دانلود و خرید کتاب هرگز نگویید هرگز فیلیس جورج ترجمه مهدی قراچه داغی
تصویر جلد کتاب هرگز نگویید هرگز

کتاب هرگز نگویید هرگز

نویسنده:فیلیس جورج
انتشارات:نشر قطره
امتیاز:
۳.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هرگز نگویید هرگز

کتاب هرگز نگویید هرگز نوشتهٔ فیلیس جورج و ترجمهٔ مهدی قراچه داغی است. نشر قطره این کتاب را در حوزهٔ روان‌شناسی روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب هرگز نگویید هرگز

کتاب هرگز نگویید هرگز درمورد قدرت خوب‌بودن، آری‌گفتن به خود، استقبال‌کردن از تغییر، حفظ چشم‌انداز خود، اعتماد به شمّ خود و... سخن گفته است. این کتاب ۱۰ درس زندگی را با ما در میان گذاشته است تا بتوانیم «هرگز نگوییم هرگز.» نویسندهٔ ایناثر گفته است که متخصص ارائهٔ پند و اندرز نیست، اما زندگی هیجان‌انگیزی داشته است؛ هم خسته‌کننده و هم هیجان‌بخش. او از یک مرحله به مرحلهٔ بعد رفته و در هر قدم درسی را آموخته است. آنچه او آموخته از طریق آزمایش و خطا بوده است. او بارها مأیوس شده و اشتباهات بسیاری هم کرده است. کتاب حاضر نتیجهٔ تمام این تجربه‌ها و آزمون و خطاها و نوشتهٔ خانم فیلیس جورج است.

خواندن کتاب هرگز نگویید هرگز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران روان‌شناسی عمومی و مطالعه درمورد مهارت‌های زندگی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب هرگز نگویید هرگز

«وقتی برای اولین‌بار در دههٔ ۱۹۷۰ از تگزاس به نیویورک رفتم، به من گفتند که آدم متفاوتی هستم، زیرا خوب و مهربان هستم. سوار تاکسی می‌شدم و با راننده حرف می‌زدم. به رستوران می‌رفتم و با گارسون حرف می‌زدم. در فروشگاه‌ها باور نمی‌کردم که بعضی از فروشنده‌ها تا چه اندازه بی‌ادب هستند. فکر می‌کردم آن‌ها باید به خریداران کمک کنند. به هر صورت من یک مشتری هستم. بااین‌حال سعی می‌کردم خوب و مهربان باشم. بعضی از نیویورکی‌ها به دوستانه بودن من تردید داشتند، اما اغلب مردم از این حیث از من تعریف می‌کردند. از آن به بعد سعی کرده‌ام که در تمام موقعیت‌ها آدم مهربان و خوبی باشم. وقتی دو سال پیش، در سینما و در فیلم ملاقات با والدین نقش کوچکی ایفا کردم، از کار کردن با رابرت دونیرو و بن استیلر، دو بازیگر بزرگ از دو نسل متفاوت، لذت بردم. با خود گفتم وقتی با این دو مرد روبه‌رو می‌شوم با آن‌ها زیاد حرف می‌زنم، اما وقتی این حرف‌ها را با دوستانم در میان گذاشتم به حرفم خندیدند و گفتند که این دو زیاد اهل صحبت نیستند. اما شنیدن این حرف‌ها مرا مصمّم‌تر کرد. با خودم عهد کردم تا وقتی فیلم به انتها برسد باید آن‌ها را بهتر بشناسم. آیا اگر شما این شانس را داشتید و این فرصت مناسب دست می‌داد از آن استفاده نمی‌کردید؟

وقتی برای اولین‌بار بن استیلر را دیدم به او گفتم: «از دیدنت خوشحالم بن، حالت چطور است؟» و او در جوابم گفت: «متشکرم، خوبم.» بعداً به او گفتم که برای این فیلم چقدر تلاش کرده است و او باز هم به یک کلمه اکتفا کرد «اوه.» او مرد مؤدبی بود، گرچه اهل صحبت نبود، اما به نظر می‌رسید که غیردوستانه نیست. او گرفتار و درگیر کارش بود. به خودم گفتم به هر صورت او یکی از ستاره‌هاست و با آنکه در زمینه‌های دیگر موفق بودم در صحنهٔ سینما یک تازه‌وارد بودم. به همین دلیل موضوع را شخصی تلقی نکردم.

با او مرتب و به هر بهانه‌ای صحبت می‌کردم. مثلاً می‌گفتم: «سلام بن، حالت چطوره؟ صحنهٔ فیلم کنار استخر عالی بود.» و یا دربارهٔ روند برنامهٔ فیلم‌برداری از او سؤال می‌کردم. از آنجایی که او صرفاً درگیر کار فیلم بود من هم همهٔ حرف‌ها را دربارهٔ فیلم می‌زدم. به‌تدریج گرم شد و دهانش را باز کرد. وضع زمانی بهتر شد که نامزد زیبایش کریستین تیلور از محل فیلم‌برداری دیدن کرد و من هم با او ملاقات کردم. روابطمان به‌قدری باهم نزدیک شد که حتی من کسانی را برای ادارهٔ مراسم ازدواجشان پیشنهاد کردم. آن‌ها حالا باهم ازدواج کرده‌اند و صاحب یک دختر کوچک هستند.»

مهکیا🌕
۱۴۰۲/۰۶/۰۵

کتاب بطور کلی سعی داره روی موج مثبت زندگی تمرکز کنه، قابل احترام هست. از خوندنش پشیمون نیستم هرکتابی به نوبه خودش ارزشمنده و درسهایی هرچند کم برای یادگرفتن در خودش جای داده ولی لذت نبردم حوصلم هم سر رفت

- بیشتر

حجم

۱۲۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۲۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۱,۷۰۰
۷۰%
تومان