کتاب روبروی مرکز خرید
معرفی کتاب روبروی مرکز خرید
کتاب روبروی مرکز خرید نوشتهٔ عسل شکرگزار است. انتشارات آرنا این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب روبروی مرکز خرید
در کتاب روبروی مرکز خرید داستان زنانی است که به هر روشی میخواهند زندگی زناشویی خود را حفظ کنند، اما در تله یک شیاد میافتند که شک و شبهه را در دلهایشان میاندازد. او افکار جدیدی را وارد ذهنشن وارد میکند که زنها را از هدف اصلیشان دور میکند و در نتیجه اسیر توهمی مثل مرگ و خودکشی میشوند. زندگی شخصیت اصلی داستان «هستی» به وضوح، تحت تاثیر شخصیتهای عقدهای و سرخورده و ضعیف ماجرا به کلی تغییر میکند و وارد مسیری سرشار از ناخوشی میشود و به صورت تلخی تا آستانهٔ جدایی پیش میرود تا اینکه بعد ازسرگذراندن مرگ و افکار خودکشی میتواند کنترل اوضاع را به دست بگیرد و در نهایت، زندگی سرشار از خوشبختی را برای خود و همسرش بسازد.
خواندن کتاب روبروی مرکز خرید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روبروی مرکز خرید
«- حالا وقتش شده که تواناییهای بالقوه¬تون رو بالفعل کنین و این علفهای به درد نخور و هرز که گستاخانه احساسات زیبای شما رو لگد مال میکنن، سرجاشون بنشونید. من هزار هزار مقاله مطالعه کردم و راههای کاربردی جدیدی به شما ارائه خواهم داد. میتونم تضمین کنم با شرکت در این دوره زندگی شادتر و سالمتری رو تجربه خواهید کرد.
بعد به حاضرین خیره شد و ادامه داد
_ میدونم رنجهای زیادی دارید که شما رو روی این صندلیها کشونده حالا وقتش شده که با رنجها و خاطرات تلخ خداحافظی کنین و به این مذکرهای خبیث و بیاحساس، با قانون هایی که به هر شخصی ارائه خواهم داد، ثابت کنید که شما باید حرف اول رو بزنید. قانون خونه رو شما باید وضع کنید و خانواده تحت کنترل شماست تا با آرامش زندگی. کنید خودتون رو جدی بگیرید تا اونها هم بفهمند که شما هم کسی هستید. اگر بحثی رو شروع کردند شما هم احساساتتون رو بلند بگید و موضع بگیرید. شما نباید این موجودات بیشعور رو تحمل کنید.
یک لحظه احساس کردم اینجا به شعور ما توهین میکند. حرفهای منش مثل مدفوع به ذهنم میچسبید و به سختی پاک میشد. از آمدنم پشیمان شدم...
در دلم گفتم انگار نمیتواند برایمان کاری کند اما سکوت افراد داخل سالن برایم عجیب بود از طرفی تمایزی که با آن ها داشتم آزارم میداد؛ از طرفی هم اصرار سایه برای ماندن در سالن. میخواستم سالن را ترک کنم.»
حجم
۵۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۵۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
نظرات کاربران
تا به حال رمان نخونده بودم هر بار یه کم میخوندم و ادامه نمیدادم اما این کتاب خیلی عالیه تا آخر خوندم گویش ملموس و جذاب داره و این که چند داستان در هم تنیده در یک رمان و همه
کتاب خیلی خوب و جذابی بود خیلی لذت بردم امیدوارم نوسیندهاش موفق باشه