کتاب شب هزار و دوم (جلد اول، جزیره بی نهایت)
معرفی کتاب شب هزار و دوم (جلد اول، جزیره بی نهایت)
کتاب شب هزار و دوم (جلد اول، جزیره بی نهایت) نوشتهٔ سیدمحسن سیدعلیخانی است. نشر موج این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب شب هزار و دوم (جلد اول، جزیره بی نهایت)
آیا تابهحال به این فکر کردید که سندباد کجاست؟ ملکۀ شاه پریان که شده؟ شهرزاد قصهگو کجاست یا چه بلایی بر سر نوادگان و بازماندگانشان آمده است؟ چرا ما همهچیز را فراموش کردهایم؟ آیا آنها هنوز زنده هستند یا در اطراف ما زندگی میکنند؟ شاید حتی در همسایگی ما باشند، ولی چیزی بهخاطر نمیآورند! شاید حتی خودشان هم نمیدانند که هستند! کتاب شب هزار و دوم (جلد اول، جزیره بی نهایت) حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که به این شخصیتها پرداخته است. این رمان که ۱۳ فصل دارد، در حالی آغاز میشود که راوی میگوید ۱۵ دقیقۀ پیش خانم پرستار، شیفتش را از همکار قبلیاش تحویل گرفته بود و باید سریعتر آماده میشد، اما لحظاتی قبل همکارش پیامی خندهدار درمورد اتفاقات امروز برایش فرستاد و مجبور شد به او جواب بدهد. گوشیاش را روی میز اتاق رختکن پرستاری گذاشت و بهسمت کمد لباسها رفت. شب قبل مثل همیشه وسایلش را با بینظمی روی هم انداخته بود. دوستش میگفت بالأخره رئیس بهخاطر این سهلانگاریها تنبیهت میکند. این رمان را بخوانید تا داستان را بدانید.
خواندن کتاب شب هزار و دوم (جلد اول، جزیره بی نهایت) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شب هزار و دوم (جلد اول، جزیره بی نهایت)
«علی روی تخت دراز کشیده بود و نور صبحگاهی را که روی سقف افتاده بود، نگاه میکرد. پنجرۀ اتاقشان باز بود و باد ملایمی پرده را تکان میداد. به اتفاقات امروز فکر میکرد، اگر در شرایط عادی بود شاید از اینکه برای اولینبار توانسته بود از قدرتهایش استفاده کند، خیلی خوشحال میشد، ولی در حال حاضر دل و دماغ شادیکردن نداشت. وقتی فرود آمده بودند به دستور مانی به بیمارستان مرکزی جزیره آمدند، مسؤولان آنجا اصرار داشتند ناروک و شیبار هم معاینه شوند، ولی وقتی نگاه بیقرار غول کوتوله را دیدند دست از تأکیدشان برداشتند. علی گفته بود که حالش خوب است و میخواهد در کنار بقیه باشد، ولی نارین میخواست که بررسیهای اولیه، روی زخمها و بدنش داشته باشند. آنها هم او و امیر را برده و تمیزشان کرده و لباسهای مناسب به تنشان پوشانده بودند. امیر پشت به علی روی تخت کناری دراز کشیده بود و آرام نفس میکشید. علی بعید میدانست که خواب باشد، خودش هم نتوانسته بود بخوابد. کسی به در زد.
«بفرمایید.»
شیبار و ناروک داخل شدند، امیر و علی روی تخت نشستند، ناروک کنارش آمد و گفت: «حالتون بهتره قربان.»
علی سرش را تکان داد. هنوز از اتفاقات امروز شوکه بود.
«از وقتی آوردنتون اینجا همین بیرون نشسته بودیم، شیبار دیگه طاقت نداشت شما رو تنها بذاریم.»
علی نگاه قدردانش را به شیبار دوخت و او هم با لبخند کج و کولهای سرش را تکان داد. ناروک ادامه داد: «همون موقع که بانو پریماه اومدن، همراه بانو نارین جای دیگهای رفتند.»
وقتی ظاهر شده بودند، بعد از لحظاتی که نارین با مانی صحبت کرده بود، پریماه همراه دو ندیمهاش رسیده بودند و دستور انتقال هر چه سریعتر گروهشان داده شده بود، اما رامین به هیچوجه راضی نشده بود از چهارلی جدا شود. علی و امیر را به بیمارستان مرکزی جزیره آورده بودند. ناروک ادامه داد: «حالا هم از ما میخوان که بهشون ملحق بشیم.»»
حجم
۳۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۹ صفحه
حجم
۳۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۹ صفحه
نظرات کاربران
به عنوان یه اثر ایرانی و احتمالا اولین کتاب نویسنده، فوق العاده بود! ابتدا اسمِ نو و جذاب مجموعه من رو وسوسه کرد و بعدشم خلاصش. هرچند برخلاف انتظارم، در آخر ارتباط مستقیمی بین اونها و داستان پیدا نشد اما
مشتاقانه منتظر جلد دومش هستم
خوب نیس