کتاب دوچرخه
معرفی کتاب دوچرخه
کتاب دوچرخه نوشتهٔ حسین امین بخش است. نشر تیرگان این مجموعه داستان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب دوچرخه
کتاب دوچرخه یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی را در بر گرفته است. این کتاب شامل ۸ داستان کوتاه است. این داستانهای کوتاه عبارتند از «دوچرخه»، «یک روز با اسکی»، «کمد»، «نذریبگیر»، «ماشین اصلاح»، «نان و کباب»، «بستنی شیرین» و «اتوبوس».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب دوچرخه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دوچرخه
«عقربه ساعت روی عدد چهار نشسته بود و هنوز سردرد پدرم خوب نشده بود که برادرم وارد راهرو شد و شروع کرد به سوت زدن و مخصوصا آن قدر بلند سوت میکشید تا همه را عصبانی کند. صدای سوت برادرم چنان در راهروی خانه میپیجید که انگار ده نفر با هم سوت میزنند. مادرم از آشپزخانه بیرون پرید و با نرمی به برادرم گفت که سوت نزند چون پدر سرش درد میکند و همین یک دقیقه پیش قرص خورده. مادرم با خواهش و تمنا از برادرم میخواست که سر و صدا نکند، اما برادرم گوشش به این حرفها بدهکار نبود از این رو صدای سوتش را بلندتر کرد و بعد هم شروع کرد به کف زدن.»
*
«در حوالی میدان قیام چهارراه مولوی شرکت واحد هنوز از اتوبوسهای بنز قدیمی کار میکشید و مثل همیشه مسافران را به مقصدشان میرسانید.
رانندهی یکی از اتوبوسها آقا مرتضی نامی بود که هیکل خیلی درشتی داشت و شکمش بیش از اندازه جلو آمده بود و همیشه خوراکی در دست داشت و در حال خوردن بود. اهل شوخی کردن بود و همکارانش با او روحیه میگرفتند.»
حجم
۴۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه
حجم
۴۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه
نظرات کاربران
یک مجموعه داستان بسیار زیبا که .برخی از قصه های آن شما را غرق در خود میکند.