دانلود و خرید کتاب تاریخچه مختصر تراکتورها در اوکراین مارینا لویتسکا ترجمه رضا عابدین زاده
تصویر جلد کتاب تاریخچه مختصر تراکتورها در اوکراین

کتاب تاریخچه مختصر تراکتورها در اوکراین

انتشارات:نشر قطره
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب تاریخچه مختصر تراکتورها در اوکراین

کتاب تاریخچه مختصر تراکتورها در اوکراین نوشتهٔ مارینا لویتسکا و ترجمهٔ رضا عابدین زاده و وحید پورجعفری است. نشر قطره این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.

درباره کتاب تاریخچه مختصر تراکتورها در اوکراین

اوکراین دومین کشور بزرگ اروپا و آخرین محل اسکان دائمی قوم عجیب‌وغریب سکاها (یعنی همان‌ها که کوروش هخامنشی را کشتند) است. کتاب تاریخچه مختصر تراکتورها در اوکراین حاوی یک رمان معاصر و انگلیسی است که برندهٔ جایزهٔ «ساگا»، برندهٔ جایزهٔ «اوری من وودهاوس» و نامزد دریافت جایزهٔ من بوکر و اورنج در سال ۲۰۰۵ بوده است. این رمان با طنزی عمیق، راوی فرازونشیب‌های زندگی و رازهای دور و نزدیک خانواده‌ای است که با فرار از زیر چکمه‌های استالین و اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها، قدم به بریتانیا و غرب می‌گذارد. خواهر بزرگْ مسحور بورژوازی، خواهر کوچکْ فمینیست و مادر، همچنان درگیر کابوس گرسنگی است. پدر در سالخوردگی، فیلش یاد هندوستان می‌کند. مارینا لویتسکا، نویسندهٔ بریتانیایی کتاب حاضر با اصلیتی اوکراینی، نگاه منتقدان را متوجه خود کرد و کتابش با تحسین گستردهٔ آن‌ها مواجه شد. این رمان درمورد کشوری است که مشهور است مردمانش با خشمی که از استالین داشتند، برعکس همهٔ اروپا از ارتش اشغالگر آلفرد هیتلر به‌گرمی استقبال کردند! اوکراین پس از جنگ جهانی دوم، بخشی از شوروی بود و پس از فروپاشی شوروی هم استقلالش با استقلال همسایهٔ بزرگ و مشهورش (یعنی لهستان) بسیار فرق می‌کرد؛ به همین دلیل هر چه دیگران پیش می‌رفتند آن‌ها عقب می‌نشستند و در سه دهه بارها انقلاب‌ و شورش و کشتار و جنگ تجربه کردند که یکی از آن‌ها به جدایی شبه‌جزیرهٔ کریمه و پیوستنش به روسیه، به‌خواست خود مردمش بود. کتاب «تاریخچهٔ مختصر تراکتورها در اوکراین» داستان همین ماجراهای اوکراینی‌ها در قرن گذشته است. این رمان ۳۰ فصل دارد.

خواندن کتاب تاریخچه مختصر تراکتورها در اوکراین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر بریتانیا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تاریخچه مختصر تراکتورها در اوکراین

«والنتینا و استانیسلاو از چندی پیش صاحب یک گربه شده‌اند و به افتخار پرنسس دایانای ولزی که بسیار تحسینش می‌کنند، نامش را لیدی دی گذاشته‌اند. هدیه‌ای از جانب خانم زادچوک که بیشتر یک پیشی است تا گربه و برخلاف اسمش چندان هم زیبا نیست، یک پیشی سیاه با لکه‌های سفید و نامتقارن، دور چشم‌هایش صورتی بی‌حال و بینی صورتی کم‌رنگ.

لیدی دی (یا به قول والنتینا لایدی دی) شروع کرده به جِرواجر کردن تمام اثاثیهٔ نرم خانه. تازه بعد از یک هفته مشخص می‌شود لیدی پسر تشریف دارند و نه دختر (انصافاً اگر مامان بود همان اول می‌فهمید). بعد هم شروع می‌کند به شمارهٔ یک (شاشیدن) در نقطه نقطهٔ خانه. حالا باید به رایحهٔ دلپذیر سیب‌های گندیده، غذاهای حاضری نیم‌خورده و فاسدشده، عطرهای ارزان‌قیمت و بوی کهنگی و هوای ماندهٔ اتاق پیرمرد، بوی شاش این آقا پسر را هم اضافه کنیم. البته ناگفته نماند که کسی آنجا نحوهٔ تخلیهٔ شمارهٔ دو را هم به ایشان یاد نداده، مخصوصاً که در روزهای بارانی، لیدی دی شأن خود را ملوکانه‌تر از آن می‌بیند که به باغچه برود.

اما به‌هرحال بابا، والنتینا و استانیسلاو، لیدی را می‌پرستند و دیوانهٔ کارهای بامزه‌اش هستند، او خیلی شیک و مجلسی می‌تواند از پرده‌ها بالا برود و تکه‌های کاغذ آویزان از سر طناب را با پرشی جانانه در هوا شکار کند. من و ورا اما اصلاً لیدی را دوست نداریم اما خب ما که آنجا زندگی نمی‌کنیم، پس نظر ما چه اهمیتی دارد؟

لیدی دی این روزها حسابی دلبری می‌کند و جای بچهٔ مشترک نداشته‌شان را گرفته است. آن‌ها دست در دست هم روی کاناپه می‌نشینند و از تماشای زیبایی چشم‌نواز او لذت می‌برند. البته مطمئناً فقط کمی زمان می‌برد تا وقتی که بابا به لیدی یاد بدهد چطور مسئلهٔ فیثاغورث را از راه برهان حرکت، اثبات کند.

ـ دیگه حتی به طلاق فکرم نمی‌کنه ورا! دست تو دست هم روی کاناپه می‌نشینن و قربون‌صدقهٔ اون گربهٔ فسقلی کثیف می‌رن.

ـ دیگه شورش رو درآورده. من که بهت گفته بودم، باید همون موقع، گواهی عدم سلامت روانی پیرمرد رو می‌گرفتیم.

ـ اتفاقاً والنتینا هم همینو می‌گه.

ـ خب اگرچه که بدذاته، ولی کاملاً درست می‌گه. زنیکه دوباره بابا رو کاملاً توی مشتش گرفته، احتمالاً تا زمان جور شدن پاسپورتش. آخ که مردا خیلی احمقن.

ـ راستی ورا این قضیه، اینکه تو از مامان می‌خواستی از بابا جدا شه، چیه؟

ـ ها؟ کدوم قضیه؟

ـ بابا می‌گه تو مامان رو ترغیب می‌کردی که ازش جدا شه.

ـ من؟ اصلاً یادم نمی‌آد. پس چه حیف که نشده.

ـ خب، نتیجه اینکه، الان بابا بی‌خیال طلاق شده.

ـ گمونم مجبورم خودم بیام و سنگامو با بابا وا بکنم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۲۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

حجم

۳۲۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
۲۷,۹۰۰
۷۰%
تومان