کتاب مرد محروز
معرفی کتاب مرد محروز
کتاب الکترونیکی مرد محروز نوشتهٔ پیتر وی. برت، اولین کتاب از سری حماسی شیاطین است. در این کتاب با دنیایی پر از هیولاها و جادوهای باستانی سروکار داریم. مرد محروز با ترجمهٔ فاطمه سعیدی در انتشارات کتابسرای تندیس چاپ شده است.
درباره کتاب مرد محروز
مرد محروز داستانی حماسی و فانتزی است که در دنیایی پر از خطر و هیولاها جریان دارد. هر شب، زمین به تصرف شیاطینی درمیآید که از هستهٔ سیاره بیرون میآیند و تنها سپرهای جادویی میتوانند انسانها را از آنها محافظت کنند. این شیاطین که «کوری» نامیده میشوند، نیرویی مرگبار دارند و از زمانهای باستان تهدیدی بزرگ برای بشریت بودهاند.
داستان این کتاب به زندگی ۳ شخصیت اصلی میپردازد که هر یک به روش خود با این هیولاها مبارزه میکنند و البته سرنوشت آنها به هم گره میخورد.
آرلن: جوانی شجاع که از زندگی با ترس از شیاطین خسته شده است و تصمیم میگیرد تا راهی برای مبارزه با آنها پیدا کند. او بهتدریج تبدیل به مرد محروز میشود و با استفاده از نمادهای جادویی که بدنش را میپوشانند، قدرتی فوقالعاده برای مبارزه با شیاطین به دست میآورد.
لیشا: دختری با استعداد در علم و جادو که به دنبال دانش و قدرتی است تا بتواند از مردمش در برابر شیاطین محافظت کند. او در طول داستان به یکی از مهمترین متحدان آرلن تبدیل میشود و نقشی حیاتی در مبارزات ایفا میکند.
روجر: پسری که بهعنوان یک مینسترل (نوعی شاعر و داستانگو) زندگی میکند و داستانهای قهرمانانه میسراید. او نیز به مرور زمان نقش مهمی در مبارزات علیه شیاطین پیدا میکند.
پیتر وی. برت با خلق دنیایی پر از جزئیات و فرهنگهای متنوع، خوانندگان را به عمق یک ماجراجویی بزرگ میبرد. یکی از نقاط قوت این کتاب، پرداخت دقیق شخصیتها و تحول آنها در طول داستان است. علاوهبراین، تنشها و نبردهای هیجانانگیز با شیاطین، خواننده را تا انتها درگیر نگه میدارد.
کتاب مرد محروز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران داستانهای فانتزی و حماسی که از داستانهای پرماجرا با عناصر جادویی و نبردهای هیجانانگیز لذت میبرند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب مرد محروز
«قاصد یک ساعت دیگر رسید. او مردی قدبلند و سی و یکی دو ساله بود با موهای قهوهای و ریش پرپشت کوتاه. پارچهای بافته شده از حلقههای فلزی روی شانههای پهنش انداخته بود، شنل سیاه بلندی به تن داشت و شلوار و چکمههایی از چرم ضخیم پوشیده بود. اسبش یک مادیان قهوهای تیزپا بود و به زینش تسمهای بسته شده که در آن انواع نیزههای مختلف جا گرفته بود. وقتی قاصد به آنها نزدیک میشد، صورتش گرفته، اما شانههایش صاف و مغرور بود. او جمعیت را از نظر گذراند، خیلی زود کدخدا را که ایستاده بود و به سایرین دستوراتی میداد، شناخت و اسبش را به سمت او هدایت کرد.
چند قدم پشت سر او، تردست، در حالی که دو اسب قهوهای تیره درشکهٔ سنگینش را میکشیدند، پیش میآمد. لباسهایش ترکیب ناجوری از پارچههایی با رنگ زننده بود و کنارش، یک ساز روی نیمکت گاری قرار داشت. موهایش رنگی بود که آرلن به عمرش ندیده بود، شبیه هویجی رنگپریده و پوستش آنقدر سفید بود که انگار تا به حال رنگ آفتاب را به خودش ندیده بود. شانههای تردست فروافتاده بود و بینهایت خسته به نظر میرسید.»
حجم
۵۹۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه
حجم
۵۹۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۲۴ صفحه