کتاب مصطفای خدا گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی + دانلود نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب مصطفای خدا

کتاب مصطفای خدا

معرفی کتاب مصطفای خدا

کتاب مصطفای خدا نوشتهٔ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. انتشارات شهید ابراهیم هادی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی زندگی‌نامه و خاطرات شهید «مصطفی ردانی‌پور».

درباره کتاب مصطفای خدا

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در کتاب مصطفای خدا زندگی‌نامه و خاطرات شهید «مصطفی ردانی‌پور» را روایت کرده است. مصطفی ردانی‌پور اول فروردین سال ۱۳۳۷، در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش از راه کارگری و مادرش از طریق قالی‌بافی مخارج زندگی را تأمین می‌کرد. مصطفی ردانی‌پور سال اول طلبگی را در اصفهان و حدود شش سال در مدرسه حقانی قم به تحصیل علوم دینی پرداخت. او با استفاده از فرصت‌ها برای تبلیغ به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر کرد. او از جمله نیروهایی بود که در جبهه‌های کردستان فعالیت داشت. شهید ردانی پور ۲۵ساله بود که با همسر یکی از شهدا ازدواج کرد و دو هفته پس از ازدواجش یعنی ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۲ در منطقهء حاج عمران پیرانشهر (تپهٔ برهانی) در حالی که فرماندهی لشگر امام حسین (ع) را به عهده داشت، طی عملیات والفجر دو بر اثر اصابت تیر به جمجمه‌اش به شهادت رسید.

خواندن کتاب مصطفای خدا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مطالعه زندگی‌نامهٔ شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مصطفای خدا

«شب قبل از آن، چند نیروی اطلاعات در کمین عراقی‌ها گرفتار شده بودند. برای همین از فرماندهی اعلام شد که همهٔ یگان‌ها برگردید!!

چهره‌ها تغییر کرد! همه ناراحت بودند. می‌گفتند ما تا اینجا با سختی آمدیم. چرا حمله نکنیم!؟ برخی حاضر به بازگشت نبودند.

مصطفی با نیروها صحبت کرد. گفت: ما مأمور به انجام وظیفه هستیم. باید مطیع مسئولان بالاتر باشیم. او با سخنان خود همه را آمادهٔ بازگشت کرد. درست همان لحظه یکی از بچه‌های تخریب با مین منوّر برخورد کرد! منطقه مثل روز روشن شد. اما دشمن عکس‌العملی نشان نداد!

خیلی سخت بود. اما با هر وضعیتی بود به اردوگاه لشکر در منطقه دال‌پَری برگشتیم. روحیه‌ها خراب. همه خسته و ناامید و ...

عصر فردا دوباره اعلام شد که آمادهٔ حرکت شوید. همه نیروها و حتی فرماندهان گردان‌ها اظهار نارضایتی کردند. می‌گفتند: خسته‌ایم. این همه پیاده‌روی توان ما را گرفته.

از سویی مسئولان سپاه تأکید داشتند که هر چه زودتر حرکت کنید، چون یگان‌های دیگر منتظر حملهٔ شما هستند.

شرایط بدی بود. فرماندهان گردان‌ها همراهی نمی‌کردند. وضعیت بدی بود. نمی‌دانستیم چه کنیم.

من فهمیدم مشکل چگونه حل می‌شود! اینجا حضور مصطفی و سخنرانی‌های آتشین او لازم بود. او هم قبول کرد. با هر سختی بود همهٔ نیروها را جمع کردیم.

از کربلا گفت. از مصائبی که اهل بیت ۸ کشیده‌اند. از خون شهدا. از استقامت دوستان شهید ما در چزابه و آبادان و ... .

بعد هم از وضعیت صدام در منطقه گفت. اینکه جنگ به روزهای اوج خود رسیده و باید عاشورایی بجنگیم. اینکه ما باید تابع فرماندهان و تابع ولایت باشیم و ... .

آن‌قدر شور و حال بچه‌ها تغییر کرد که همه با توانی مضاعف حرکت کردند. دوباره بعد از راه‌پیمایی طولانی به همان نقطهٔ دیشب رسیدیم. ساعت دوازده شب بود و روز اول سال.

عملیات تا دقایقی دیگر آغاز می‌شود. اما از رفت و آمد بچه‌های تخریب می‌شد فهمید که مشکلی پیش آمده!

آن‌ها می‌گفتند: ما پشت میدان مین قرار داریم! دشمن در آن‌سوی میدان مین آماده و منتظر ماست! بعد از اتفاق دیشب عراقی‌ها حسابی حساس شده‌اند.

ماه‌ها شناسایی در این منطقه صورت گرفته. اما الان شرایط فرق کرده. ممکن است به هیچ کدام از اهداف نرسیم!

حسین و دیگر فرماندهان مضطرب و ناراحت بودند. یعنی چه باید کرد!؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

بریده‌هایی از کتاب

وقتی صحبت مصطفی تمام شد حضرت آقای بهجت با حالتی خاص و همان لهجهٔ همیشگی فرمودند: «شما پاسدار هستید!؟» بعد مکثی کرده و فرمودند: «پاسدار شما کیست!؟» ایشان در آن جلسه همین یک جمله را بیشتر نگفت. اما حسابی همهٔ ما را به فکر فروبُرد. معمولاً هم اولیای الهی همین‌گونه هستند. بعد از گفتن این جمله که اشاره به جهاد اکبر و پاسداری از باطن داشت همه ساکت شدند.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
در تاریکی شب توسلی به حضرت زهرا (س) پیدا کرد. در درون خودش کلماتی را نجوا کرد. بعد هم اذکاری گفت و قرآن را باز کرد. نگاهی به صفحهٔ بازشده انداخت و خیلی قاطع و محکم گفت: از این محور نمی‌رویم! بعد محور سمت راست را نشان داد. گفت: از اینجا می‌زنیم به دشمن! سمت راست منطقه‌ای به نام «باغ شماره هفت» بود. چند تن از فرماندهان اعتراض کردند. گفتند: این منطقه شناسایی نشده! ما نمی‌دانیم آنجا چه خبر است. اما حسین که به استخاره‌های مصطفی اعتقاد قلبی داشت هیچ تردیدی نکرد. حرکت بچه‌ها به سمت باغ شمارهٔ هفت آغاز شد. دقایقی بعد از پشت بی‌سیم‌ها رمز یا زهرا (س) برای آغاز عملیات فتح‌المبین اعلام شد. اعلام این رمز اشک دیدگان مصطفی و بسیجی‌ها را جاری کرد.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
دیدم کمی آن‌طرف‌تر مصطفی روی زمین افتاده! گلوله‌ای به زانوی او اصابت کرده بود. به سرعت به سمت او دویدم. از دور دیدم که با سختی از جا بلند شد. لبخند زد. با این‌کار به همه روحیه داد. هنوز کامل بلند نشده بود که گلولهٔ دیگری به بازویش خورد. همان موقع گلولهٔ بعدی به کتف او اصابت کرد اما خم به ابرو نیاورد. او در تیررس دشمن قرار داشت. لحظه‌ای بعد تیر کالیبر تانک به دست چپش خورد و او را روی زمین پرت کرد. همه با نگرانی بالای سر او آمدیم. با سختی او را به سمت بالگرد بردیم. او مرتب بلند می‌شد و می‌خواست به منطقه برگردد. اما از حال می‌رفت. دست آخر وقتی از ما جدا می‌شد با نگرانی گفت: به حسین بگو همین امشب عراقی‌ها رو از تنگهٔ ابوغریب و تپه‌ها بیرون بریز، وگرنه عملیات شکست می‌خوره!
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
گفتم علی آب برات خوب نیست، خونریزی بیشتر می‌شه. اما او اصرار می‌کرد. مصطفی ظرف آبی را جلوی او گرفت و گفت: به شرط اینکه کم بخوری. علی ظرف آب را گرفت. دستانش می‌لرزید. با هیجان به مقابل دهان آورد. لبان خشک‌شده‌اش نشان می‌داد که چقدر تشنه است. اما قبل از خوردن لحظه‌ای مکث کرد. سرش را بالا آورد. نگاهش را به دوردست‌ها انداخت! بعد ظرف آب را پس داد! با بی‌حالی سرش را برگرداند. قطره اشکی از گوشهٔ چشمش جاری شد. مصطفی نشست و گفت: علی چی شد!؟ با صدایی بغض‌آلود و درحالی‌که به سختی نفس می‌کشید گفت: می‌دانم آخرین لحظه من است. بگذار مانند اربابم، تشنه‌لب باشم!
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
آقا مصطفی این ماجرا را برای بچه‌ها تعریف کرد و گفت: «شما در همهٔ گرفتاری‌ها توسل داشته باشید به خود آقا، همه گره‌ها به دست ایشان باز می‌شود. خدا برای ما امام زمان (عج) را قرار داده. دست نیازتان را به سوی ایشان بگیرید، مطمئن باشید شما را دست خالی رها نمی‌کنند.» خود امام عصر (عج) فرمودند: ما شما را رها نکرده‌ایم (و در رعایت حال شما کوتاهی نمی‌کنیم) و یاد شما را از خاطر نمی‌بریم. اگر چنین بود، بلاها بر شما هجوم آورده و دشمنان شما را پایمال می‌کردند.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
دیدار با حضرت آیت‌الله بهجت بسیار عالی بود. آنجا صحبت از مبارزه با نفس شد. در پایان آن جلسه صحبت از جهاد و نبرد با صدام شد. مصطفی از کارهای صدام برای آقا گفت. حضرت آقای بهجت پس از شنیدن صحبت ایشان فرمودند: «هر کدام از ما یک صدام در درون خود داریم. مواظب باشید از او غافل نشویم!»
