دانلود و خرید کتاب صداهایی از چرنوبیل اسوتلانا آلکسی ویچ ترجمه معصومه راشدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صداهایی از چرنوبیل اثر اسوتلانا آلکسی ویچ

کتاب صداهایی از چرنوبیل

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب صداهایی از چرنوبیل

کتاب صداهایی از چرنوبیل نوشتۀ اسوتلانا آلکسی ویچ و ترجمۀ معصومه راشدی است. انتشارات آتیسا این کتاب تاریخی را روانۀ بازار کرده است. این اثر برندهٔ جایزهٔ ادبی نوبل در ۲۰۱۵ میلادی بوده است.

درباره کتاب صداهایی از چرنوبیل

کتاب صداهایی از چرنوبیل (تاریخ شفاهی یک فاجعهٔ اتمی) درمورد حادثۀ نیروگاه هسته‌ای چرنوبیل است که در ۱۹۸۶ میلادی اتفاق افتاد. در انفجار نخست فقط یکی از کارکنان نیروگاه به نام «والری خودمچوک» جان خود را از دست داد. در هفته‌های آتی هم کمتر از ۳۰ تن از کارکنان و آتش‌نشان‌ها بر اثر مسمومیت ناشی از اشعۀ رادیواکتیو جان خود را از دست دادند، اما ده‌ها هزار نفر دیگر هم بودند که به‌شدت تحت‌تأثیر تشعشعات رادیواکتیو قرار گرفتند. در این حادثه تعداد بازماندگان بیشتر از قربانیان بود. این کتاب مطالعه‌ای است دربارۀ بازماندگان این حادثه. بسیاری از مطالبی که در این کتاب جمع شده، ممکن است غیراخلاقی و ناپسند به نظر بیاید. «لیودمیلا ایگناتنکو»، همسر آتش‌نشانی است که جزو اولین نفراتی بود که به صحنهٔ حادثه رسید. او در نخستین مصاحبه‌ای که داشت، دربارۀ اوضاع وخیم همسرش یک هفته قبل از مرگش صحبت کرد؛ همچنین دربارۀ یک جریان غیرعادی سخن گفت که شاید کس دیگری هیچ‌وقت حاضر به مطرح‌کردن آن نبود.

خواندن کتاب صداهایی از چرنوبیل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن «صداهایی از چرنوبیل» را به علاقه‌مندان به کتاب‌های تاریخی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره سوتلانا الکسیویچ

سوتلانا الکسیویچ در اکراین به دنیا آمد. او از دانشگاه مینسک در رشتۀ روزنامه‌نگاری فارغ‌التحصیل شده و تاکنون جوایز متعددی برای نویسندگی از جمله جایزه‌ای از طرف انجمن قلم سوئدی برای شجاعت و شایستگی در مقام نویسندگی دریافت کرده است. 

بخشی از کتاب صداهایی از چرنوبیل

«دقیقاً نمی‌دانم باید دربارۀ چه صحبت کنم؛ درباره مرگ یا عشق؟ شاید هر دو یکی باشند. من باید درباره کدام یک از اینها صحبت کنم؟

ما تازه ازدواج کرده بودیم هرجا که می‌خواستیم برویم دست هم را می‌گرفتیم، حتی اگر قرار بود تا یک فروشگاه برویم همیشه به او می‌گفتم دوستت دارم؛ اما واقعاً نمی‌دانستم که تا چه اندازه عاشق و دلباخته او هستم هیچ تصوری درباره‌اش نداشتم. ما در خوابگاه ایستگاه آتش‌نشانی که محل کار او بود زندگی می‌کردیم در طبقه دوم آنجا، سه زوج جوان دیگر هم زندگی می‌کردند و همه ما از یک آشپزخانه مشترک استفاده می‌کردیم. در طبقه همکف، ماشین‌های مخصوص آتش‌نشانی قرار داشت؛ همان کامیون‌های قرمزرنگ. او آتش‌نشان بود؛ بنابراین من همیشه می‌دانستم اوضاع از چه قرار است او کجاست و به چه کاری مشغول است.

یک شب، صدایی مهیب شنیدم، از پنجره نگاهی به بیرون انداختم. او من را دید و گفت: «پنجره رو ببند و برو بخواب رآکتور نیروگاه آتیش گرفته. من زود برمی‌گردم.» من خود انفجار را ندیدم فقط متوجه شعله‌های آتش شدم همه چیز میان شعله‌های آتش می‌درخشید و در تمام آسمان آتش زبانه می‌کشید همه‌جا را دود غلیظی فراگرفته بود. حرارت خیلی زیاد بود. اما او هنوز برنگشته بود.

دود غلیظ به‌خاطر سوختن قیری بود که پشت‌بام نیروگاه را پوشانده بود. او بعدها برایم تعریف کرد که مجبور بودند روی قیرهای مذاب راه بروند آنها سعی می‌کردند شعله‌های آتش را مهار کنند؛ بنابراین باید با پاهای خودشان به سرب‌های آنجا ضربه می‌زدند تا از شدت شعله‌ها کاسته شود. آنها لباس‌های برزنتی مخصوصشان را نپوشیده بودند. با همان پیراهن‌های معمولی که بر تن داشتند سریع فراخوانده شدند و بیرون رفتند. هیچ‌کس چیزی به آنها نگفته بود فقط به آنها اطلاع دادند که یک آتش‌سوزی اتفاق افتاده است؛ همین و بس.

 ساعت چهار شد؛ پنج شش اما او هنوز برنگشته بود. ساعت شش قرار بود به خانه پدر و مادرش برویم می‌خواستیم سیب‌زمینی بکاریم از محل سکونت ما در پریپیات تا خانه پدر و مادرش در زاپاروژه چهل کیلومتر راه بود. او کارهایی مانند بذر کاشتن و شخم‌زدن زمین را دوست داشت. مادرش همیشه به من می‌گفت که دوست نداشتند پسرشان به شهر نقل‌مکان کند. حتی برایش یک‌خانه جدید ساختند تا کنار آنها بماند، برای دوران خدمت به مسکو اعزام شده بود و آنجا برای خدمت در گروه آتش‌نشانان گماشته شد. پس از اینکه از آنجا برگشت، اصرار داشت که آتش‌نشان بشود و لاغیر! برای لحظاتی سکوت می‌کند. گاهی اوقات احساس می‌کنم صدایش را می‌شنوم انگار زنده است حتی عکس‌های او در مقایسه با صدایش این قدر من را تحت‌تأثیر قرار نمی‌دهد. اما او هیچ‌وقت من را صدا نمی‌زند؛ حتی در رؤیاهایم فقط من هستم که او را صدا می‌زنم.»

و شیخ گفت
رهنورد زریاب
من راستگو هستم
غلامرضا حیدری‌ابهری
داستان های زاقوری
افروز اختر خاوری
مامایی و بیماری های تولیدمثل گوسفند و بز
مهدی وجگانی
اینجا، اکنون، این
علی زند
درک تفاوت و شباهت ها
داریوش صادقی
شفاعت
فاطمه صادقپور
چگونه می توان در دوران تفرقه از دیوانگی در امان ماند؟
الیف شافاک
چینه شناسی
سیداحمد بابازاده
هنرحل مسأله
مایکل اسلون
ادبیات شفاهی ترکیه
مجموعه نويسندگان
سارتر که می نوشت
بابک احمدی
آمادگی آزمون کارشناسی ارشد و دکتری مالیه عمومی و بودجه
گروه مولفان سنجش امیرکبیر
تاریخ الادب العربی فی العصرین المملوکی و العثمانی
سیدمهدی مسبوق
بازداریابی
نایجل بردلی
آشنایی با مقررات گمرکی و ترخیص کالا
رضا بنایی
روش رفتار در مکان های عمومی
کری فین
آزمون های ورودی مدارس نمونه دولتی ۱۴۰۲ و ۱۴۰۱ نهم به دهم
گروه مؤلفان خیلی‌سبز
اقتصاد مسکن
علی‌اکبر قلی‌زاده
کوراکا، قاتل بال‌دار (نبرد هیولاها، شش‌گانه‌ی نهم، عصای وارلاک؛ جلد پنجاه و یکم)
آدام بلید
نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان