنی …
هق هقش قلب آراد را مچاله کرد و زیر گوشش گفت:
- هیس… من غلط بکنم به عسلکم دست درازی کنم… از دیشب تا حالا داغون بودم… وقتی گفتم میای مهمونی… آنقدر هوش و حواست به مهمونی شب بود که اصلا صدامو نشنیدی… وقتی تو نخواستی و نشنیدی … منم نمیخواستم امروز بیام…
عسل گفت:
- تو یه دیوونهای… یه بی شعور به تمام معنا… لعنتی باید این جور ناراحتیتو روی من خالی میکردی؟
آراد دستش را به آرامی روی موهای او بالا و پایین برد و نفس عمیقی کشید و گفت:
- وقتی سینا زنگ زد و گفت چرا نمیام… گفتم حال ندارم… خندید و گفت؛ دوست دخترت با میعاد اومده اونوقت خودت نمیخوای بیایی؟… شوکه شدم لعنتی… بهت گفته بودم که میعاد چه تو سرش میگذره… اومدم خیلی زودتر از اونچه تو فکر کنی خودمو رسوندم. همینکه از در حیاط اومدم تو… شما دوتا رو تنها توی تراس دیدم… اون چیزی که من در اخر دیدم. کشیدن دست تو توسط میعاد بود و افتادن تو توی بغل اون… تو تکون نخوردی و اون برای تو از عشقش میگفت…»
حجم
۴۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۴۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه