کتاب نفرین گندم ها
معرفی کتاب نفرین گندم ها
کتاب نفرین گندم ها نوشتهٔ لیلا شیری است. انتشارات آرنا این رمان مذهبی و ایرانی را منتشر کرده است. این کتاب در سال ۱۴۰۲ برای نخستینبار روانهٔ بازار شد.
درباره کتاب نفرین گندم ها
داستان کتاب نفرین گندم ها در یک روز گرم در خردادماه آغاز میشود؛ زمانی که دانشآموزان کمکم آمادهٔ امتحانات ثلث آخر میشوند و سخت مشغول درس خواندن هستند. راوی این رمان دختر دانشآموزی است که برای فرارسیدن ماه محرم هیجان بسیاری دارد. او در این رمان، روایتی از زندگی خود و حالوهوایش در ایام محرم را شرح میدهد. لیلا شیری این رمان مذهبی را به پدربزرگ و مادربزرگ خود و نیز سردار «قاسم سلیمانی» و تمامی شهیدان از صدر اسلام تا امروز و به همهٔ کسانی که در راه خدا، اسلام، قرآن، حضرت محمد (ص)، حضرت علی (ع) و خاندان حضرت علی (ع) به شهادت رسیدهاند، تقدیم کرده است.
خواندن کتاب نفرین گندم ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات مذهبی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نفرین گندم ها
«خلاصه روزها و شبها پشت سر هم میگذشتند و ما هم مشغول کارهای روزمره و همیشگی بودیم. اما من همچنان صداها و همهمههای عجیب نیمهشبها را میشنیدم؛ همان پچپچها و گریهها و آه و نالهها. هر وقت هم از ننه در مورد آن صداها پرسوجو میکردم همان جوابهای قبلی را میداد و معتقد بود خیالاتی شدهام و نباید به اینجور چیزها توجه کنم و الکی فکرم را مشغول کنم. ولی یک روز که خیلی اصرار کردم، ننه که معلوم بود از دستم کلافه شده، گفت: «شاید صداهایی که میشنوی صدای مشهدی عفت، همسایهمون باشه. دیوار خونهاش پشت همین اتاقیه که ما میشینیم. گاهی وقتها که مشهدی عفت مهمون داره سروصداشون رو میشنویم. بعضی وقتها هم برای پسرش که چند سال پیش تو جبهه شهید شده دلش تنگ میشه و گریه میکنه و مور (اشعاری غمانگیز در وصف کسی که از دنیا رفته) میاره. خودم بارها صداش رو شنیدم. پیرزن بیچاره بیشتر اوقات تنهاست و دلتنگ پسرش.»
با تعجب گفتم: «نه ننه! آخه صداها رو نصفهشب میشنوم. مشهدی عفت حتماً اون وقت شب خوابه. تازه، صدای یه نفر نیست، انگار جمعیت زیادی هستن. مثل بعضی وقتها که خانمها توی پرسه یکصدا و با هم مور میارن (پرسه مراسمی است که برای افراد فوت شده میگیرند و در آن گریه و عزاداری میکنند وچندین نفر با هم مور میاورند).»
ننه که انگار کمی دستپاچه شده بود، دستم را گرفت و با لحنی محکم گفت: «دیگه بسه! چیزی نگو! اصلاً هم به اون صداها توجه نکن و فراموشش کن.» و در ادامه باز هم برای چندمین بار تأکید کرد که در این مورد با کسی صحبت نکنم. در حالی که از رفتار ننه تعجب کرده بودم سرم را به نشانۀ تأیید حرف ننه تکان دادم، ولی مگر میشد به این راحتی فراموش کرد؟ اما برای اینکه ننه نگران نباشد قول دادم و گفتم: «باشه، چشم.»
ماه محرم بود و در این مدت خالهها و داییها بهنوبت هر کدام در روز سری به ننه مهری میزدند و احوالش را میپرسیدند و اگر کاری داشت برایش انجام میدادند. بعدازظهرها هم معمولاً تا غروب آفتاب خالهها و همسایهها به کمک ننه میآمدند تا کار پاک کردن گندمها را تمام کنند و در این بین من و فرشته هم تقریباً سهم زیادی در این کار داشتیم و از این بابت راضی و خوشحال بودیم.
وقتی به شبهای چهارم و پنجم محرم رسیدیم قرار شد شبها بعد از شام به هیئت و مسجد محل برویم. ننه و بابابزرگ هر سال در شبهای محرم به مسجد محل میرفتند؛ مسجدی تقریباً بزرگ و باصفا به نام مسجد آقا ابوالفضل (ع) که نزدیک خانۀ ننه بود. به همین خاطر شبها بعد از شام سفره را جمع میکردیم و تا بابابزرگ چایش را مینوشید ما هم آمادۀ رفتن میشدیم.
ننه چادر مشکیاش را که در زبان محلی به آن «قتره» میگفتند و شبیه عبای خانمهای عربزبان بود سر میکرد و کفشهای چرمی مشکی بدون پاشنهاش از داخل پلاستیکی که زیر گنجه قرار داشت درمیآورد و میپوشید و با هم راهی مسجد میشدیم.»
حجم
۱۰۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۱۰۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب نفرین گندم ها کتاب بسیار خواندنی و عالی بود و کلی احساس و عاطفه هیجان در درونش داره که انسان رو سر حال و سر ذوق میاره پیشنهاد می کنم همه علاقه مندان به خواندن رمان که حتما حتما