کتاب جهان کوچک من
معرفی کتاب جهان کوچک من
کتاب الکترونیکی جهان کوچک من نوشتهٔ علی قاضی نظام از انتشارات ۳۶۰ درجه است و شامل یک داستان ایرانی میشود.
درباره کتاب جهان کوچک من
داستان روایت آشنایی پسری به نام علی را با دختری که نامش را «جهان کوچک من» گذاشته بازگو میکند.
علی در یک بازارچه خیریه با آن دختر آشنا میشود. دختری که مسئول انتظامات بازارچه خیریه است. هدف از برپایی بازارچه کمک به بیماران اُتیسم است.
علی به واسطه شغلش که با عطر و ادکلنهای مختلفی سروکار دارد، در حین گشت و گذار در بازارچه مجذوب بوی عطری شگفتانگیز میشود. انگار سالها با آن بو زندگی کرده است. علی در تعقیب بوی عطر به غرفهای میرسد که دختری در حال صحبت کردن است و به محض اینکه به طرف علی برمیگردد، علی احساس میکند که سالهاست آن دختر را در رؤیاهای خویش میدیده است.
آنها پس از ازدواج به کشورهای مختلف سفر میکنند، قول و قرارهای زیادی با یکدیگر میگذارند و خاطرات بسیاری با یکدیگر ثبت میکنند. دختر در اثر حادثه تصادف حافظهاش را از دست میدهد و علی به یاد روزهای خوش گذشته به تمام کشورها سفر میکند و با فرستادن نامه برای همسرش قصد دارد خاطرات روزهای خوش گذشته را برای او یادآوری کند تا شاید خاطرات سفرهای قبلی باعث بازگشتن حافظه او بشود و داستان ادامه پیدا میکند ....
خواندن کتاب جهان کوچک من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کسانی که به خواندن کتابهای داستانی ایرانی علاقهمند هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جهان کوچک من
«داشتم از کنار غرفهها رد میشدم که یک رد بوی عطر شگفتانگیزی توجه من را به خودش جلب کرد. دنبال رد بوی عطر رفتم. برای منی که به واسطه شغلم با عطر و ادکلنهای مختلفی سر و کار داشتم، هیچوقت تصور نمیکردم که یک بوی عطر اینطور من را مجذوب خودش کند؛ بویی بود که تا به حال به مشامم نخورده بود ولی انگار سالها با آن بو زندگی کرده بودم. بویی بود که خاطرهٔ هیچ آدمی را برایم زنده نمیکرد ولی دوست داشتم تا ابد در مشامم نگهش دارم. رد بو را تعقیب کردم تا رسیدم به دختر قد بلندی که داشت با کسی صحبت میکرد و پشتش به من بود.
چند دقیقه صبر کردم تا صحبتش تمام شود و به اندازه آن چند دقیقه تا جایی که ریه هایم اجازه میداد آن را از رایحهاش پر کردم.
- ببخشید خانوم ....
وقتی برگشت، دلم هرّی ریخت. دختری را دیدم که همیشه در رؤیاهایم تجسمش میکردم و اگر من خدا بودم و میخواستم کسی را که میخواهم خلق کنم همین دختر بود.
حتی یادم رفت برای چه صدایش کرده بودم. زبانم بند آمده بود. زبان در دهانم نمیچرخید و شده بودم شبیه پسر بچهٔ دبیرستانی که اولین بار است که عشق را تجربه میکند.
دوست داشتم زمان در همان لحظه متوقف شود تا بتوانم یک دل سیر تماشایش کنم.
انگار برای بار چندم بود که صدایش را میشنیدم:« چطور میتونم کمکتون کنم. هدف بازارچه خیریه ما کمک به بیماران اوتیسمه. شما میدونید اوتیسم چیه؟ و ....»
با اینکه من شناخت کافی راجع به این بیماری و عوارض و مشکلات آن داشتم، ترجیح دادم با گفتار شیوای او دوباره این موضوع را بشنوم:« میشه دقیق برام توضیح بدید.»
بیماری اوتیسم ....
صدایش همزمان توی ذهنم آرام میشد و او را در رؤیاهایم تصور میکردم.
- تونستم کامل بهتون توضیح بدم؟!
سری به نشانهٔ فهمیدن تکان دادم و آرام گفتم:«بله و ادامه دادم .... »
راستش من چند سالی هست که توی صنعت عطر فعالیت میکنم و خیلی دوست دارم بتونم توی بازارچتون به نحوی سهیم باشم.
- خیلی هم عالی من یه فرم میدم خدمتتون اون رو برامون تکمیل کنید. بچهها باهاتون تماس میگیرن و بقیه کارهاش رو انجام میدن.
- جسارتاً میتونم ازتون بپرسم عطری که استفاده کردید، چه برندیه؟
راستش این عطر ترکیبی از گل و گیاههای مورد علاقه منه. اون رو سفارش دادم و برام تولید کردن.
کاش زودتر از این باهاشون آشنا میشدم و میتونستم منم توی خلق کردن این رایحه شگفتانگیز سهیم باشم.»
حجم
۱۵٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۵٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه