دانلود و خرید کتاب تعطیلات زشت علیرضا وزیری
تصویر جلد کتاب تعطیلات زشت

کتاب تعطیلات زشت

ویراستار:مونا محمدنژاد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تعطیلات زشت

کتاب تعطیلات زشت نوشتۀ علیرضا وزیری و ویراستۀ مونا محمدنژاد است. انتشارات سیب سرخ این کتاب داستان را روانۀ بازار کرده است.

درباره کتاب تعطیلات زشت

کتاب تعطیلات زشت دربارۀ سفر خانوادگی دو برادر و دو خواهر به روستای زادگاه مادریشان برای ملاقات مادر پیر و بیمارشان است؛ مادری که چشم‌انتظار دیدن آن‌ها است. با رفتن بی‌دلیل «مهتاب»، پرستار مادر، ماجراهایی به وجود می‌آید و راز هر یک از اعضای خانواده فاش می‌شود.

خواندن کتاب تعطیلات زشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان کتاب‌های داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تعطیلات زشت

«تعطیلات زشت

سیگاری آتش زد نگاهی به جادۀ کوهستانی انداخت. خبری از ناصر نبود. فرصت دود کردن یک سیگار بهانه خوبی برای اتلاف وقت بود. نیم‌نگاهی به ساعتش انداخت. در حاشیه جادۀ پرپیچ‌وخم کوهستانی و رو به دره‌ای عمیق که در چشم‌اندازش کوه‌های بلند و پر از درختچه‌های کوهی به چشم می‌خورد، ایستاده بود. برگشت و نگاهی به داخل ماشین انداخت. همسرش راضیه و خواهرش مرجان همچنان مشغول صحبت بودند. صحبت‌هایی که از خود تهران شروع شده بود و به نظر تا رسیدن به مقصد هم تمامی نداشت. میثم و مهرانه مشغول چیدن گل بوته‌های وحشی و رنگارنگ کنار جاده بودند. از جایی که ایستاده بود و در گودی قرار داشت سراشیب جاده از بالادست دیده می‌شد. سمند سفید پشت یک کامیون باری قرار گرفته و آرام جاده را به سمت پایین طی می‌کرد. پک آخر را به سیگار زد و فیلترش را انداخت روی زمین و با پا له کرد. باید خودش را برای یک جاروجنجال آماده می‌کرد. میثم و مهرانه را صدا زد تا بروند داخل ماشین مهرانه دلش می‌خواست هنوز گل بچیند. برادر بزرگ دستش را گرفت و با اشارۀ پدر او را با بی‌میلی‌اش کشاند به سمت ماشین سمند نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد حمیدرضا کمی رفت جلوتر سمند کنار جاده متوقف شد. ناصر از ماشین پیاده شد. عینک‌دودی به چشم زده و ساعت طلایی‌رنگش زیر نور آفتاب می‌درخشید حمیدرضا رفت به‌طرف ناصر.

یه دفعه شد تو زندگی‌ات خوش‌قول باشی؟!

منتظر پاسخ ناصر نماند و دستش را هشدارآمیز به طرفش تکان داد. بشین تو ماشین تا برگردم.

حمیدرضا برگشت به‌طرف ماشین خودش مرجان و راضیه متوجه آمدن ناصر شده بودند. راضیه از ماشین پیاده شد و با گام‌های پرشتاب خودش را رساند به‌طرف شوهرش هیچ معلومه داری چیکار می‌کنی؟ میخوای این چند روز تعطیلی رو زهر مارمون کنی؟

تا حمیدرضا بخواهد حرفی بزند مرجان با عصبانیت در ماشین را به هم کوبید. حمیدرضا از صحبت با زنش منصرف شد و رفت به‌طرف خواهرش چهرۀ مرجان برافروخته و پر غضب بود.

تو بهش زنگ زدی بیاد؟

 حمیدرضا دستش را بالا آورد تا به او اجازۀ صحبت بدهند. ناصر پشت فرمان نشسته بود و به آنها نگاه می‌کرد از وقتی که حمیدرضا به او زنگ‌زده و گفته بود که می‌خواهند برای تعطیلات به نزد مادرشان بروند بوی دردسر به مشامش رسیده بود بااین‌حال بدش هم نمی‌آمد روابط شکرابش با مرجان هم فیصله پیدا کند. خودش به‌تنهایی از پس حل این مشکل برنمی‌آمد. مرجان را می‌دید که در میانۀ گفت‌وگو با برادرش با پرخاش کیفش را از داخل ماشین برداشته و قصد رفتن به آن طرف جاده را داشت کله‌شق‌تر از این حرف‌ها بود. بااطلاع از آمدن او قصد بازگشت داشت حمیدرضا چمدان خواهرش را سفت چسبیده و به او اجازۀ رفتن نمی. داد ناصر با دیدن این صحنه آهی کشید و دست‌هایش را گذاشت روی فرمان اگر برادر بزرگ هم نمی‌توانست جلوی مرجان را بگیرد دیگر هیچ امیدی به بهبود رابطه نبود. مرجان و راضیه به‌زحمت و با صحبت‌های حمیدرضا داخل ماشین نشستند.»

Mohammad Bagheri
۱۴۰۲/۱۰/۲۵

داستان تقریبا تا آخرین صفحه یک ابهام و راز بزرگ داشت. در کل خوب بود.

کاربر 5526439
۱۴۰۲/۱۰/۱۳

خوب

حجم

۹۷۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

حجم

۹۷۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

قیمت:
۴۱,۰۴۰
تومان