کتاب ماجرای میز عتیقه
معرفی کتاب ماجرای میز عتیقه
کتاب ماجرای میز عتیقه نوشتۀ نازلی نیکبخت و حاصل ویراستاری امید صدیق ایمانی است. انتشارات آرنا این داستان بلند را روانۀ بازار کرده است.
درباره کتاب میز عتیقه
کتاب میز عتیقه درمورد گمشدن عجیب و ناگهانی مردی است. این مرد «لرد وبیل» نام دارد. لرد وبیل مفقود شده است. پسرش از کارآگاه «ریسوس» خواهش میکند تا پروندۀ او را قبول کند. او و دستیارش بهدنبال اطلاعات و سرنخهایی هستند که در این بین متوجه میشوند کسی بهدنبال کارآگاه است و او را زیر نظر دارد.
خواندن کتاب میز عتیقه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران کتابهای ماجراجویانه و رمزآلود پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب میز عتیقه
«در نزدیکی اداره پلیس کافهای، تمیز کوچک و شیک بود که گاهی بعد از صحبتهایش با راجر به آنجا سر میزد. در روز ۲۷ جولای که هوای لندن گرمتر از همیشه به نظر میرسید و کارآگاه برای پناهبردن از آفتاب بیرحم گوشه کافه نشسته بود و روزنامهاش را میخواند که با شنیدن صدای سهنقطه سرش را بالا آورد.
قربان امروز هوا عالیه.
ریسوس چشمغرهای رفت و گفت:
چه چیزش عالیه سهنقطه عزیز؟ آفتاب تندش یا گرمای سوزانش؟
واقعاً نمیفهمم که چرا بعضیها از عرقکردن لذت میبرند.
سهنقطه گفت: قربان آنقدرها هم گرم نیست؛ چون شما تابستان را دوست ندارید، بزرگش میکنید.
ریسوس از سر مخالفت روزنامهاش را محکم صاف کرد، به شکلی که صدای کاغذ در فضای کافه پیچیده شد و دوباره شروع به روزنامه خواندن کرد. سهنقطه با خنده سری تکان داد و به گارسون اشاره کرد تا برایش نوشیدنی خنک بیاورد سپس دفترچهاش را بیرون آورد و مشغول نوشتن شد ریسوس بدون اینکه روزنامه را از جلوی صورتش تکان دهد گفت چه مینویسی؟
قربان چند وقتی هست که دارم روی پرونده آقای لاکسلی کار میکنم.
به جایی هم رسیدی؟
نمیشه گفت. فقط...
کارآگاه ریسوس؟
صدای مرد جوانی نظر سهنقطه و ریسوس را به خود جلب کرد. ریسوس با چشمان سبزش به پسر جوانی که چند لحظه قبل صدایش کرده بود، نگاهی کرد و گفت:
- بله؟
من پسر لرد ویبل. هستم. اسمم لویی ویبله.
چطور میتونم کمکتون کنم؟
من از اداره پلیس میام اونجا بهم گفتن که شما رو میتونم اینجا پیدا کنم.
ریسوس پوزندی زد و گفت:
- مشکلتون چیه که پلیس بهجای حلکردنش، شما رو پیش من فرستاده؟
پدر من مفقود شده ریسوس حالت صورتش تغییر کرد و شکل جدی به خودش گرفت.
روزنامه را روی میز گذاشت و کمی نزدیکتر شد و گفت:
- لطفاً بنشینید.
پسر جوان روی صندلی نشست کلاهش را برداشت و روی پای خود گذاشت. دستی به موهایش کشید و شروع به صحبت کرد:
من نمیتونم بفهمم چرا و چطور این اتفاق افتاد؛ اما موضوع از جایی شروع شد که نامه مشکوکی از پدرم به دستم رسید و باعجله خودم رو به لندن رسوندم. وقتی رسیدم متوجه شدم پدرم مفقود شده.
داخل نامه چی نوشته شده بود؟
خیلی عجیب بود به هیچ کدوم از نامههای پدرم شباهتی نداشت، بیشتر مثل یک نامه خداحافظی بود.»
حجم
۶۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
حجم
۶۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
نظرات کاربران
بعنوان دومین داستانی که از این مجموعه مطالعه کردم داستان ساده و قشنگی بود. برای نویسنده عزیز آرزوی موفقیت می کنم.
داستان روان و رو به جلویی داره مناسب رنج نوجوان نیز هست. کوتاه و جالب و آموزنده