دانلود و خرید کتاب مورچه های کارگر مهدی سلیمانی
تصویر جلد کتاب مورچه های کارگر

کتاب مورچه های کارگر

انتشارات:نشر خودنویس
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب مورچه های کارگر

کتاب مورچه های کارگر نوشتهٔ مهدی سلیمانی است. نشر خودنویس این داستان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب مورچه های کارگر

مهدی سلیمانی که از برگزیدگان مرحلهٔ اول مسابقهٔ داستان‌نویسی «خودنویس» بوده، نویسندهٔ کتاب مورچه های کارگر است. این کتاب حاوی یک داستان بلند ایرانی است که در چندین بخش نوشته شده است. این داستان در حالی آغاز شده است که راوی می‌گوید شخصیتی در تاریکیِ خرابه‌ها قدم برمی‌داشت. او مردی را بغل کرده بود. زنی را بغل کرده بود. گردن مرد کج شده بود به راست. گردن زن کج شده بود به چپ. راوی می‌گوید که زن و مرد در بغل آن شخصیت سبک بودند؛ دو تکه استخوان. این شخصیت قدم که برمی‌داشت، گردن زن و مرد لنگر می‌انداخت. خرابه‌های پشت سرش دور و دورتر می‌شد. دود می‌رفت بالا. فر می‌خورد. این راوی ادامه می‌دهد که آن فرد رفت جلو. او کیست؟ مرد و زن کیستند؟‌ ماجرا از چه قرار است؟ این داستان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب مورچه های کارگر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مورچه های کارگر

«چشم‌هایش را که باز کرد، همه‌جا تاریک بود. دهنش بسته شده بود. خواست چسب را از دهنش باز کند که دید دستش از پشت به صندلی بسته شده و پاهایش هم محکم شده بودند. خواست جیغ بزند. نتوانست. خودش را تکان داد. صندلی هم تکان خورد. آن‌قدر خودش را چپ و راست کرد تا صندلی افتاد. سرش محکم به زمین خورد. موهایش روی چشم‌های گریانش ریخت. آرام افتاده بود و گریه می‌کرد.

-«چته دختر؟ اوم؟ خودتو خسته چرا می‌کنی؟»

سلطان اتاق را روشن کرد و بالای سرش آمد. پشت صندلی را گرفت و بلندش کرد. انگشت اشاره‌اش را زیر موهای آذر کرد که روی پیشانی‌اش ریخته بودند. موها را کنار زد. به چشم‌هایش نگاه کرد. خیس بودند و مژه‌هایش به هم چسبیده بودند. چسب روی دهنش را باز کرد و عقب رفت.

-«فکر نمی‌کردم تو این کارو کنی.»

آذر خیره نگاهش کرد و زیر پایش تف انداخت. سلطان عقب رفت و بلند خندید. دندان جلویی‌اش افتاده بود.

-«زدی دانشمندمون رو ناکار کردی بس نبود که حالا تف می‌کنی؟»

-«چیش شد؟ برزو چش شد؟»

سلطان دستش را شبیه تفنگ کرد و بالای گوشش روی سر گذاشت. چشم‌هایش را بست و گفت:

-«بوم!»

چشم‌هایش را باز کرد و گفت:

-«تمام!»

چشم‌های آذر گشاد شد. لب‌هایش شروع به لرزیدن کرد. خواست چیزی بگوید که خشایار در اتاق را باز کرد و گفت:

-«سلطان همه چی آمادست.»

-«اوم... اینجا هم مشکلی نداریم انگاری. فقط مونده دختر خوشگلمون رمزهایی که از دوست پسرش گرفته رو به ما بده.»

-«رمز؟ نه!»

خشایار رو به روی آذر ایستاد. دست برد زیر گلویش و سرش را بالا گرفت.

-«لازم نیست رمزها رو از زبونش بشنویم. دیروز اون‌ها رو نوشت و داد بهش.»

-«اوم... به به! اصلا ًدلم نمی‌خواست به زور ازت حرف بشنوم دختر. برو کیفش رو بگرد.»

خشایار در چشم‌های آذر لبخند زد و بیرون رفت. سلطان دست‌هایش را روی شانهٔ آذر گذاشت و گفت:

-«تو هم مثل مایی دختر. شاید هم بدتر... تو حتی ما رو هم بازی دادی!»

-«هه... هیچ کس مثل شما نیست. یه مشت حیون قدرت پرست.»

-«تو چی؟ تو برای چی رمزها رو از پسره دزدیدی؟ اوم... نگو برای کمک به مردم که هیچ باورم نمی‌شه...»

آذر تا دید خشایار از در شیش ای بیرون رفت، رو به برزو کرد و گفت:

-«حس می‌کنم فرستادیش دنبال نخود سیاه... هوم»؟

-«آره خب... گفتم که بهش اطمینان ندارم. ببینم آماد ای تا بهت بگم؟»

-«هوم بگو...»

برزو برگه را از جیبش بیرون درآورد. رو به آذر گرفت و گفت:

-«این ترتیب کدهاست. کدها از عبارات معنی داری ساخته شدن که باید جایگزین بشن. در واقع این پنج کدی که قراره بیاد بیرون ترتیب خاصی ندارن. اصلش اینه که کلمات رو در متن نامه جایگزین کنیم.»

-«جای کدوم کلمات باید جایگزین کنیم؟»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

حجم

۵۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان