کتاب مجموعه ادبی عاشقانه های سپید
معرفی کتاب مجموعه ادبی عاشقانه های سپید
کتاب مجموعه ادبی عاشقانه های سپید نوشتهٔ محمد اسدی است. انتشارات متخصصان این کتاب را که حاوی تعدادی دلنوشته و داستانهایی کوتاه است، روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب مجموعه ادبی عاشقانه های سپید
کتاب مجموعه ادبی عاشقانه های سپید، سرودهها و داستانهای کوتاه محمد اسدی را در بر گرفته است. این مجموعه که درمورد دوستداشتن و دوست داشتهشدن است، برخی تجربههای متفاوت و تأملبرانگیز زیستی مانند آشنایی با مسائل فلسفی و یا حتی نمودهای اجتماعی با زبانی شاعرانه و عارفانه را نیز شامل میشود. از نظر نویسنده بعضی مفاهیم مثل عشق، جامعه، عرفان، احساسات، فلسفه و هر گونه آزمودگیِ زیستپذیر دیگر، همزاد با معناباختگی است. او سعی کرده است شکستها و کامیابیهای حاصل از این سرگذشت را اتفاقی نیک در نظر بگیرد و احساس خود از آنها را در این مجموعه با زبان ادبی و درعینحال ساده و روان، بهگونهای آشنا برای افراد و گروههای اجتماعی گوناگون بیان کند.
مجموعه ادبی عاشقانه های سپید، میتواند متوجه هر چیز قابلتجربهای از جمله عشق، احساسات، عرفان، فلسفه، جامعه و غیره در طول زندگی باشد.
خواندن کتاب مجموعه ادبی عاشقانه های سپید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و غیرداستانی معاصر ایران و قالبهای دلنوشته و داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب مجموعه ادبی عاشقانه های سپید
«فربد خسته و درماندهتر از همیشه روی صندلی نشست و انگشتانش را لا به لای موهایش گره داد. صندلی چوبی ظریف با عجز و ناتوانی و شرمسار از این که دیگر تحمل وزن او را ندارد، هر آن در خود فرو میریخت. پارچ آب روی میز تحریر در کنار لیوانی خالی، حرفهای زیادی برای گفتن داشت. آب درون پارچ با یک چشم، معصومانه به لیوان خالی نگاه میکرد و با چشمی دیگر، به فربد خیره مانده بود و از این که شروع به نقاشی نمیکرد، کلافه بود!
در قفسه کتابخانه کوچک فربد، برخی از کتابها در اوج جنگ و جدل، برخی در حال بحث و گفت و گو و تعدادی دیگر نیز با چهرههایی خشمگین به هم خیره مانده بودند!
تئوری رنگ با نقاشی منظره، فلسفه هنر با کلیات زیباییشناسی، افسانه فرد گرایی با دین و اخلاق و کتابی که پشتش را به همه کرده بود، تنها و غمگین در گوشهای نشسته بود. کتابها در تقابل با یکدیگر قرار گرفته بودند، در این میان، اما در گوشهای از قفسه، کتاب کمدی در گذر زمان، کنار کتاب پشت کرده به بقیه کتابها، تک افتاده و بلند بلند قهقهه میزد!
پالت مخصوص نقاشی فربد، با رنگهای گوناگون اشک میریخت. سرخ، سفید، سیاه، آبی و رنگهایی با چهرههای افسرده، از این که او کشیدن نقاشی را آغاز نمیکرد، به ستوه آمده بودند. کاغذ مقابل بوم نقاشی، دستانش و نگاهش را به سمت آسمان برده و در حال ذکر گفتن بود.
پنجره اتاق آسمان شب را به نمایش گذاشته و مهتاب را که به قهقهههای کتاب کمدی در گذر زمان لبخند کمرنگی زده بود، نشان میداد.
قلم نقاشی در دست راست فربد، انگشتان او را با قدرت به سمت کاغذ میکشاند و قلمی دیگر در دست چپ او نگاهش را به پالت نقاشی دوخته بود!»
*
«من دیگر زمان را فراموش کردم
بگذارید این هیولای نامرئی، هر وقت که دلش خواست
شب و روز را ببلعد و بالا بیاورد
لحظهای که مرا خواهد بلعید
لحظهای است که من دیگر او را نمیشناسم
لحظهایست که من در ابدیت گم میشوم
و زمان را با خود به آنجا میبرم
لحظهایست که زمان
در آرامش من فراموش خواهد شد»
حجم
۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه