کتاب محدودکننده ها
معرفی کتاب محدودکننده ها
کتاب محدودکننده ها نوشتهٔ تی. جی. پین و ترجمهٔ امین ریسمان کارزاده است. نشر افرا این کتاب را منتشر کرده است. این کتاب رمانی مهیج و گیرا برای طرفداران داستانهای ژانر وحشت است.
درباره کتاب محدودکننده ها
کتاب محدودکننده ها (Intercepts) رمانی است که در دستهٔ آثار ترسناک قرار میگیرد. این رمان نوشتهٔ تی. جی. پین است. نویسنده در این اثر از یک آزمایشگاه وحشتناک زیرزمینی سخن گفته است؛ آزمایشگاهی که با دستکاری ذهن انسان میخواهد کنترل دنیا را به دست بگیرد. آیا این اتفاق خواهد افتاد؟ در این رمان قهرمانی پیدا میشود که تلاش میکند این واقعه را متوقف کند. آیا موفق میشود؟ بخوانید تا بدانید. نویسنده به ژانر وحشت مسلط است و همین باعث میشود که در ایجاد طیف مختلفی از احساسات بسیار حرفهای عمل کند. در این کتاب آزمایشگاه به گونهای توصیف شده که گویی خواننده را در آن مکان مرموز حضور دارد و دیگر به او اجازهٔ خروج داده نمیشود. بسیاری از مخاطبان این کتاب بر این عقیده هستند که این اثر کتابی است که دلتان نمیخواهد آن را زمین بگذارید.
خواندن کتاب محدودکننده ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به رمانهای ترسناک پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب محدودکننده ها
«رایلی آرام تکانی خورد. خورشید از آن بالا نور گرمش را بر صورتش میتاباند، طوری که فقط کلاه بلوزش از چشمانش در برابر نور شدید خورشید محافظت میکرد. درواقع او خوابش برده و به خوابی عمیق و بدون رؤیا فرو رفته بود، آنقدر عمیق که متوجه نشده بود زمین سرسبزی که در پارک وسط شهر قرار داشت، کاملاً خلوت شده است. حالا دیگر صدای بچههایی که در پارک بازی میکردند، به گوش نمیرسید. همینطور ماشینها و ونهایی که قبلاً در خیابان اصلی از این طرف به آن طرف حرکت میکردند، دیگر دیده نمیشدند. حتی صدای چهچههٔ پرندهها و صدای وزش باد نیز کاملاً از بین رفته بود. هیچکدام از اینها باعث نشده بود که رایلی از خواب بیدار شود، اما کمی بعد بالاخره پلکهایش باز شد. هرچه فکر میکرد، هیچ دلیلی نداشت که در آن لحظه از خواب بیدار شود، غیر از آنکه احساس میکرد دوباره آن زن به آنجا آمده است، احساس میکرد چشمان آن زن به او خیره شدهاند. برخورد نفس یخ و عجیبش را به پوستش احساس میکرد. دوباره صدای فریادهایش را که در گوشش میپیچید، میشنید. حتی اگر واقعاً نمیتوانست آن فریادها را بشنود، اما حس میکرد همان حوالی هستند، درست در سرش. میدانست که زن در همان اطراف حضور دارد به همین خاطر دوباره روی زمین سرسبز دراز کشید و خودش را به خواب زد. قبلاً هم وقتی بچه بود این کار را میکرد، طوری که با خودش فکر میکرد با انجام این کار میتواند پدر و مادرش را گول بزند که فکر کنند واقعاً دخترشان خوابش برده و برای همین دیگر مجبورش نکنند اسباببازیهایی را که وسط اتاق نشیمن پخش کرده، جمع کند.
حالا در آن موقعیت ترسناک این روش آشنا تنها چیزی بود که به ذهنش میرسید. برای همین درحالیکه سعی میکرد کوچکترین حرکتی انجام ندهد، همانطور بیحرکت به پهلو ماند. دستش را در جیب جلویی بلوزش کرده بود تا بتواند در صورت نیاز دستهٔ چاقو را بهسرعت در دستش بگیرد. در همین لحظه صدایی گفت: «داره اذیتم میکنه.» صدا خیلی آرام به گوش میرسید، اما طوری بود که در فضا پخش میشد. درواقع صدا در عین حال که چندان قدرتمند نبود، همهٔ محیط را در برمیگرفت.
رایلی چشمانش را بست، نفسش را در سینه حبس کرد و سعی کرد زن را از دنیای درون ذهنش بیرون کند. سعی میکرد تکان نخورد تا در وسط زمین سرسبز مثل جسمی بیجان به نظر برسد. تنها امیدش این بود که زن او را نبیند، متوجه تنفسش نشود و ضربان شدید قلبش را که به نظر میرسید زمین آن حوالی را تکان میداد، احساس نکند، ولی هرچقدر تلاش میکرد، حضور زن همچنان در آن اطراف احساس میشد. در آن موقع رایلی حس کرد که قلبش فقط خون را از سیستم خونرسانی بدنش عبور نمیدهد، بلکه چیز قویتر و شدیدتری هم همراه خون جابهجا میشد طوری که وقتی از رگهایش عبور میکرد، محل عبورش را میسوزاند. این مادهٔ عجیب حس ترس بود. ترسی که به او هجوم آورده بود از شکمش شروع میشد، به بالا و سمت قفسهٔ سینه میآمد و سپس به شقیقهها و سرش میرسید و همین که احساس میکرد تمام بدنش را فرا گرفته است، دوباره یک حس ترس جدید از اول جایگزین قبلی میشد، آن هم به شکلی اجتنابناپذیر.»
حجم
۲۸۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه
حجم
۲۸۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۴ صفحه