دانلود و خرید کتاب افسانه های دیار شهریار
تصویر جلد کتاب افسانه های دیار شهریار

کتاب افسانه های دیار شهریار

گردآورنده:جعفر کوهی
انتشارات:نشر ارس
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب افسانه های دیار شهریار

کتاب افسانه های دیار شهریار نوشتهٔ جعفر کوهی است. نشر ارس این مجموعه افسانه‌های آذربایجانی را در سال ۱۳۸۵ منتشر کرده است.

درباره کتاب افسانه های دیار شهریار

در کتاب افسانه های دیار شهریار، جعفر کوهی با قلمی شیرین و شیوا افسانه‌های آذربایجان را  گردآوری کرده و برای ما روایت و بازگو کرده است. گفته شده است که این کتاب هم‌زمان با بزرگداشت هفتهٔ شهریار، شاعر معاصر ایرانی که کلامش آمیخته با مهر به ایران بود، منتشر شده است. عنوان برخی از افسانه‌های آذری موجود در این کتاب عبارت است از «روایت کرداوغلو»، «سازیم دینقیر، دینقیر»، «ملک‌محمد و ملک‌جمشید»، «دختری در جلد قورباغه» و «پسری در جلد مار». این افسانه‌ها در قالبی مانند داستان کوتاه بازروایت شده است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب افسانه های دیار شهریار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی کهن ایران و قالب افسانه‌های آذری پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب افسانه های دیار شهریار

«روزی بود روزی نبود. پسری بود به نام جیتدان. وقتی که بچه‌ها با هم بازی می‌کردند جیتدان را قاطی خودشان نمی‌کردند. چون خیلی شلوغ و کثیف بود. همیشه لباس‌های پاره‌پوره می‌پوشید و هر چه دم دستش می‌آمد می‌زد می‌شکست. هیچ‌کس هم جلودارش نبود چون که جیتدان هم جان سخت بود و هم زرنگ.

روزی جیتدان دید که دوستانش برای جمع کردن هیزم به جنگل می‌روند، دوید از مادرش یک تکه طناب و یک تبر گرفت و یابوی چلاقش را سوار شد و افتاد دنبال بقیه. رفتند و رفتند تا رسیدند به یک جنگل و شروع کردند به جمع کردن کردن هیزم. جیتدان هم یابو را ول کرد توی جنگل و خودش را زد به بازیگوشی تا این‌که نزدیک غروب شد. جیتدان معمول از هر کدام از بچه ها کمی هیزم گرفت و گذاشت لای طناب و انداخت پشت یابو و راه افتادند که برگردند. اما سر راه هوا تاریک شد و مهمان یک قری (پیرزن) شدند. نگو که قری هم آدم‌خوار است. بچه‌ها را که دید خیلی خوشحال شد، فوری شام خوشمزه‌ای پخت و رخت‌خوابشان را انداخت که بخوابند تا یکی از آن‌ها را بخورد. بلی وقتی که قری مطمئن شد که بچه‌ها خوابیده‌اند رفت توی حیاط. جیتدان از پنجره نگاه کرد دید قری دارد دندان‌هایش را تیز می‌کند، فهمید که می‌خواهد آن‌ها را بخورد. قری آمد بالای سر بچه‌ها و گفت: کی خوابیده کی بیدار است؟ جیتدان گفت: همه خوابیدند جیتدان بیدار است. قری گفت: جیتدان چرا نخوابیده؟ جیتدان گفت: چون که مادر جیتدان هر شب قبل از خواب برای او پلو می‌پزد. قری فوری رفت کمی پلو پخت و آورد گذاشت جلوی جیتدان. جیتدان پلو را خورد و رفت توی رخت‌خوابش قری دوباره رفت توی حیاط دندان‌هایش تیز کرد و آمد گفت: کی خوابیده کی بیدار است؟ جیتدان گفت: همه خوابیدند جیتدان بیدار است. قری گفت: جیتدان چرا نخوابیده؟ جیتدان گفت: چون که مادر جیتدان هر شب قبل از خواب برای او قوورقا (گندم بو کرده) سرخ می‌کند. قری فوری رفت و کمی گندم توی تاوه سرخ کرد و آورد گذاشت جلوی جیتدان. جیتدان همه‌اش را خورد و رفت توی رخت‌خوابش قری باز هم رفت توی حیاط دندان‌هایش تیز کرد و آمد و گفت: حالا کی خوابیده کی بیدار است؟ جیتدان گفت: همه خوابیدند جیتدان بیدار است. قری این دفعه عصبانی شد و داد زد: آخه جیتدان برای چی بیدار است. جیتدان گفت: چون که مادر جیتدان هر شب قبل از خواب با قلبیر از چشمه برای او آب می‌آورد. جیتدان مطمئنن بود قری چیزی سرش نمی‌شود و نمی‌فهمد که قلبیر سوراخ سوراخ است و آب را نگه نمی‌دارد بنابراین تا صبح سر چشمه خواهد ماند، با خیال راحت گرفت خوابید، اما صبح زود که پاشد دید که حدسش درست بوده بچه ها را فوری بیدار کرد و راه افتادند توی راه ماجرای دیشب را برایشان تعریف کرد و بچه ها همه به هوش و استعداد او آفرین گفتند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۴۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
تومان