کتاب ماجراهای الکترونیک
معرفی کتاب ماجراهای الکترونیک
کتاب ماجراهای الکترونیک (الکترونیک، موجودی از چمدان) نوشتهٔ یوگنی ولتیستوف و ترجمهٔ سیده مهنا رضایی است. انتشارات دنیای اقتصاد تابان این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی داستانی برای کودکان و نوجوانان.
درباره کتاب ماجراهای الکترونیک
یوگنی ولتیستوف در کتاب ماجراهای الکترونیک روایتهایی از زندگی رباتی به نام «الکترونیک» را در قالب داستان بیان کرده است. الکترونیک از چمدان پروفسور «گراموف» فرار میکند و با پسری به نام «سرگی سیرایشکین» آشنا میشود. سرگی سیرایشکین شباهت زیادی به الکترونیک دارد. آنها با یکدیگر صمیمی میشوند. در پی این صمیمیت الکترونیک آرزو میکند که تبدیل به انسان شود. آیا میتواند؟ چگونه امکان دارد یک ربات تبدیل به یک انسان شود؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب ماجراهای الکترونیک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن داستانهای علمی - تخیلی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ماجراهای الکترونیک
«معلم تایید کرد و گفت: «باشد. بر مبنای متغیر x حل کن و دکمهٔ زیر x را فشار بده. روی نمایشگر، چند گزینه ظاهر میشود. تو باید به دقت فکر کنی، درستترین گزینه را پیدا کنی و نظرت را با فشار آن دکمهای که کنار گزینه است اعلام کنی. بعد از این، مربی مکانیکی چندگزینهٔ دیگر میدهد و تو تا زمانی که امتیازات را دریافت نکردی همین کار را ادامه میدهی.»
ماکار گوسیف گفت: «کاری ندارد. دکمهها را فشار بده، من هم یادداشت میکنم.»
تاراتار لبخند رضایت را روی لب دانشآموزها میدید. شیشه عینک معلم برق میزد، سبیلش به حرکت در آمده بود و میلرزید.
تاراتار در حالیکه انگشت اشارهاش را سمت بالا گرفته بود، سوال مورد علاقهاش را پرسید: «چرا گوسیف این حرف را زد؟ چون خیال میکند فشار دادن دکمهها کار خیلی آسانی است. ولی حالا خواهیم دید که خودش چقدر باید روی عملیاتی که دستگاه اتوماتیک بهش پیشنهاد میکند فکر کند. یک سری از این عملیات درست است و یک سری هم نادرست. گول زدن مربی مکانیکی غیرممکن است. او به دقت جواب را ارزیابی میکند و امتیاز میدهد. در عین حال، زمان را هم ثبت میکند و چه فرصت کنید که جواب دهید و چه فرصت نکنید، سوال بعدی را میپرسد.»
ماکار گوسیف شروع کرد به خاراندن پس گردنش. او میدید که اسمیرنوف به خودش میپیچد، روی پیشانیاش چین انداخته است، موهای فرفریاش را میکشد و با خودش چیزهایی پچ پچ میکند... واقعا کدام گزینه بهتر است: گزینه طولانی یا کوتاه؟ شاید آن یکی که کوتاه است. ولی گزینهٔ کوتاه دو مورد دارد، کدامشان اشتباه است؟ شاید این یکی، شاید هم آن یکی. همهٔ جمع و تفریقها و ضرب و تقسیمها را امتحان کن. فقط سریعتر، زمان دارد میگذرد.
اسمیرنوف عرقش را از روی پیشانی پاک میکند. با اخم و تخم دکمهٔ آخر را فشار میدهد و یکدفعه گل از گلش میشکفد: روی پنجرهٔ کوچکِ جدول امتیازات، عدد چهار که امتیاز خوبیست ظاهر میشود.
ماکار با صدای بلند اعلام میکند: «چهار.»
تاراتار گفت: «بدک نبود. هرچند میشد بهتر هم جواب داد. جواب درست بود، ولی راهحلی که انتخاب کردی خیلی پیچیده بود. اشتباه چندان بزرگی نبود. بعدا در موردش بحث میکنیم تا دفعهٔ بعد راهحل کوتاهتری را پیدا کنی... حالا نوبت گوسیف است.»
ماکار با کمال تعجب روی نمایشگر معادلههای دیگری دید. او هم روی پیشانیاش چین انداخت و چشمانهایش را چرخاند و با دماغ رفت توی نمایشگر.
بعد از گوسیف بقیهٔ بچهها نوبتی با مربی مکانیکی دست و پنجه نرم کردند. ترق و تروق دکمه و وِزوِز آرام ماشین و آخ و اوخ بچهها و برق چشمهایشان شبیه به یک بازی مهیج و سرگرمکننده و شاد بود. همه پاک فراموش کرده بودند که سر کلاس درس نشستهاند.»
حجم
۱۰۱۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۰۱۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه