کتاب نمایش ها
معرفی کتاب نمایش ها
کتاب نمایش ها نمایشنامهای نوشتهٔ اولیویه پی و ترجمهٔ مینا رحیمی است و نشر قطره آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب نمایش ها
اولیویه پی متولد ۱۹۶۵ نمایشنامهنویس و کارگردان فرانسوی است. او دانشآموختۀ مرکز ملی هنرهای نمایشی است و در رشتههای الهیات و فلسفه نیز تحصیل کرده است.
پی در سال ۱۹۸۸ گروه نمایشی خود را تشکیل داد و کارگردانی نمایشنامههایش را خود بر عهده گرفت؛ او همچنین نمایشنامههایی از الیزابت مازف، ژان لوک لاگارس، پل کلودل، شکسپیر و... را به روی صحنه برده است.
او در سال ۱۹۹۷ به مدیریت مرکز نمایشی اورلئان منصوب شد و در این مرکز، نمایشنامههای برجستهای از خود را به صحنه برد از جمله آخرالزمان شاد، نیایشی برای سِربرِنیتسا، فاتحان. پی همچنین از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۲ به مدیریت تئاتر ملی اودئون گماشته شد و در نهایت از سال ۲۰۱۳ تاکنون مدیر جشنوارۀ آوینیون است.
فعالیتهای پی تنها به هنر تئاتر محدود نمیشود. او به هنر اپرا هم پرداخته و اپراهایی چون تریستان و ایزولت، هملت، مکبث و... را کارگردانی کرده است. پی همچنین بهعنوان بازیگر در نمایشهایی چون بیمار خیالی، کفشهای مخملی، ما قهرمانان، پرومته در زنجیر... و در فیلمهایی چون پایان اوت، شروع سپتامبر از اولیویه آسایاس، زندگیهای شاد ما از ژاک مایو و... به نقشآفرینی پرداخته است.
پی دو رمان به نامهای بهشت اندوه و پاریسیها و یک اثر نظری تحت عنوان هزار و یک تعریفِ تئاتر را نیز در کارنامۀ خود دارد.
اولیویه پی تمام ژانرها چون کمدی، تراژدی، شعر حماسی و حتی تئاتر برای کودکان را آزموده است و تاکنون موفق به دریافت جوایزی چون بنیاد بومارشه، استعداد جدید تئاتر و تئاتر جوان فرهنگستان فرانسه شده است.
پی مانند بسیاری دیگر از نمایشنامهنویسان قرن بیست و یک در اروپا و با توجه به پیشینۀ تحصیلی و مطالعات عمیقش، عناصری چون اسطوره، دین و مذهب را وارد آثار خود میکند. همین موضوع باعث شده است که ادبیات پی غنایی باشد و دارای زبانی فاخر، درعین اینکه از وارد کردن عناصر هجو و تمسخر نیز در آثار خود استفاده میکند.
شخصیتهای کتاب نمایش ها از این قرار هستند:
خودم
جلادم
پدرم
مادرم
بز نر
خواندن کتاب نمایش ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نمایش ها
«خودم: بنابراین، دومین صحنه، «چهرۀ جلادم».
تو مرا زدی چرا؟
جلادم: نمیدانم.
خودم: باز هم میزنی؟
جلادم: نمیدانم.
خودم: شراری سیاه است این شادی، وقتی مرا میزنی چشمهایت برق میزند! چشمهایت را میبینم که زیر نقاب برق میزند، نگاهت را میبینم که نگاه کودکی بیفرجام است و وقتی مشتت بالا میرود میبینم عظمت بلایای طبیعی را. باید مرا دوباره بزنی، دوباره تا در آن زیبایی باشد. زیباییای که با تحقیر نگاه میکند، زیباییای که طرد میکند! معبدِ من، باید که تو را از پایین نگاه کنم، من گدایی هستم بر پلههای مرمرینت، گاهی از زیر نقاب رد سفیدی از گوشت تنت را میبینم، گردنت، یا وقتی خم میشوی تا وارسی کنی ضربه اثر کرده تا نشان سوزان را روی بازویم ببینی، کمر پیدایت میان شلوار و پیراهن از خنجر درخشانتر است.
گوشت سفیدت سپیدهدم است، سپیدهدمی دوزخی که بینوایان را شکنجه میدهد. من این معبد را که تُفکنان بر من تزئینش میکنی دوست دارم. تو دشمنی، قدرت فرومایه، غرب ازریختافتاده و هر بار که لگدی به شکمم میزنی، من عاقبت، عاقبت، بچهای میشوم با دستهای فرسوده از کارخانههای تایوان. مصلوبان پیشرفت، قربانیان پنهانی مینوتاوروس در کتوشلوار سهتکه، تنهایی در انحصار که آنها را با واسطه میسوزانند، من دود پیشکشها هستم، من گیاه معطر سوختهشده بهافتخار خدایان انسانی هستم. پرچم فرانسه روی شانهات خالکوبی شده، دیدمش! بزن!
جلادم: پول را به من بده.
خودم: همهچیز، توی این کیف پول. بگیر! عکسهای بچگی، استخر بادی، مدیترانه، سگ کوچولوی سیاه و سفید، همه را پاره کن! بله! مادرم، مادربزرگم، پدرم، همه را پاره کن، همۀ چهرههایی که روزی روی من خم شدند و تقدیری شهریارانه را در گوشم زمزمه کردند. شهریار تویی. شبهنظامی، فوتبالیست، پدر خانواده سرشار از یقین، تمامیِ سفیدی، تمامیِ کف، تمامیِ برف رذالت. و پول، بگیرش. چندتایی اسکناس. بزن!
جلادم: شکلک دربیار، بخندانم، مزدت را میدهم، بیا بگیر.
خودم: این را از اجدادت یاد گرفتهای. به کارگر صدقه بده و از مزدش کم کن.
شکلک؟ بله. بفرما! بچهای که به نظرش سوپ بدمزه است، کارگری که بر دستهایش تف میکند، دختری جوان رهاشده در شب عروسیاش، پیرمردی که دندان مصنوعیاش را گم کرده، پیرزن گدا با چارقدش، گوژپشتی که مسخرهاش میکنند در شبی از شبهای کریسمس، ابله دهکده وقتی فکر میکند او را جور دیگری جز از سر دلسوزی دوست دارند.
جلادم: سه فرانک.
خودم: سه فرانک، بله، این شکلکها بیشتر از این هم نمیارزند. ولی خندهات، شنیدمش، آن هیاهوی مجلل خندهات، بیقیدی محض، بلور.
جلادم: بهم پول بده تا بزنمت.
خودم: بگیر، سه فرانک، اندازهٔ سه فرانک تحقیرم کن.»
حجم
۴۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه
حجم
۴۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه