کتاب گیلانغرب در جنگ
معرفی کتاب گیلانغرب در جنگ
کتاب گیلانغرب در جنگ نوشتهٔ محمدرضا تمری را انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده است. این کتاب به مرور تاریخ جنگ در منطقهٔ گیلانغرب از توابع استان کرمانشاه میپردازد.
درباره کتاب گیلانغرب در جنگ
دوران ۸سالهٔ جنگ ایران و عراق با تمام سختیها و تلخیهایی که بر جسم و روح مردم ایران وارد کرد و لطمات جدی به زیربناهای اقتصادی کشور، محمل روایتها و داستانهای بسیاری از شجاعت و دلیری مردمان این سرزمین است. گیلانغرب از توابع استان کرمانشاه نیز یکی از مناطقی بود که به علت نزدیکی به مرزهای غربی و جبههٔ دشمن از اهمیت ویژهای برای هر دو طرف برخوردار بود. کتاب پیشرو کوشیده تا به شرح عملیاتها و دلاوریهای رزمندگان و ساکنان این ناحیه بپردازد و بخشی از تاریخ جنگ ایران و عراق را به مخاطب بشناساند.
خواندن کتاب گیلانغرب در جنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به تاریخ معاصر ایران و بهویژه تاریخ جنگ از خواندن این کتاب سود خواهند برد.
بخشی از کتاب گیلانغرب در جنگ
«اسمم محمدرضا است و در شهر گیلانغرب متولد شدم. چند روز قبل از عملیات مرصاد پدرم را از دست دادم. کمسویی چشمان مادرم از اواسط دوران جنگ و آوارگی آغاز شد که بعد از پایان جنگ و بازگشت به شهر نابینا شد. نابینایی وی ارتباطی به جنگ نداشت، اما کمبود امکانات تأثیرگذار بود. دوران کودکیام با جنگ آغاز شد. در این زمان کودکان همسنوسال من به مدرسه میرفتند، اما من از مدرسه فرار کردم و در تعمیرگاه مکانیکی و یا به خردهفروشی مشغول شدم. وقتی مرا در مدرسه ثبتنام کردند بهزور به مدرسه رفتم و از درس و کلاس و وجود معلم چیزی نفهمیدم. معلم فکر میکرد که به حرفهایش گوش میدهم. خلاصه از مدرسه فرار کردم و تا ٤ - ٥ سال به آنجا نرفتم جنگ هر چند صدمات زیادی برای ما داشت اما ما کودک بودیم و از عواقب و صدمات آن بیخبر. بعضی مواقع لذتبخش بود؛ مثلاً صدای آژیر زرد از رادیو پخش میشد، بهطرف پناهگاههایی که خانواده در جلوی خانه ساخته بودند میرفتیم و گاهی هنگام بخش آژیر زرد به پناهگاه نمیرفتیم و با خود میگفتیم بیخیال. آژیر زرد که خطری نیست. از این بابت گاهی وقتها کتک میخوردیم ولی وقتی آژیر قرمز میشد چون علامت خطر بود باسرعت خود را به سنگر میرساندیم. افراد همدیگر را هل میدادند و روی هم میافتادند و با دست دادن کوچکترین فرصتی برای دیدن هواپیماهای دشمن سر را از درب سنگر بیرون میآوردیم که این باعث عصبانیت اعضای خانواده و دیگران که در سنگر پناه گرفته بودند میشد. با پخش آژیر سفید پناهگاه را ترک میکردیم و به منزل بر میگشتیم. دیدن تفنگ واقعی و مواد منفجره و حتی بازی کردن با باروت لذتبخش بود و مشتی باروت را در قوطی انداختن و منفجر کردن آن از وسایل بازی شده بود و دیدن هواپیمایی واقعی و دود موشک نیز جالب بود.»
حجم
۱۵٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۱۵٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه