کتاب سنگ خدا
معرفی کتاب سنگ خدا
کتاب سنگ خدا نوشتۀ مصطفی مهذب است. این مجموعه داستان کوتاه را انتشارات ناران منتشر کرده است.
درباره کتاب سنگ خدا
بسیاری از داستانهای کوتاه بر اصل غافلگیری بنا شدهاند؛ بهویژه آن دسته از داستانهایی که کوتاهترند و حجم کم آنها شاخصهای است که از بین باقی داستانهای کوتاه متمایزشان میکند. این آثار، به این اصل غافلگیری بیشتر توجه میکنند. ایجاد شگفتی و فراهمکردن فضایی که در پایان داستان مخاطب را در معرض شوکی قرار دهد که از آن غافل بوده، ترفندی است که باعث نمکینشدن و جذابیت داستان میشود. ایجاد ملاحت بهواسطهٔ استفاده از پایانی غافلگیرکننده، خاص داستانهایی است که مصطفی مهذب مینویسد؛ آثاری که در میان آنها میتوان به کتاب سنگ خدا اشاره کرد. در این مجموعه داستان کوتاه، خواننده ضمن پیگیری ماجرا در آخرین سطر داستان غافلگیر میشود؛ همین است که داستان را جذاب کرده است. از خصوصیات بارز آثار مهذب که داستانهایش را جذاب کرده، عدمتوجه به نوع نگارش دیگر طنزنویسان است. او سعی دارد با سبکوسیاق خود داستانی را خلق کند.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب سنگ خدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای کوتاه ایرانی میتوانند از مخاطبان این کتاب باشند.
بخشی از کتاب سنگ خدا
«داداش بهمن، به جون دخترم، به مرگ خودت که نوکر ادبت شدم، امروز بخری بهتر از فرداس... حالا که ماشینت رو فروختی بازم بهت تخفیف میدم، هفتا سنگ رو بهت میدم با بُنچاقش همون سیصد و پنجاه... ولی داداش همهش رو یهجا بده هفت میلیارد... مراقب باش سرت کلاه نذارن! گرفتی چی گفتم؟!»
«ممنونم حشمت جان جبران میکنم. امروز عصر کجا ببینمت؟»
«بیا سر گذر... لباس آبی دارم با کلاه لبهای سرمهای... نام به اون نشون که کولهپشتی هم دارم.»
«منم قد بلندی دارم که از دور معلوم میشم. لباس نارنجی با کله طاس.»
علامت خنده گذاشت و نوشت: «دمت گرم... ساعت پنج سرگذر میبینمت.»
نوشتم: «باشه... یا علی.»
ساعت چهار بعدازظهر آماده شدم که بروم سر گذر. پیراهن مشکی پوشیدم و موهای سفید و بلندم را از پشت بستم. دلم میخواست چهرهٔ حشمت را از نزدیک ببینم. به نظرم مردی چهل و پنجساله میآمد با صورتی لاغر و سیاه و موهایی کوتاه و جوگندمی. درهرصورت برای کنجکاوی به محل قرار میرفتم.
رأس ساعت پنج سر گذر بودم. مردم برای خرید میوه و ترهبار در رفتوآمد بودند. گوشهای ایستادم و تکیه به دیوار دادم. سیگاری روشن کردم و منتظر حشمت شدم. هرچه به اطراف نگاه کردم، خبری از او نشد.
"نکنه نیاد؟! ولی حتماً میاد، به این پول نیاز داره."
حدود نیم ساعتی هرچه سرک کشیدم، خبری نشد تا اینکه یکی از دوستان انجمن را دیدم. حال و احوالی کردیم و گفت: «کتابت به کجا رسید؟! بالاخره چاپ شد یا نه؟»
«نه بابا... گرفتار ممیزی هستم. چند ماهیه مجوز صادر نشده و با این بساطی که اینا درست کردن حالا حالاها دوندگی داره!»
«منم مثل تو گرفتارم ولی با این فرق که کلاً متنِ من رو خلاف مصالح دنیا میدونن!»
خندهٔ بلندی کردم و گفتم: «روز پنجشنبه انجمن میبینمت. راستی مرتضی اینورا؟»
«راستش دنبال سوژهٔ نابی هستم.»
به اطراف نگاه کردم، اثری از حشمت نبود. ساعت را نگاه کردم، یک ساعتی تأخیر داشت.
گفتم: «سوژه چی؟!»
به اطراف نگاهی کرد، لبخند زد و گفت: «چند روزیه در سایتی چند سنگ معمولی جهت فروش گذاشتم و اینجور وانمود کردم که این سنگا فرازمینی هستن و قیمتی نجومی براشون گذاشتم. چند روزی گذشت تا اینکه طعمهای باحال به دامم افتاد. خلاصه اینکه طرفم خیلی ساده و خاصه... امروز باهاش قرار گذاشتم که اینجا ببینمش. البته نخواستم هویتم معلوم بشه. فقط خواستم چهرهش رو ببینم!!»
حجم
۸۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۸۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
نظرات کاربران
مجموعه داستان سنگ خدا، فوقالعاده زیباست که به همه علاقمندان پیشنهاد به خواندن میکنم. ایجاد شگفتی و فراهم کردن فضایی که در پایان داستان، مخاطب را در معرض شوکی قرار دهد که از آن غافل بوده، ترفندی است که باعث نمکین