دانلود و خرید کتاب منتظر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی کتاب منتظر

کتاب منتظر نوشتهٔ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. انتشارات شهید ابراهیم هادی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی زندگی‌نامه و خاطرات جانباز شهید «محمود رفیعی».

درباره کتاب منتظر

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در کتاب منتظر زندگی‌نامه و خاطرات جانباز شهید «محمود رفیعی» را شرح داده است. محمود رفیعی متولد ۱۳۴۲ در روستای چوبیندر قزوین بود که در سال ۱۳۶۲، زمانی که دشمن برایش کمین کرده بود و بعد از شهادت شماری از دوستانش، مورد اصابت گلوله‌های متعدد و حتی تیر خلاص دشمن قرار گرفت. در این واقعه رزمندگان جسد محمود رفیعی را به سردخانهٔ شهدا انتقال دادند، اما بعد از چندین رزمندگان متوجه زنده بودنش شدند و او با ترکش‌های فراوانی که در بدن ۳۰ سال دیگر به زندگی ادامه داد. او دکترای ادبیات فارسی و عضو هیئت‌علمی دانشگاه «علامه طباطبائی» بود که در ۲۳ مهر ماه ۱۳۹۲، پس از ۳۰ سال تحمل درد ترکش‌های آهنی در بدن، از دنیا رفت. پیکر این شهید در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

خواندن کتاب منتظر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران زندگی‌نامه و خاطرات شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب منتظر

«بنده یقین دارم که دکتر رفیعی یکی از اولیاء الله ناشناخته در روزگار ما بود. من که ده سال با او همکار بودم، چیزهای بسیاری مشاهده کردم و آنچه را که قابل مکتوب کردن است بیان می‌کنم.

استاد یک انسان عاشق بود، عاشقانه برای خدا زحمت می‌کشید و کار می‌کرد. در محل کار به بیت المال و حق الناس بسیار اهمیت می‌داد.

او برای بیشتر کارکنان اداره و حتی اساتید حلال مشکلات بود. با آن بدن مجروح که حتی تا روزهای آخر درد می‌کشید، به فکر حل مشکلات مردم بود. مختصر پولی که بابت جلسات سخنرانی به او پرداخت می‌شد، صرف امور خیریه می‌کرد.

هر کسی در اداره مشکل مالی داشت حتی برخی کارکنان شرکتی، به دکتر رفیعی مراجعه می‌کردند.

اما چند ماجرای عجیب را نقل کنم؛ یک روز که فکر کنم یکشنبه بود، به من گفتند: حسن بیا برویم جمکران.

گفتم: استاد، مگه سه شنبه‌ها نمی‌روید؟ گفت: بیا امروز برویم.

مرخصی ساعتی گرفتیم و حرکت کردیم. نماز ظهر در قم بودیم، وقتی وارد مسجد جمکران شدیم استاد طبق عادت همیشگی دولا شد و زمین صحن جمکران را بوسید. همین که وارد حیاط مسجد شدیم، چند جوان دانشجو به سمت استاد آمدند و شروع به صحبت کردند، استاد به من گفت: برو کتابخانه مسجد، من هم می‌آیم.

آن جوانان با استاد صحبت کردند. بعد هم استاد پیش من آمد.

پرسیدم: استاد چه خبر؟ این‌ها کی بودند؟

جواب درستی نداد. در مسیر برگشت باز سماجت کردم. دکتر رفیعی مطلبی سربسته گفت که جواب مرا داده باشد؛ این دانشجویان متوسل به امام زمان (عج) شده و چند روز در جمکران بودند.

شب قبل، یکی از آن‌ها چهره استاد رفیعی را در خواب می‌ببیند. آن‌ها از محضر حضرت سؤال داشتند.

به او می‌گویند: حل مشکل شما توسط ایشان انجام می‌شود. برای همین دانشجوها به سراغ استاد آمدند و...

استاد خیلی علاقه به سفر حج داشت، دوست داشت حتی اگر شده، برای عمره به زیارت خانه خدا برود. من که با استاد خیلی راحت بودم، یک روز که یادم هست شنبه بود، بار دیگر بحث حج را مطرح کردم و گفتم: استاد، برای عمره ثبت نام می‌کنید؟

دکتر رفیعی بی‌مقدمه گفت: دیگه نمی‌خواد، من دیشب به مکه رفتم و زیارت کامل انجام دادم!

گفتم استاد خواب دیدید؟ استاد گفت: نه

چشمانم از تعجب گرد شد و پرسیدم: یعنی دیشب از سفر حج برگشتید؟ چرا من خبر نداشتم؟

استاد هر چه تلاش کرد بحث را عوض کند اجازه ندادم و سؤالم را تکرار کردم.

دست آخر برای اینکه او را رها کنم گفت: با توفیق خدا زیارت و طواف انجام شد و برگشتم، خواب هم نبود، دیگر سؤال نکن. من که یقین کردم با طی الارض این اتفاق افتاده دیگر سکوت کردم.۲

استاد روحیات جالبی داشت، لب خندان و چهره بشاش او را هیچگاه فراموش نمی‌کنم. زمانی که مسئول روابط عمومی بود، یک دفترچه در جیبش داشت که در آن تعداد زیادی لطیفه نوشته بود! در هر جمعی به فراخور افراد، مطالبی نقل می‌کرد که همه از خنده روده‌بر می‌شدند.»

ema
۱۴۰۳/۰۵/۲۹

زیبا... ایم کتاب برازنده ی کتابه، این کتاب خیلی برام حال و خاطره ی خوب داره امیدوارم بخونید لذت ببرید.. واقعا با خوندن این کتاب فکر می کردم چقدر امام زمان به ما نزدیک... چقدر ما دوریم.. چقدر..

کاربر 8548477
۱۴۰۳/۰۵/۱۸

سلام؛ من رحیم طاهر هستم و از دوستان و همکلاسی های شهید دکتر محمود رفیعی (رحمة الله علیه ) در دوره ی کارشناسی و دوره های بعد؛ از چاپ این کتاب تاکنون اطلاع نداشتم، از مطالعه ی این کتاب بسیار

- بیشتر
علی
۱۴۰۳/۰۲/۱۰

این کتاب عالی هست پیشنهاد میکنم حتما بخونید ان شاالله تاثیرات فراوانی در زندگی شما خواهد گذاشت راه وصل شدن و رنگ امام زمان علیه السلام رو گرفتن یکی از اصلی ترین برکات این کتاب هست ان شاالله

محمد صدرا
۱۴۰۳/۰۱/۱۵

بینظیره این آدم

a.b
۱۴۰۳/۰۸/۱۷

محبت ،محبت ، محبت ایشون واسطه عشق خالصانه خدا ، معصومین (ع) و شهدا در بین مردم بودن . هرچه دریافت میکردن ، هدیه میدادن ! چی از این زیباتر ؟! ای کاش همه مثل ایشون بودن و بدون تعصب

- بیشتر
کاربر 4530151
۱۴۰۳/۰۷/۲۸

واقعا متوجه شدم هرکاری که انسان بخواهد میتواند انجام بدهد. مثل ایشون که مشتاق دیدار امام زمان بودن. ویکی از دغدهاشون این بود بالاخره خداوند به ایشون عنایت کردن وچند با رزیارت آن بزرگوار براشون محقق شد .

کاربر 6741332
۱۴۰۳/۰۷/۰۱

سلام کتاب عالیه حتما حتما بخونید

کاربر 8812464
۱۴۰۳/۰۶/۰۲

سلام انسان وقتی خاطرات شهدا را مطالعه میکند خصوصا سرگذشت این شهید مظلوم دکتر رفیعی من را بسیار به فکر وا میدارد که فضیلت اینها که از همه چیز خود گذشتند در مقابل کسانیکه خیانت کردند چگونه قضاوت کند من

- بیشتر
samanehpr
۱۴۰۳/۰۵/۲۴

این کتاب فوق‌العاده است. حتماً بخونید. جمکران که رفتیم، از امام زمان ارواحنافداه خواستم یه کتاب خوب بذارن جلوی راهم. رفتیم توی کتابفروشی صحن و همونجا این کتاب چشمم رو گرفت ...

کاربر 2133703
۱۴۰۳/۰۵/۲۲

بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا صاحب الزمان این کتاب به صورت مستند است و سه فیلم هم با اسکن کردن بارکد برامون میاره، حقایقی بدرد بخور دارد که در این زندگی دنیوی نیاز همه است برای رهایی از مشکلات حتما

- بیشتر
تا می‌توانیم به یاد امام زمان (عج) باشیم. چطور وقتی تشنه هستیم به دنبال آب می‌رویم، سعی کنیم حتی به اندازه یک لیوان آب خوردن به یاد امام زمان (عج) باشیم.
علی
سر قبر شهید علی (مهران) بلورچی که از شاگردان آیت الله حق‌شناس و در نوجوانی راه‌های سیر و سلوک را طی کرده بود رفتم.
کاربر ۸۶۸۱۰۰۷
می‌گفتند که حداقل هر نیم ساعت یک بار سلامی به امام زمان (عج) دهید، یک صلواتی برای ایشان بفرستید. این را از زبان آقای بهجت (ره) نقل کردند. بعد گفتند: کم‌کم می‌بینید وابسته و دیوانه آقای خودتان شدید.
فاطمه انوری
پدر می‌دید من به اسم نماز، داخل اتاق می‌روم و نماز نمی‌خوانم، اما حرفی نمی‌زد. شاید اگر من جای پدر بودم اینگونه برخورد نمی‌کردم. هیچگاه دست روی من بلند نکرد. با اینکه پسر خیلی شری بودم، اما تمام روش‌های غیر مستقیم را به روی من امتحان کرد. من را به جلسات شهدا و یا سخنرانی می‌برد در حالی که صورتم را تیغ زده بودم و تیشرت آستین کوتاه و شلوار لی می‌پوشیدم و گردنبند به گردن داشتم.
a.b
همیشه می‌گفتند برای ارتباط با امام زمان (عج) پله پله شروع کنیم. بعضی‌ها از اول خودشون رو به تکالیف سخت می‌اندازند و زود به جاده خاکی می‌زنند، ولی اگر به آقامون عشق داشته باشیم و یاد آقا رو تو تمام مراحل زندگی داشته باشیم و به کار ببریم، از همین کارهای به ظاهر ساده و کوچک اگه شروع کنیم، یکباره متوجه می‌شیم که انس و خلوتی با آقا پیدا کردیم و محبتی ایجاد می‌شه و بعد برایمان انجام بعضی از تکالیف سخت نیست.
فاطمه انوری
وقت خداحافظ که گفتم گریه کردم خواندم دعا و باز هم من گریه کردم
کاربر ۸۶۰۰۳۳۷
پدر مرا به جلساتی که دعوت شده بود می‌برد و هیچ وقت نمی‌گفت که وجود من، آبرویش را می‌برد. برعکس مرا با افتخار به دوستانش معرفی می‌کرد! در این جلسات صحبت‌هایی می‌کرد که روی مردم بسیار تأثیر داشت، اما من کاملاً بی‌توجه بودم. محبت پدر تا آنجا بود که هر بار وارد خانه می‌شد مرا در آغوش می‌گرفتم و می‌بوسید. همیشه هوای مرا داشت، اگر من پول احتیاج داشتم دریغ نمی‌کرد.
a.b
اگر می‌گفت کاری را انجام ندهم، حتماً روش جایگزین برایم مشخص می‌کرد. در روش تربیتی پدر، عصبانیت و تحکم جایی نداشت. آنقدر با شیوه محبت پیش رفت تا سرانجام مرا از کارهای اشتباهم شرمنده نمود و به سوی مسیر درست هدایت کرد. پدر، درست همان کاری را کرد که خداوند با بندگانش انجام می‌دهد. یعنی استفاده از ابزار محبت.
a.b
شب و روز مرتب به آقا سلام بدهیم و از آقا بخواهیم برای ما دعا کند. گوش ما سنگین است که دعای آقا را نمی‌شنویم. حتی وقتی مشغول کارهای شخصی هستیم، هر چند ساعت یکبار به آقا سلام بدهیم، این توجه کردن‌ها محبت و عشق می‌آورد و راه انسان را باز می‌کند. البته راه‌هایی هم دارد، من احساس می‌کنم ذکر و کاری که بتواند انسان را به ملاقات حضرت برساند، که لااقل سربازی برای حضرت باشیم، از مسیر امام‌رضا (ع) هموار می‌شود. مرحله بعد قبول دعوت و حواله دیدار است که حس می‌کنم از سوی امام حسین (ع) صادر می‌شود.
کاربر ۸۹۰۴۷۴۲

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۴,۵۰۰
۷۰%
تومان