کتاب افسانه های افشار
معرفی کتاب افسانه های افشار
کتاب افسانه های افشار با گردآوری هادی غلامدوست، سید طه هاشمی و جواد نیستانی است. این کتاب را نشر ارس منتشر کرده است.
درباره کتاب افسانه های افشار
کتاب افسانه های افشار درمورد منطقه افشار، منطقهٔ نسبتاً وسیعی است با بیش از ۱۴۴ پارچه آبادی که بخش گرماب مرکز آن است. گرماب در جنوب شرقی شهرستان خدابنده (قیدار نبی) قرار دارد. این منطقه از شمال و شمال شرقی به استان زنجان، از جنوب به استان همدان از جنوب شرقی به شهرستان قزوین و از غرب به شهرستان بیجار محدود میشود. منطقه افشار از توابع شهرستان خدابنده است. این منطقه از مناطق محروم کشور به شمار میرود که در اکثر روستاهای آن بهخصوص در شیوانات افشار، مردم از وجود آب آشامیدنی سالم، حمام دوش، برق جاده و بهداشت بیبهرهاند. اکثر مردم خواندن و نوشتن نمیدانند. در بعضی از روستاها مثل روستای قجر (قاجار) در شیوانات افشار هنوز بچهها برای آموختن از وجود مربیان میرزا مکتبی استفاده میکنند.
مردم این منطقه به لهجه ترکی زنجانی تکلم میکنند. از صنایعدستی آن میتوان قالیبافی را نام برد که اکثر زنان و دختران و حتی مردان به این کار اشتغال دارند. آنها قالیهای بافتهشدهشان را در بازارهای همدان، زنجان به فروش میرسانند. قالیهای این منطقه به قالی افشار معروفاند. شغل مردم، کشاورزی و دامداری است.
یکی از سرگرمیهای مردم منطقه افشار مانند مردم دیگر نقاط محروم ایران، در شبنشینیها افسانهگویی است. بهخصوص در روستاهایی که برق و جاده وجود ندارد. حتی در خانههایی که از شبنشینی در آن خبری نیست مردی در خانهاش بیشتر شبها برای کودکش افسانهای را نقل میکند تا او به خواب رود. کودک طوری به این کار پدر عادت کرده است که اگر شبی از زبان پدر افسانهای نشنود، محال است که به آسودگی سر بر بالین بگذارد. او هنگام شنیدن افسانه، به دنیایی پا مینهد که پر از شگفتی است و ذهنش خودبهخود بارور میشود. امروزه بیشتر مادربزرگان این منطقه با نوههایشان در یکخانه به سر میبرند و بچهها از آنان افسانههای فراوانی میشنوند و بدین ترتیب با اندیشههای اجداد خود آشنا میگردند. امروزه در منطقه افشار کمتر کسی را میتوانی بیابی که افسانهای به یاد نداشته باشد. افسانهها در این منطقه همچنان گفته و شنیده میشود و نقل شبنشینیهایند.
خواندن کتاب افسانه های افشار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب کتابی خواندنی و جذاب برای دوستداران داستانهای ایرانی است.
بخشی از کتاب افسانه های افشار
«قری هرگز خانهاش را جارو نمیکرد. یک روز خانهاش را جارو کرد. آشغالها را توی خاکانداز ریخت، برد سر راه جلو خانهاش پاشید، یک شاهی پیدا کرد. پول را به میوهفروش داد و از او یک کیلو سیب خرید. سیب را روی گونی آرد گذاشت. گربهای رفت نصف یکی از سیبها را خورد. قری گربه را گرفت، دم او را کشید، دم حیوان کنده شد. گربه چنگ انداخت دو تا چشمهای قری را درآورد. قری و گربه پیش قاضی رفتند.
قری گفت: ای قاضی! من هرگز خانهام را جارو نمیکردم.
قاضی گفت: جارو نداشتی قری؟!
قری گفت: یک روز خانهام را جارو کردم.
قاضی گفت: به غیرت آمده بودی قری؟!
قری گفت: میخواستم آشغالها را ببرم سر جاده بریزم.
قاضی گفت: راهت خیلی دور بود قری؟!
قری گفت: یک شاهی پیدا کردم.
قاضی گفت: شانس با تو بود قری!
قری گفت: پول را دادم به میوهفروش و از او یک کیلو سیب خریدم.
قاضی گفت: هوس سیب کرده بودی قری؟!
قری گفت: سیب را روی گونی آرد گذاشتم.
قاضی گفت: جا قحطی بود قری؟!
قری گفت: گربه آمد نصف یکی از سیبها را خورد.
قاضی گفت: داشت میچشید، ببیند طعمش چه جوری است قری!»
حجم
۳۲۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۷۸ صفحه
حجم
۳۲۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۷۸ صفحه