کتاب برف گرم
معرفی کتاب برف گرم
کتاب برف گرم نوشتهٔ معصومه خوانساری است و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب برف گرم
برف گرم داستان زن جوان روستایی به نام رودابه است که ابتدای داستان براثر بیماری در نیمهشبی سرد و برفی در خانهاش فوت میکند. درحالی که پسر کوچک و مادرشوهرش درکنارش هستند و شوهرش طبق شبهای گذشته برای خوشگذرانی به شهر رفته است.
رودابه را وقتی نوزاد بود بیبی (مادرشوهرش) در سبدی شناور در رودخانه پیدا میکند. و هیچ گاه اصل و نسب و هویتش مشخص نمیشود. سالها بعد امیر (پسر بیبی) و حشمت (برادرزادهی بیبی) هردو عاشق رودابه میشوند. درنهایت، رودابه با امیر ازدواج میکند و پسری به نام حسن را به دنیا میآورد. اما امیر به او بیتوجه میشود و مدام در پی خوشگذرانی به شهر میرود.
محوریت داستان خاکسپاری رودابه است که بهاصرار بیبی جنازه را در مسجد نگه میدارند تا امیر از شهر برگردد. حشمت (که هنوز درگیر عشق به رودابه و حسرت ازدستدادن اوست) و یکی دیگر از اهالی روستا به دنبال امیر (که تلفنش را پاسخ نمیدهد) به شهر میروند تا خبر فوت رودابه را به او بدهند و او را برای خاکسپاری به ده بیاورند. اما امیر را پیدا نمیکنند و به ده برمیگردند.
برخلاف میل بیبی، اهالی تصمیم میگیرند جنازه را دفن کنند، ولی گورکنها هرچه تلاش میکنند موفق نمیشوند زمین یخزده را بکنند و مدام میگویند که زمین مثل سنگ شده است. تا فردای آن روز همه منتظرند تا قبر کنده شود، ولی باز خبر میرسد که هنوز نتوانستهاند زمین را بکنند. تا اینکه همه تصمیم میگیرند جنازه را به قبرستان ببرند تا با کمک هم قبر را آماده کنند. همة اهالی ده جنازه را تا قبرستان تشییع میکنند، ولی باز نمیتوانند زمین زمین یخزده را بکنند.
در طول داستان برف سنگین همچنان درحال باریدن است و رفتوآمد را برای همه سخت کرده است. ناگهان امیر خود را به قبرستان میرساند و میگوید که از همان لحظه که متوجه فوت رودابه شده، راه افتاده بوده ولی بهخاطر بارش سنگین برف جادهها مسدود شده و در راه مانده بوده.
امیر از بین جمعیت به طرف تابوت میرود، ولی متوجه میشود که جنازه ناپدید شده و هیچ کس متوجه نمیشود که چه اتفاقی برای جنازه افتاده است. رفتن رودابه مثل آمدنش به ده در هالهای از ابهام بین اهالی ده به افسانهای عجیب تبدیل میشود.
خواندن کتاب برف گرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب برف گرم
«_ حالا چه بایَدُم کِرد؟
دوباره، چند قدم رفته تا بالای سر جنازه را برگشت و وسط حال ماند. رفت طرف اتاقی که حسن در آن خوابیده بود و لای در را باز کرد و کمی بعد چشمش به تاریکی اتاق عادت کرد. حسن زیر پتو کنجله و یکوری خوابیده بود و منظم نفس میکشید. کنار رختخواب حسن نشست:
_ روله، ننهت.
با دست به پشتسرش و درِ نیمهباز اتاق اشاره کرد:
_ تیلیفان ... امیر ....
حسن تکان نخورد.
برگشت بالای سر رودابه و نگاهش کرد. انگار صد سال بود مرده. زمزمه کرد:
_ خانهت خِراب شد امیر!
بغض نشست توی گلویش. زانو زد کنار مِیت و تکانش داد. مرده بود. دوید طرف تلفن و به دستگاه تلفن با سیم فنری و شمارههای آن نگاه کرد. دلش میخواست بلد بود میتوانست شمارهٔ امیر را بگیرد و برایش سینه بکوبد و نفرینش کند. چند بار گفت: «حالا چه بایِدُم کِرد؟ چه بایِدُم کِرد؟!»
درِ روبهایوان را باز کرد. کف پاهایش سرمای موزائیکهای یخ ایوان را حس نکرد. رفت کنار دیوارِ مابین خانهٔ امیر و حاج ممد. آن طرف دیوار را سرک کشید. چراغ خانهٔ حاج ممد روشن بود و نور افتاده بود در ایوانش. برگشت به داخل اتاق. معطل مانده بود بین رفتن یا نرفتن. نفس بیبی بالا نمیآمد و گیج بود چه باید بکند. از در اتاق بیرون آمد و گالشها را پا کرد. سرما نشست به تنش و لرزید. مانده بود اول بدود پی دکتر یا برود سراغ آشنایی که به کمکش بیاید. لایهٔ برف نشسته بود روی لنگه چکمهٔ حسن. دست گرفت به نرده و نفهمید چطور از پلهها سرازیر شد و به حیاط رسید. به آخر پلهها که رسید، نگاه انداخت به پنجرهٔ اتاقی که تا چند ساعت پیش عروسش در آن زنده بود. برق دو اتاق مجاور اتاقی که رودابه در آن بود خاموش بود و از اتاق رودابه در تاریکی شب نور میریخت بیرون. نم اشکش را با پر چارقدش گرفت. پا تند کرد طرف در حیاط. کوچه از برف سفیدپوش شده بود مثل میتی که غسل داده و با برف کفنپوشش کردهاند، درازبهدراز افتاده بود.
مه و سرما کوچه را کدر کرده بود. چند بار پلک زد:
_ حالا چه بایدم کرد!»
حجم
۱۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۱۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه