دانلود و خرید کتاب مونالیزای غارنشین داوود قنبری
تصویر جلد کتاب مونالیزای غارنشین

کتاب مونالیزای غارنشین

نویسنده:داوود قنبری
انتشارات:نشر قطره
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مونالیزای غارنشین

کتاب مونالیزای غارنشین نوشتهٔ داوود قنبری است. نشر قطره این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب مونالیزای غارنشین

کتاب مونالیزای غارنشین حاوی یک رمان معاصر و ایرانی و تخیلی است که در ۱۰ فصل نوشته شده است. این رمان در شروع، در زمانی می‌گذرد که از ابتدای ماجرا بیش از بیست سال گذشته و زئوساپینس‌ها در کنار انسان‌ها با همان حقوق انسانی زندگی و کار می‌کنند. «اردشیر»، مدیرعامل شرکتی که باعث‌وبانی تمامی این اتفاقات بوده، مدتی است که ناپدید شده است. راوی داستان و دوستانش در تلاش برای یافتن دلیل ناپدیدشدن و البته مکانی هستند که اردشیر باید رفته باشد. در این میان اتفافات سرعت می‌گیرد. مدیر بازرگانی شرکت استعفا داده و یک گراز دریایی دو تُنی برای این پست استخدام شده است. او افکار بلندپروازانه‌ای دارد. جهان در آستانهٔ موقعیتی بحرانی و دیوانه‌وار قراردارد و به‌زودی نوع بشر باید در میانهٔ آزمونی سخت برای بقا قرار بگیرد. 

خواندن کتاب مونالیزای غارنشین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان تخیلی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مونالیزای غارنشین

«راضی کردن نگار برای فرار سخت‌ترین کاری بود که تصورش را می‌کردم. در اتاق نشیمن نشسته بودیم. نگار می‌گفت: «اصولاً از دیدن این آدم حالم بد می‌شه. حالا تو می‌گی خونه زندگی‌مون رو رها کنیم و با این آدم فرار کنیم؟»

گفتم: «خودت که دیدی چی شده؟ من رو اخراج کردن. می‌خوان نابودم کنن. حتی ممکنه شماهارم بکشن. اینا شوخی ندارن.»

ـ تو داری زیادی شلوغش می‌کنی.

ـ مثل اینکه متوجه شرایط نیستی. دارم می‌گم سر بریدهٔ اعضای هیئت‌مدیره رو انداخت جلو پای ما.

ـ عزیزم تو داری سخت می‌گیری. من همین دیروز رفتم همون فروشگاه بزرگ دم پارک. همه داشتن با آرامش خریدشون رو می‌کردن. آدما و زئوساپینس‌ها در کنار هم بودن. کسی هم کاری به کار کسی نداشت.

نیکی با دستمالی که به دور سرش بسته بود، مشغول دور زدن خانه بود. از کاسهٔ روی میز جلو ما چند پسته برداشت و درحالی‌که دور می‌شد خطاب به خواهرش گفت: «این سردرد من رو داره می‌کشه. با هرمز موافقم. تو اینارو دست‌کم گرفتی.»

نگار ولی نمی‌خواست به این راحتی راضی به رفتن شود. به دنبال یک بهانه می‌گشت. چشمانش یک لحظه درخشید و گفت: «ببین عزیزم. تو برو. من اینجا می‌مونم. بعد بیا بگو چی شد، چی شنیدی.»

گفتم: «عزیزم، این‌قدر شرایطمون عجیب شده که باید همین امروز چمدونامون رو ببندیم.»

نگار یکه‌ای خورد: «چی؟ امروز؟ مگه مشخص شده که قراره کجا بریم؟»

گفتم: «نمی‌دونم، ولی احتمالاً باید بریم یه جای امن.»

نیکی دوباره از راه رسید. این بار با کنترل صدای تلویزیون را زیاد کرد و با تشر گفت: «مگه نمی‌بینین دارم تلویزیون تماشا می‌کنم؟ برین یه جای دیگه حرف بزنین. ای بابا.»

صدایم را پایین آوردم و گفتم: «همه‌چی رو کامل تعریف نکردم. می‌خواستن ما رو بکشن. مازیار و ببری‌خان اگه نبودن کشته شده بودم.»

نگار طور غریبی نگاهم کرد. در چشمانش ترس را می‌خواندم. دستش را گرفتم و گفتم: «قدیما کشتی‌ها همیشه موش داشتن. هیچ‌وقت هم نمی‌خواستن اون موش هارو بکشن. دلیلش نوعی همزیستی بین موش‌ها و کشتی بود. یعنی هر موقع کشتی سوراخی چیزی پیدا می‌کرد و یا اینکه قرار بود توفان بیاد موش‌ها کشتی رو تخلیه می‌کردن. دلیل ما برای اینکه داره توفان می‌آد همینه.»

نگار خندید و گفت: «یعنی می‌گی اردشیر موش کشتی شماها بوده؟»

گفتم: «دقیقاً. چون اونم مثل موش‌ها شامهٔ تیزی داره. به غیر از اردشیر خیلیای دیگه رو می‌بینم که گم‌وگور شدن. اردشیر یه چیزایی رو فهمیده بوده که فرار کرد، اما اینکه چرا دزد شده رو نمی‌دونم.»

نگار صدایش را پایین آورد و گفت: «به‌نظرم می‌تونه قانع‌کننده باشه، اما این توفانی که داره می‌آد چیه؟ من رو داری می‌ترسونی.»»

بانو
۱۴۰۳/۰۵/۲۲

این کتاب عالی بود از خوندنش لذت بردم موضوع بکر و تازه و توصیف عالی نویسنده که بی نظیر بود. به همه توصیه میکنم حتما این کتابو بخونن و ازش لذت ببرن. من بقیه کتابهای این نویسنده رو هم خوندم

- بیشتر

حجم

۱۸۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

حجم

۱۸۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

قیمت:
۵۶,۰۰۰
۱۶,۸۰۰
۷۰%
تومان