کتاب گوتولمامیش (ناتمام)
معرفی کتاب گوتولمامیش (ناتمام)
کتاب گوتولمامیش (ناتمام) نوشتهٔ محمد بیرانوند در انتشارات گیوا چاپ شده است. این کتاب یک داستان خواندنی و جذاب از جوانی نو قلم که می تواند لحظات خوبی را برای ما رقم بزند.
درباره کتاب گوتولمامیش (ناتمام)
همان طور که از عبارتهای آغازین کتاب مشخص است، این کتاب به نوعی شرح کلافگی و بیقراریهای راوی است که انگار نمیتواند راهی برای برآورده کردن خواستههایش پیدا کند. در ابتدای کتاب میخوانیم:
خستهام...
از دیدن دوبارهٔ روزها و شبهای تکراری... از قدم زدن در کوچههای تاریک و خیابانهایی که بوی خون میدهند.روزگار درازیست که آرزوی دیدن و بوییدن بوی باران میکنم، دیدن دوبارهٔ رنگینکمان و غنچههایی که با شنیدن صدای باران از خود بیخود میشوند و خوشحال و خندان به آسمان خیره میشوند.
کتاب گوتولمامیش (ناتمام) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای معاصر ایرانی پیشنهاد می شود.
بخشی از کتاب گوتولمامیش (ناتمام)
این روزها مردم هر غنچهای را له میکنند، توجهی به آسمان ندارند و با چشمانشان فقط خطوط جادهها و خیابانها را دنبال میکنند که مبادا راه را اشتباه رفته باشند.البته منظورشان از «اشتباه» تکرار نکردن راه دوستان و آشنایان و مردمی است که پشت نقاب به خوب بودن حالشان اصرار میکنند اما باور کنید همین پافشاری به خوب بودن حالشان را بدتر میکند. کمتر کسی است که این روزها بوی باران را بفهمد و از خندیدن صدای بچههای پارک لذت ببرد... همین دیروز کودکی را دیدم که با مادرش بلند بلند حرف میزد و از مادرش میخواست که با او بازی کند ولی مادر با تکرار کردن «کفشهام خراب میشه باشه واسه فردا» «مگه نمیفهمی !دیگه پارک نمیارمت» سعی میکرد بچه را آرام کند و در آخر موفق هم شد.
کثیف شدن کفشها مهمتر بود یا خندیدن و از حد و مرز خود ساخته غم خارج شدن؟فردا کی میرسد؟کودک چقدر منتظر بماند تا بالاخره یک روزی مادر دل به دریا بزند؟.....هیچکسی نمیتواند درست حدس بزند ولی تا آنجا که من میدانم هیچوقت فردا نمیرسد.
فردا را آدمهایی اختراع کردند که نمیخواستند شادی را در چهرهی دیگران ببینند و به آنها وعدهی روزی را دادند که هرگز نمیرسد تا همیشه در حسرت آرزوها و لحظههای نابی بمانند که میتوانستند آزادانه، بدون هیچ قید و بندی آن را داشته باشند و زنجیرهای زمان را بشکنند و ساعتی را از زندان خودساخته خود خارج شوند تا شاید آفتاب یا باران را خوب ببینند. برای همین خیلیها باران را نمیفهمند، برای فهمیدن باران باید ابتدا خوب دید و آن را لمس کرد، باید زیر باران قدم زد، سرمای لذت بخشش را با تمام وجود حس کرد...با گرفتن چتر هیچکسی باران را نمیفهمد.....
این روزها همه در حسرت کسی هستند که خوب آنها را ببیند و روحشان را لمس کند حتی حاضرند تمام داراییشان را خرج کنند تا شاید از درد تنهایی رهایی یابند و پرتو نوری هرچند کوچک بر زندگی تاریکشان بتابد و دوباره زنده بودن را حس کنند.
گاهی به خودم میبالم که دو چشم برای دیدن و دو گوش برای شنیدن حرفها و ناگفتههای دوستان و نزدیکانم دارم. البته من همهی اینها را مدیون دوستم آق میرزا هستم. وقتی از این تنهایی بیانتها خسته میشوم تنها یک دوست میتواند من را آرام کند. بیشتر از هر کسی این روزها دلم آق میرزا میخواهد.کاش میتوانستم همه چیز را رها کنم و دوباره با آق میرزا برهمان تخت سنگ محبوبمان بنشینم و از دلتنگیهایم برای او بگویم و او با تمام وجودش من را بفهمد. آقامیرزا نه گوشی برای شنیدن داشت نه زبانی برای گفتن! با قلبش میشنید و با نگاهش حرف میزد، هنری که من هم از او یاد گرفتم.
حجم
۱۱۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه
حجم
۱۱۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه
نظرات کاربران
بدون شک یکی از بهترین کتاب های بود که خوندم ، داستانش جوری بود که فک نکنم هیچ وقت فراموشم بشه. عالی درجه ۱
عالی👌
عالی بود پیشنهاد میشه 👍😍
متن کتاب بسیار روان هستش و کتاب به گونه ای بیان شده که مخاطب را رو به جلو میکشونه. پیشنهاد میکنم بخونینش. در ضمن قوتولمامیش در گفتار و گوتولمامیش در نوشتار درسته، برای همین اسم کتاب گوتولمامیش هستش.
آقای بیرانوند او قوتولمامیش هست نه گوتولمامیش نوسینده کتاب تورکی فرق ق و گ رو در تلفظ تورکی نمیدونه؟؟؟؟