کتاب دنیای قزقزایی
معرفی کتاب دنیای قزقزایی
کتاب دنیای قزقزایی نوشتۀ مجتبی تجلی و حاصل ویراستاری گودرز پایکوب است. انتشارات سیب سرخ این رمان معاصر ایرانی را روانۀ بازار کرده است.
درباره کتاب دنیای قزقزایی
دنیای قزقزایی از آن دست رمانهای کوتاهی است که جهانی تازه در برابر چشمان خوانندهاش (چه با متن خود چه با تصویرسازیاش) میگشاید. این کتاب، داستانی ایرانی در ژانری تخیلی است. در این داستان، شخصیتهایی معرفی میشوند که اهل «قزقزا» هستند. اهالی دنیای قزقزا معتقدند که انسانها در دنیای آدمها از هوش و دانایی لازم برخوردار نیستند. از ویژگیهای قزقزاها این است که توانایی و قابلیتهای بالایی در تأثیرگذاری بر دیگران دارند و بهسبب این توانایی است که آنها در دنیای انسانهای واقعیِ غیرواقعی، پدیدهای را به نام «سندروم قزقزاها» معرفی میکنند. از علائم بارز این سندروم، پشیمانی زودهنگام بعد از عمل (اما وقتی دیگر دیر شده) است.
خواندن کتاب دنیای قزقزایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان تخیلی با تصویرسازی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دنیای قزقزایی
«قسمت منهای یک
"اولین خبرها"
ساکنان شهر گج آباد دستههای کاغذ را دستبهدست میکردند. میگفتند از یک سفینه فضایی درحالیکه از شهر دور میشد پایین افتاده. دستهای کاغذ منگنه شده دو و نیم و خوردهای ساعت در هوا چرخید و چرخید تا وقتی قد بلندترین مرد شهر آن را از هوا قاپید و به دستکوتاه قدترین زن شهر داد. در قسمتی از آن کاغذها که شکل، رنگ و جنس عجیبوغریبی داشتند، با خطی ناآشنا نوشته شده بود:
البته آنها انسانهایی متفاوت و از شما بهتر خواهند بود. خیلیخیلی بهتر از شما انسانهای کنونی در صفحه آخر نوشته با خطی درشتتر تأکید شده بود: شما ماجراهای زندگی آنها را سالهای سال خواهید خواند.
این که مردم شهر چطور توانستند آن خط نوشتههای غیرمعمول را رمزگشایی کنند و بخوانند از معماهای جهان باقی ماند عصر همان روز سیاستمداران نظامیان و مسئولان سرویسهای اطلاعاتی اعلام کردند که سفینهای در کار نبوده، چیزی که مردم دیدهاند یک فضاپیمای جدید ساخت دانشمندان کشور بود. مردم همه حرف آنها را تأیید کردند؛ ولی هیچکس آن را باور نکرد. آن نوشتهها سالها دستبهدست شد و آن قدر ماندند تا حالا که ما تصمیم گرفتیم تا جایی که بشود دربارۀ آن آدمهای جدید برایتان بنویسیم و تصویرشان کنیم، ببینید.
قسمت یکم پیدایش فزقزایی
قزقزا درحالیکه دندانهایش را میخاراند گفت: وقتی جد جد جد جدمان آن روز صبح از خواب بیدار شد اولین کاری که کرد گفتن این جمله با خودش بود چقدر خوب! انگار آرزوهایم برآورده شدهاند.
و بعدش مدتی طولانی سکوت کرد بعد از گفتن این جملات قُزقزا از دریچۀ کوچک اتاق زیر شیروانی برای هزار و یکمین بار به مسیری که فکر میکرد گوی آتشین از آن راهرفته نگاه کرد و باز هم هیچ اثری از آن ندید. مثل دفعات قبل و قبل ترش!
قزلن که جلو دریچۀ زنگزدهٔ اتاق ایستاده بود و بیرون را نگاه میکرد، برگشت و سرش را برای تأیید تکان داد و رو به شوهرش با لحنی سؤالی و تأکیدی گفت... و آرزوهای برآورده شدۀ جد بزرگمان چی بود؟
قُرْقُزا جواب داد: «خب معلوم است اولینش این بود که همۀ انسانها را به یکچشم ببیند. این آرزویی بود که بقیه آدمها همیشه حرفش را زده بودند، ولی هیچوقت عملی نشد قزلن با تأکید چشمش را ورقلمبانید و گفت: «فقط همین؟» و خودش با تأکید جواب داد معلوم است که نه! بیایید این شب آخر در مورد اتفاقات آن روز پر رمز و راز و اعجابانگیز جدمان و آن موجودات جادویی و پر راز و رمزتر حرف بزنیم قزقزا به همان نقطهای در آسمان که سالها پیش جد جد جد جدش به آن چشم دوخته بود، چشم دوخت. نخ و سوزنی که نگاه او را به آن نقطه میدوخت از جنس قُزقزایی بود. کوکهایی درشت و بدشکل، اما محکم و چفت! کوکها آنقدر محکم و بهم کشیده بودند که او متوجه حرف همسرش نشد. قری دختر جوان و باذوق خانواده روی گالن خالی نفت، گوشه اتاق نشسته بود و با موهایش ور میرفت. دسته مویی را دور انگشتش تاب داد و در ادامۀ حرف پدر و مادرش گرفت انه فقط همین! بعدیاش این بود داشتن دماغ پت و پهنی که با آن بتواند بو و تگ مهربانی و محبت را بهآسانی بفهمد؛ ولی از فهمیدن بوی دغلبازی و کلک و کلوک عاجز باشد این مورد را چندین و نیمسال قبل پدر حین بریدن نافم برایم گفت دست کرد داخل نافش و چاقوی کوچکی را که پدرش از موقع بریدن ناف در آن جا گذاشته بود بعد از ۱۶ سال و پانزده ماه و سه روز در آورد. جنس و محل ساخت آن چاقو و این که قزی در نوزادی چطور میتوانسته متوجه حرف پدرش بشود همچنان از معماهای حل نشده دنیای قزقزایی باقیمانده.»
حجم
۷۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۷۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه