کتاب بیداری
معرفی کتاب بیداری
کتاب بیداری نوشتهٔ پریسا حداد و ویراستهٔ احسان عبدی است. انتشارات ماهواره این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب بیداری
کتاب بیداری حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که ۱۱ فصل دارد. این رمان يک اثر اجتماعی و عاشقانه است. داستان چیست؟ راوی توضیح میدهد که ده روز از یک جمعۀ لعنتی که با شخصیت دیگری بحث کردند، گذشته ولی آن شخصیت که «ماهان» نام دارد، هیچ تغییری نکرده و مثل سابق سرد و بیاحساس رفتار میکند. راوی میگوید که هیچ حسی نداشته و فقط رفع تکلیف میکرده است. او چند بار از ماهان خواست که به مسافرت بروند یا حداقل از طبیعت جنگل و دریا که نزدیک و قابل دسترس بود، استفاده کنند؛ بلکه کمی حالوهوایشان عوض شود و از این افسردهتر نشوند، اما ماهان هر دفعه طبق معمول کار را بهانه میکرد. دلیل این اتفاقات چیست؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب بیداری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بیداری
«ـ صبح صدای زنگ گوشی بیدارم کرد. خوابآلوده دست به گوشی بردم و نگاه به صفحهاش انداختم. ماهان بود. احوالپرسی مختصری از من کرد و شرایطم را پرسید. به او گفتم نسبت به دیروز و دیشب بهتر هستم. پس از اطمینانی که از بهبود شرایط جسمیام پیدا کرد، گفت:
ـ ستاره، من دارم یه سر میرم پیش هومان. اگه ترهبار چیزی میخوای لیست بده. امروز زودتر میآم خونه.
لیست کوتاهی دادم و خداحافظی کردم تا ببینم چطور باید از شر فرهاد خلاص شوم. میدانستم که اگر تلگرامم را باز کنم با کلی از پیامهای او با مضامین مزخرف عاشقانه و ابراز نگرانیاش مواجه خواهم شد. با اینکه خواندن آن چرندیات برعکس قبل بهجای انرژی دادن حالم را بههم میزد اما چارهای نداشتم. امروز حتماً باید با او صحبت کرده و یکطوری با خوبی و خوشی موضوع را به پایان میرساندم تا بعدها برایم ایجاد مزاحمت نکند و این مسئله همانطور که پنهانی آغاز شده بود بههمان شکل نیز به پایان برسد. عذاب وجدان لعنتی بدجوری داشت دیوانهام میکرد و در یک جدال درونی بودم که چه باید بکنم.
بالاخره بعد از کمی کشمکش درونی سراغ گوشی رفتم و تلگرام را باز کردم. کاملاً درست حدس زده بودم. چند پیام از او داشتم که حالم را پرسیده بود. جوابی به پیامهایش ندادم. مستقیم شمارهاش را گرفتم و همان بوق اول جواب داد. صدایش حالت گرفتهای داشت. کمی رسمیتر از همیشه با او صحبت کردم و بعد از احوال پرسی کوتاهی پرسید:
ـ چه خبر؟
ـ خبری نیست. سلامتی.
ـ که اینطور. یعنی چیزی برای گفتن نداری؟
ترسیدم این آخرکاری بخواهد ناتوبازی دربیارد؛ ازاینرو کمی لحن مهربانانه به صدایم دادم و گفتم:
ـ چیزی شده؟ کمی دلخور به نظر میآی.
ـ گوشیو قطع کن بیا تلگرام. یه عکس میفرستم نگاه کن.
تماس را قطع کردم و سریع به تلگرام رفتم. چند لحظه بعد چند عکس فرستاد. از دیدن عکسها خشکم زد. حرفی برای گفتن نداشتم. چطور ممکن بود وقتی من و نیما در کافه بودیم کسی از ما عکس گرفته باشد؟
زیر عکسها برایش نوشتم:
ـ تو منو تعقیب کردی؟
ـ خیر. چون فکرش رو نمیکردم که اینقدر پست و دورغگو باشی. بهت گفته بودم که نزدیک بیمارستانم.
ـ سوءتفاهم شده فرهاد. این مرد همونیه که باهاش تصادف کردم.»
حجم
۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
حجم
۷۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
نظرات کاربران
با عرض سلام و ادب خدمت نویسنده محترم. موضوع داستان جالب و جدید بود و انتظار می رفت خیلی بهتر پیش برود اما متاسفانه بسیار مختصر و خلاصه به موضوع پرداخته شده بود . اتفاقات به شکل واقعی و باور پذیر