دانلود و خرید کتاب یک ماجرای عاشقانه طور حمید اباذری
تصویر جلد کتاب یک ماجرای عاشقانه طور

کتاب یک ماجرای عاشقانه طور

نویسنده:حمید اباذری
انتشارات:نشر پیدایش
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یک ماجرای عاشقانه طور

کتاب یک ماجرای عاشقانه طور (ادبیات عاشقانه) نوشتهٔ حمید اباذری است. نشر پیدایش این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب یک ماجرای عاشقانه طور

کتاب یک ماجرای عاشقانه طور (ادبیات عاشقانه) حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که با یک پیش‌صحنه آغاز می‌شود و پس از گذر از بخش‌هایی مانند «نمایشنامهٔ فراموشا و گوهر»، «خواب‌های اجق‌وجق در عمارت گوژپشت عودلاجان»، «پرستاری لواشک‌آمیز از فرمش‌خانِ رایومندِ فرهمند یا یک همچین اسمی!»، «ادامهٔ جادو: هات‌داگ تنوری؛ لواشک بنفش؛ خطِ سفیدِ جای بخیه!»، «پردهٔ سوم: زمینی شدن یک ایزد اهل عالم یاد»، «نمایشنامه یا سرنخ بزرگ‌ترین و مرموزترین دزدی تاریخ؟» و «یک پس‌پرده»، با بخشی به نام «عاشق و معشوق در «خانه‌بالا» به هم می‌رسند و صاحبخانه را به سزای اعمالش می‌رسانند!» پایان می‌گیرد. این کتاب حاوی رمانی است که گاه ظاهر نمایشنامه هم به خود گرفته است. در بخشی از این اثر می‌بینیم که از یک شب بارانی، همه‌چیز برای «هما» طور دیگری می‌شود. مردی غریبه پدر او می‌شود؛ پسری قلدر زخمی‌اش می‌کند؛ مردی گوژپشت که سر چهارراه لواشک می‌فروشد نجاتش می‌دهد؛ باغی بهشت‌مانند در نزدیکی موزهٔ جواهرات پناهگاهش می‌شود؛ زنی هنرمند‌ معلمش می‌شود و با گروهی از هم‌سن‌وسال‌هایش در یک مؤسسهٔ حمایت از کودکان کار مشغول تهیهٔ نمایشی عجیب می‌شود. هما و دوستانش قرار است در این نمایش از عشقی افسانه‌طور بگویند؛ عشقی که دو اسطوره را از عالمی خیالی به وسط بوق و دود و همهمهٔ تهران کشانده است. با هما همراه شوید در رمانی به قلم حمید اباذری.

خواندن کتاب یک ماجرای عاشقانه طور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یک ماجرای عاشقانه طور

«نمایش اجرا می‌شود: با یک پایان خوب و یک پایان وحشتناک!

نمایش شروع شده بود. همهٔ بچه‌ها روی صحنه بودند؛ البته به‌جز من! اصلاً استرس نداشتم. تازه، کلی با سارا حرف زده و مسخره‌بازی درآورده بودم تا آرام شود. آخر دیر آمده و مهنازجون هم سرش داد کشیده بود. حق داشت خب. گفته بود از ظهر فرهنگسرا باشیم اما سارا دوساعت مانده به اجرا آمد. درست‌وحسابی هم که نیامده بود. حرفی که نمی‌زد. تازه، چشم‌هایش باد کرده و صورتش گُل‌خونی بود. به من هم یک‌جور خاصی نگاه می‌کرد و انگار می‌خواست چیزی بگوید اما نمی‌گفت. من که می‌دانستم هرچه هست زیر سر آن دایی‌خان ایکبیری است. حتماً گفته بود نباید بیاید و از این حرف‌ها. مثل همین امسال که روز اول مدرسه یکهو گفت دیگر نمی‌خواهد بروید مدرسه.

چقدر ذوق داشتم. حالا نه اینکه خیلی هم کشته‌مردهٔ درس‌ومشق باشم؛ اما خب، آنجا که بودم حداقل یک نصفِ روز از التماس‌کردن به مردم و نگاه‌های ول‌مان‌کن‌باباطورشان راحت بودم. اما صبح که من و سارا توی ایوان داشتیم کفش‌هایمان را می‌پوشیدیم از دالان تهِ حیاط، آفتابه به‌دست، بیرون آمد و با چشم‌های پف‌کرده فرمان داد نمی‌خواهد بروید مدرسه و تمام. حالا هم حتماً باز توی دستشویی یک چیزی بهش الهام شده و به سارا گفته بود نباید بروی. حالا همچین هم برای ضدحال و کتک‌کاری نیازی به الهام و اینها نداشت که.

پردهٔ گوشهٔ صحنه را قد یک چشم کنار زدم و تماشاچی‌ها را نگاه کردم. خبری از آدم‌های مشهور و بازیگرها نبود. باز خوب شد که آن مکالمه با بابا واقعنی نبود و الکی وعدهٔ مسابقهٔ تلویزیونی را بهش نداده بودم اگرنه حسابی آبرویم می‌رفت. البته قیافهٔ یک چندنفری به‌نظرم آشنا می‌آمد. حتماً توی تلویزیون دیده بودمشان اما لابد آن‌قدرها معروف نبودند. با خودم گفتم: «چی‌کار به این چیزا داری؟» به جاش صندلی‌ها را شمردم و حساب کردم اگر از هر نفر ده‌هزارتومان هم پول بلیت گرفته باشند چقدر گیر من می‌آید. بار اول که ضرب‌وتقسیم کردم دویست‌وپنجاه‌هزارتومان بهم رسید و بار دوم، سه‌میلیون‌وصدوهفتادهزارتومان.

زیر لب با خودم گفتم: «ریاضی‌دانِ کی بودی تو؟!» که یکهو توی جمعیت چشمم افتاد به فرمش‌خان. همچین چشمم از تعجب گشاد شد که پرده رفت توش. نه که از آمدنش تعجب کرده باشم، گفته بود حتماً می‌آید. «در هر کجای این کرهٔ خاکی که سخن از گوهرم باشد من هم باید باشم!» و از این حرف‌ها!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۴۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۲۱,۵۰۰
تومان