دانلود و خرید کتاب مجاز جواد ترشیزی
تصویر جلد کتاب مجاز

کتاب مجاز

نویسنده:جواد ترشیزی
انتشارات:انتشارات اریش
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب مجاز

کتاب مجاز نوشتۀ جواد ترشیزی است. این مجموعه داستان کوتاه را انتشارات اریش منتشر کرده است.

درباره کتاب مجاز

کتاب مجاز حاوی مجموعه‌ای داستان کوتاه است که به مخاطب اجازهٔ تصویرسازی ذهنی می‌دهد تا در هر موقعیت، خود را به‌جای شخصیت‌ها بگذارد و پیش از اینکه ادامهٔ داستان را بخواند، حوادث را در ذهن خود حدس بزند. این کتاب شامل هفت داستان کوتاه است. آغاز داستان‌ها جذاب است؛ نه آن‌قدر مقدمه‌چینی می‌کند که مخاطب را خسته کند و نه آن اندازه سریع به‌سراغ اصل مطلب می‌رود که داستان قابل‌حدس شود. پایان‌بندی داستان‌ها متناسب است و روایت‌ها به‌گونه‌ای نوشته شده که برای مخاطب کاملاً قابل‌درک است. یکی دیگر از نکات قابل‌توجه کتاب مجاز، سبک نوشتاری نویسنده است. این کتاب به سبک رئالیسم اجتماعی نوشته شده است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب مجاز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه می‌تواند جذاب و خواندنی باشد.

بخشی از کتاب مجاز

«اصلاً من مال این حرف‌ها نبودم. هرچند بعدها فهمیدم از نظر تصمیم‌گیرندگان همه مال این حرف‌ها هستند. اصلاً نمی‌شود خبرنگار باشی و برچسب سیاسی به پیشانی‌ات نخورد. هرچند در گروه اجتماعی قلم بزنی و حواست هم باشد، باز پیش می‌آید که لبه‌های تیز نوشته‌ات به گلوی بعضی‌ها گیر کند و پایین نرود. شانست بگیرد که فقط خراش انداخته باشی. اگر باعث خونریزی شوی که کارت زار است؛ مگر من آن سمینار هوای پاک شهرداری را تبدیل کردم به تریبون سیاسی؟ خودشان اسم آوردند و خودشان گفتند کی چه‌قدر از کجا خورده و یک آب هم رویش. من فقط هرچه شنیدم، آوردم توی گزارشم. از کجا می‌دانستم این طرف از همین الآن خودش را رئیس شورای شهر بعدی می‌داند و آن همه قپی گردش آزاد اطلاعات الکی بوده؟ از کجا می‌دانستم عدل همان گزارش می‌رود روی خروجی دوازده تا خبرگزاری و می‌شود بهانه‌ای که شلوار طرف را به سر بکشند؟ چه می‌دانستم که طرف آدم می‌فرستد که عاطفه خانم سالاری! حواست به خودت باشد. ما فهمیده‌ایم که قصدت خراب‌کردن جریان ما بوده، نه حتی همین یک فرد! دفعهٔ آخرت باشد!

نایستادند که من بگویم بابا قصد من صرفاً گزارشگری بوده. من حتی همین فرد خاص را هم خیلی خاص به‌حساب نمی‌آورم، چه برسد به جریان شما! قبل از اینکه من بخواهم تصمیمم را بگیرم، خودشان به جایم تصمیم گرفتند و آن دفعهٔ آخری بود که برای آن روزنامه رفتم آفیش.

البته برای من که بد نشد. چسبیدم به فضای مجازی و خبرهای فوری. حالا علاوه بر کارکرد ساعتی توی دفتر خبرگزاری، فقط هفته‌ای یک گزارش باید تحویل بدهم. خبری هم از الزامات اداری نیست و هر روز می‌توانم یک مدلی و یک‌رنگی باشم.

وقتی که محترمانه از روزنامه اخراجم کردند، فکر کردم دنیا به آخر رسیده و آبروی حرفه‌ای‌ام ریخته کف آسفالت. دقیقاً خیره شده بودم به آسفالت داغ شهریورماه جلوی دفتر روزنامه و بُغ کرده بودم. تا چند دقیقه حتی توان راه‌رفتن هم نداشتم. بیشتر از همه از بابا خجالت می‌کشیدم. همه‌جا بابت اسم من که در شمال شرقی‌ترین قسمت صفحهٔ اجتماعی، زیر عکس چادری‌ام هر روز چاپ می‌شد، پز داده بود. اسم ستون «تعلیمات اجتماعی» بود. خودم اسمش را انتخاب کرده بودم تا بتوانم راحت‌تر حرفم را در قالب زبان کتاب‌های درسی بزنم. ازقضا مخاطبان هم استقبال می‌کردند. حیف که چیزی به اسم کپی‌رایت وجود ندارد، وگرنه بعد از رفتن من از روزنامه آن ستون بایست حذف می‌شد، نه اینکه یک خبرنگار دیگر - آن هم مرد - بیاید و به همان اسم بنویسد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

حجم

۹۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

قیمت:
۳۴,۵۰۰
تومان