کتاب پناهگاه
معرفی کتاب پناهگاه
کتاب پناهگاه نوشتهٔ پژمان شاهوردی و رضا بیات است. انتشارات سوره مهر این نمایشنامهٔ ایرانی را برای اجرا در مسجد روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب پناهگاه
کتاب پناهگاه که جلد دهم از مجموعهٔ «بچههای مسجد» است، حاوی یک نمایشنامه است. این نمایشنامه برای اجرا در مسجد نوشته و طراحی شده؛ به همین دلیل نویسندهها از برخی از امکانات معمول و حرفهایِ هنر تئاتر چشمپوشی کردهاند. چند جوان که عضو واحد فرهنگی و هنری مسجد هستند، شخصیتهای این متن نمایشی را تشکیل دادهاند. مکان نمایشنامه، صحن داخلی مسجد و زمان آن درست پس از یکی از نمازهای روز است که بهصورت جماعت در مسجد خوانده میشود. وقتی نماز به پایان میرسد، نمایش آغاز میشود.
خواندن کتاب پناهگاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران و قالب نمایشنامه برای اجرا در مسجد پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پناهگاه
«مکبر: (بعد از سلام آخر نماز و اذکاری که خوانده میشود.) خانمها و آقایون نمازگزار، ضمن آرزوی قبولیِ اعمال به استحضار میرسونیم از اونجا که مسجد ما مدتیه فعالیتهای فرهنگی خودش رو تو زمینههای مختلف برای جذب نوجوونها و جوونها به مسائل دینی و مذهبی و همچنین حضور پررنگتر تو مسجدها آغاز کرده، تو این لحظه قراره بچههای گروه تئاتر واحد فرهنگی و هنری برای شما عزیزان یه تئاتر اجرا کنن به اسم پناهگاه. انشاءالله که از دیدن این نمایش لذت کافی رو ببرید. لطفاً رو به جایگاه بشینید تا بچهها نمایششون رو شروع کنن.
(از آنجا که اجرای نمایش در مسجد معمولاً بهندرت اتفاق میافتد و آمادگیِ ذهن مخاطب برای اجرای نمایش در مسجد از ضرورتهاست، نمایش با این دعوت آغاز میشود تا نمازگزارها متوجه باشند با چه اتفاقی روبهرو هستند.)
(بازیگرها را با اسمهای جوان ۱، جوان ۲، جوان ۳، جوان ۴، جوان ۵ میشناسیم.)
(بازیگرها به روی صحنه میآیند و رو به نمازگزارها میایستند.)
جوان ۱: اول هر کار بسم الله الرحمن الرحیم... شک نکن، هست کلید درِ گنج حکیم.
جوان ۲: سرآغاز هر نام، نام خداست.... که بینام او نامه یکسر خطاست.
جوان ۳: مرد دانا سخن ادا نکند... تا به نام حق، ابتدا نکند.
جوان ۴: ب بهای احدیت. سین ثنای صمدیت. میم ملک الوهیت. بسم الله.
جوان ۵: به نام آن که رحمان و رحیم است... به نام آن که خلاق و کریم است.
جوان ۱: از قدیم گفتن که خداوند اگه بخواد بندهش رو هدایت کنه و راهش رو به راه راست عوض کنه...
جوان ۲: تموم اتفاقها رو جوری براش رقم میزنه که اون بنده، حتی توی خواب هم نمیبینه که راهش از کجا به کجا تغییر پیدا کرده.
جوان ۳: برای این مدعا، ما پنج نفر تصمیم گرفتیم که یه قصۀ واقعی رو برای شما نقل کنیم تا شما بدونید اینجایی که توش نشستید چقدر خیر و برکت داره و هرکس که پاش به مسجد میرسه، به قول آقای لطفی، دعوت شده. پس بهتره که همه با قهرمانِ قصۀ ما که اسمش آقا مرتضاست آشنا بشید و...
جوان ۴: بدونید که خداوند فقط کافیه که اراده کنه و البته بنده هم خودش بخواد و دل به دل خدا بده. پس برای نشون دادن مهربونیِ خدا به بندههاش چه جایی بهتر از مسجد؟
جوان ۵: برای اینکه ما این قصه رو تو غالب یه نمایش برای شما اهالی مسجد روایت کنیم، باید با عوض شدن هر صحنه، نقش آدمهای اون رو بازی کنیم. به همین خاطر این کلاه و عینک و عصا و چفیه رو که میبینید ابزار کار ماست تا شما راحتتر با نمایش ما ارتباط برقرار کنید.
جوان ۱: اونهایی که حاضرن نمایش ما رو ببینن و بشنون یه صلوات بلند بفرستن.
(صدای صلوات در مسجد میپیچد.)
جوان ۲: و اما، نمایش ما از اونجا شروع میشه که توی یه مسجد، مثل همین مسجدی که الان شما حضور دارید، یه شب درست وسط دعای کمیل، یعنی وقتی که چراغهای مسجد خاموش بود و فقط صدای مسئول پایگاه میاومد که داشت دعای کمیل میخوند، یه دفعه یه صدای بلند به گوش همه رسید.
(بچهها فضا را بازسازی میکنند. ابتدا صدای قرائت دعای کمیل به گوش میرسد. سپس یکی از جوانها که لباس پلیس پوشیده، ناگهان وسط دعا فریاد میزند.)
پلیس: لطفاً دعا رو چند لحظه قطع کنید.
(آقای لطفی دعا را قطع میکند.)
لطفی: چی شد، جناب سروان؟ هیچ متوجهید دارید چی کار میکنید؟ مگه نمیبینید؟ ما مشغول خوندن دعا هستیم.
پلیس: ازتون معذرت میخوام. از همۀ آقایون و خانمهایی که داشتن دعا میخوندن معذرت میخوام. میدونم کاری که کردم درست نیست، اما قضیۀ خیلی مهمی اتفاق افتاده که من مجبور شدم وسط دعا مزاحم شما بشم.
جوان ۳: خب میذاشتید دعا تموم بشه بعد حرفتون رو میزدید.
پلیس: عرض کردم که، اگه قضیه مهم نبود هیچوقت مزاحم دعا خوندنتون نمیشدم.
لطفی: حالا بگو ببینم چی شده، جناب سروان؟»
حجم
۴۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۴۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه