کتاب آن نیمه ماه
معرفی کتاب آن نیمه ماه
کتاب آن نیمه ماه نوشتهٔ مریم یوسفی است. انتشارات نظری این رمان معاصر و عاشقانهٔ ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب آن نیمه ماه
کتاب آن نیمه ماه حاوی یک رمان معاصر و عاشقانهٔ ایرانی و دربارهٔ دختری است که در محیطی ناشناخته و ترسناک همراه با شخصیتی به نام «کامران» قرار گرفته است. داستان با توصیف وحشتزدهبودن دختر از محیطی که در آن قرار دارد، آغاز میشود. او در این محیط بهشدت ناراحت است و ترسیده و تلاش میکند تا از آنجا فرار کند، اما کامران، شخصیتی که به نظر میرسد قدرتی بر دختر دارد، جلوی فرار او را میگیرد. در طول داستان، خواننده با شخصیتهای دیگری نیز آشنا میشود؛ از جمله «بیتا» و خانوادهاش. «شهرزاد» متوجه میشود که این شخصیتها نیز در چنابهٔ کثافت و تاریکی کامران قرار دارند و او را بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در ترس و وحشت نگه میدارند. در ادامهٔ داستان، دختر به کامران میگوید که میتواند از او شکایت کند، اما این تهدید به نتیجهای میرسد؟ این رمان، یک رمان عاشقانه و اجتماعی است که در پی فرارهای شهرزاد و گیرافتادنش بهدست کامران، به چالش کشیده میشود.
خواندن کتاب آن نیمه ماه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آن نیمه ماه
«چشم که باز کردم تنها بودم، ملحفهٔ سفید و دورم پیچیدم و روی تخت نشستم، درد بدی توی کمر و زیر دلم پیچید، آخی گفتم و صورتمو جمع کردم، اتفاقات دیشب مثل یه فیلم از جلوی چشمم رد شد، با صدای بلند زدم زیر گریه و هق هقم هر لحظه بیشتر اوج گرفت. کامران مرتبتر از همیشه، پیراهن مردونهٔ سفید و شلوار مشکی رنگی پوشیده بود که قد بلندشو کشیدهتر نشون میداد، ادکلن زده با یه سینی بزرگ صبحونه وارد اتاق شد سینی رو جلوم روی تخت گذاشت، خودشم کنارم نشست و سرمو تو آغوشش فشرد
_ هیششش، گریه نکن عزیزم چیزی نیست، ببینمت! درد داری؟
با گفتن هر کدوم از اینجمله ها داغ دلم تازه تر میشد و صدای گریههام بلند تر، رسما گند زدم به زندگیم بخاطر یه انتقام احمقانه، احساسِ کسایی رو داشتم که بزرگترین باخت زندگیشونو دادن و حالا روی خرابههای زندگیشون زار میزنن. همونطور که موهامو نوازش میکرد دوباره گفت
_ شهرزاد عزیزم گریه نکن دیگه، منو ببین! خودت رضایت دادی من که مجبورت نکردم
مجبورم کرده بود و حالا میگفت نکردم! با محدودیتاش، با سختگیریاش با خودخواهیاش منو مجبور کرده بود برای اینکه شَکشو از بین ببرم تن به همچین کاری بدم، حالا نقش آدمای خوب و مظلوم و بازی میکرد، اشکامو پاک کرد و گفت
_ صبحونه بخور برات مسکن بیارم دردتو آروم میکنه
سرمو به طرف مخالفش چرخوندم که دست بکار شد و لقمهای برام گرفت و جلوی صورتم نگه داشت
_ باز کن دهنتو
عقبتر رفتمو دوباره سرمو کج کردم که دستشوجلوتر آورد و لقمه رو به زور وارد دهنم کرد، لیوان آب پرتقال جلوم گرفت، دوباره سرمو کج کردم و خواستم از جا بلند بشم که چنگی به بازوم زد و سرجام نشوند
_ بخور شهرزاد، تا نخوری یه سانتم نمیذارم از اینجا تکون بخوری، ضعف میکنی
سرزنشگر نگاهش کردم
_ ولم کن کامران بذار به درد خودم بمیرم
با اخمای درهم کشیده گفت
_ باز کن دهنتو حرف بیخود نزن
تا لقمهٔ آخر اون صبحونه رو به خوردم داد و کمکم کرد حموم کنم، از حموم که بیرون اومدم خوابیدم و پتو رو تا روی سرم بالا کشیدم، تخت بالا و پایین شد و صداش به گوشم رسید
_ خانومم چرا قهره با من؟»
حجم
۲۵۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۶۹ صفحه
حجم
۲۵۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۶۹ صفحه
نظرات کاربران
آخرش مشخص نشد شغل این آقا کامران داستان چی بود. منسجم و روان نبود داستان خیلی جاها پرش داشت .