کتاب ماجرای سبزک جان و فیروزخان
معرفی کتاب ماجرای سبزک جان و فیروزخان
کتاب ماجرای سبزک جان و فیروزخان نوشتهٔ فاطمه سادات حسینی است. انتشارات عترت نو این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب ماجرای سبزک جان و فیروزخان
کتاب ماجرای سبزک جان و فیروزخان دربارهٔ ارتباط دوستانه یک طوطی و پسری به نام فیروز است که موبایلهای هوشمند و فضای مجازی رابطهٔ صمیمی آنان را خراب میکند. آنان تمام لحظات خوب و بد زندگی را در کنار هم بودند، بازی میکردند و خوش میگذراندند تا اینکه فیروز تلفن همراه برای خود میخرد و از طوطی و تمام اطرافیان خود دور میشود.
این کتاب برای کودکان سنین ۷ تا ۹ سال مناسب است و به آنها اثرات مثبت و منفی فضای مجازی را آموزش میدهد.
خواندن کتاب ماجرای سبزک جان و فیروزخان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران دانش رسانهای پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ماجرای سبزک جان و فیروزخان
«من از بچگی با فیروز بوده ام. لحظه به لحظه ی او را حفظ هستم. مثلا اولین بار که توانست چهار دست و پا به سمت من بیاید و شیرجه بزند تا مرا بگیرد. اولین بار که روی پیراهنش ایستاد و چند قدم راه رفت و اولین بار که کم کم توانست اسم مرا هجی کند: بز ... زک ... جان ! جانش را می گفت چون پدر فیروز همیشه مرا اینطور صدا می زد - سبزک جان این بسته را ببر برای حاج خانم کوچه سوم ! - سبزک جان بیا برایت قند آوردم، این هم دستمزد امشبت ! - سبزک جان مراقب فیروز باش تا برگزدم ! - من شده بودم همه کاره اش ! یک روز همبازی اش بودم، یک روز دشمن فرضی می شدم و این طرف و آن طرف می پریدم و او را با تیر و کمان فرضی اش به سمت من قند پرتاب می کرد، گاه برادر بزرگترش می شدم و تا مدرسه با او پروار می کردم و مواظبش بودم، شب ها بالای سرش می خوابیدم و صدای نفس کشیدنش لالایی شب هایم شده بود. فیروز بزرگتر که شد آرزوهایش هم با او قد کشید و بزرگ شد. دیگر بقالی پدرش برای او کوچک شده بود. همه چیز برایش تکراری بود. روزها مینشست زیر سایه و خیالهای بزرگ بزرگ میپروراند. یک دستگاه داشت که هر روز در آن غرق یک دنیای بزرگ میشد اگر من و او و بقالی بابا و اصلا تمام محله هم روی هم جمع میشد، باز از آن دستگاه عجیب و غریب و دنیای داخل آن کوچکتر بود؛ یک دنیای پر از عکس و صدا و آدمهای رنگارنگ.
دیگر مثل بچگیهای فیروز نبود که فقط من باشم و او، از صبح تا شب با هم باشیم، بخندیم و بازی کنیم و شب هم کنار هم به خواب ناز برویم. حالا فیروز دوستهای جدید زیادی پیدا کرده بود؛ از شهرهای دور. هر یک از دوستانش کاری بلد بودند و او را سرگرم میکردند. فیروز با آن دستگاه دوستانی پیدا کرده بود که هیچ وقت توی محلهمان هم پیدا نمیشد».
حجم
۳٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
حجم
۳٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
نظرات کاربران
بسیار عای
عال
بد