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
عصر آن روز به منزل آیت‌الله بهاءالدینی رفتیم. ایشان در اتاق کوچک خود ما را به حضور پذیرفتند. استاد برای ما صحبت‌های زیبایی داشتند از آن جمله دربارهٔ خودسازی فرمودند: آقا جان شما اگر به یک گربه اذیت کردید، شما هم صدام هستید. شما هم ریگان هستید، چون نمی‌توانید بیش از این اذیت کنید. بعد ادامه دادند: خودتان را بسازید آقا. خودتان را بسازید.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
سپس ایشان صحبت‌های فرماندهان در خصوص مشکلات جنگ را شنیدند. بعد هم فرمودند: «ما در ایران یک طبیب داریم که همهٔ دردها را شفا می‌دهد، شما همه چیز را باید از ایشان بخواهید.» ما منتظر ادامهٔ بیانات ایشان بودیم. حضرت آقا ادامه دادند: «آن طبیب حضرت ثامن‌الحجج امام رضا (ع) است.» پس از آن سفر قسمت شد که به زیارت امام هشتم (ع) هم برویم. تمام خستگی عملیات و گرفتاری‌ها با زیارت حرم آقا برطرف شد. ما با روحیهٔ مضاعف به منطقه برگشتیم. درحالی‌که همهٔ این‌ها از برکات ایمان و اخلاص آقا مصطفی بود.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
همهٔ کارهایش درس بود. مصطفی شب‌های جمعه ابتدا این دعای معروف را می‌خواند: یا دائمَ الفَضلِ عَلَی‌البَریه، یا باسِط الیدینِ بِالعَطیه، یا صاحِب المَواهِبِ السَّنیه، صل علی محمدٍ و آله خَیر الوَری سَجیه، واغْفرلَنا یا ذَاالعُلی فی هذهِ العَشیه. بعد می‌گفت: می‌دونید این دعا چقدر ثواب داره؟ از ائمهٔ ما روایت شده: هر کس شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند در نامهٔ عمل او هزارهزار حسنه نوشته شود. هزارهزار گناه او پاک می‌شود. درجهٔ او در بهشت هزارهزار درجه بالا می‌رود. خداوند می‌فرماید: من خدای نیستم اگر او را نیامرزم و ... این دعا را هدیه‌ای از طرف آقا مصطفی بدانید.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
در عملیات طریق‌القدس جمعی از رزمندگان را دید که تعدادی اسیر را منتقل می‌کنند. اما با اسرا به تندی برخورد می‌کنند. مصطفی ناراحت شد و جلو رفت سرشان فریاد کشید. بعد هم گفت: اگر ما قوانین اسلام را رعایت نکنیم پیروز نخواهیم شد. خدا ما را پیروز نخواهد کرد. اعتقاد داشت که جبههٔ محراب عبادت است. آلوده کردن آن جرمی بیش از پشت جبهه دارد. به کوچک‌ترین اعمال نیروها دقت داشت.
کاربر ۵۵۳۳۶۲۳
باباسعید
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
کد ۸۲
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
مادرانه
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
نفوذ در ایران
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
یاران ابراهیم
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
تقاص
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
سه ماه رویایی
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
دلم تنگه براتون
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
کمی درنگ کن
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
نسیمی از ملکوت
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
کتاب احمد کاظمی؛ یادگاران ۱۹
یحیی نیازی
شیخ عبدالکریم
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
منتظر
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
سیزده چهارده
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
عاشقم کن
نشر ۳۶۰ درجه
در مسیر بندگی به سبک شهدا
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
مسیر دلدادگی (یادداشت های عارفانه و ادبی از شهدا)
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
حجت خدا
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
بامرام
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
عرش ارشیا
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

حجم

۲٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۲٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان