کتاب ماموریت یک قهرمان
معرفی کتاب ماموریت یک قهرمان
کتاب ماموریت یک قهرمان؛ به سوی زندگی معنادار نوشتهٔ دونالد میلر و ترجمهٔ امیر دانا و امیرحسین فتوحی است و انتشارات اندیشه آگاه آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ماموریت یک قهرمان
در داستانها، چهار شخصیت اصلی وجود دارد:
۱. قربانی شخصیتی است که احساس میکند راهی برای خروج ندارد.
۲. شرور شخصیتی است که دیگران را کوچک میکند.
۳. قهرمان شخصیتی است که با چالشهای آنها روبرو میشود و دگرگون میشود.
۴. راهنما شخصیتی است که به قهرمان کمک میکند.
وقتی داستانی را میخوانید یا فیلمی را تماشا میکنید، برای قربانی احساس همدردی میکنید، قهرمان را تشویق میکنید، از شرور متنفر هستید و به راهنما احترام میگذارید.
این چهار شخصیت در داستانها نهتنها به این دلیل وجود دارند که در دنیای واقعی وجود دارند، بلکه به این دلیل که در درون من و شما وجود دارند.
در زندگیمان هر روز هر چهار شخصیت را بازی میکنیم. اگر با چالشی ناعادلانه مواجه شویم، معمولاً برای یک دقیقه نقش قربانی را بازی میکنیم و برای خودمان متأسف میشویم. اگر به ما ظلم شود، مانند یک شرور خواب انتقام را میبینیم. اگر ایدهٔ خوبی به ذهنمان برسد و بخواهیم آن را محقق کنیم، به حالت قهرمان میرویم تا اقدام کنیم و اگر کسی تماس بگیرد و به راهنمایی ما نیاز داشته باشد، نقش راهنما را بازی میکنیم.
مشکل این است که این شخصیتها برابر نیستند. دو مورد به ما کمک میکنند حس عمیقی از معنا را تجربه کنیم و دو مورد منجر به مرگ ما میشود.
مانند یک قهرمان زندگی کردن (که چیزی شبیه به تصور شما نیست-قهرمانان قوی و توانا نیستند؛ آنها قربانیانی هستند که در حال گذراندن یک فرآیند دگرگونی هستند) ناخودآگاه انسان را وارد چیزی به نام معنادرمانی میکند؛ درمانی که توسط یک روانشناس وینی به نام ویکتور فرانکل ایجاد شد. کتاب ماموریت یک قهرمان دربارهٔ معنادرمانی است.
این کتاب در مورد زندگی مانند یک قهرمان است تا بتوانید حس عمیقی از معنا را تجربه کنید. این کتاب یک سیستم ساده برای استفاده را آموزش میدهد که به هر کسی اجازه میدهد زندگی کند و حس عمیقی از معنا را ارائه میدهد.
خواندن کتاب ماموریت یک قهرمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر با احساس بیهودگی دستوپنجه نرم کردهاید، یا اگر از شرایط که در آن زندگی کردهاید خسته شدهاید، یا اگر باید از نو شروع کنید و واقعیت جدیدی برای خود ایجاد کنید، این کتاب برای شماست.
بخشی از کتاب ماموریت یک قهرمان
«زندگی با یک داستان پرمعنا تصادفی اتفاق نمیافتد. در واقع، زندگی کردن با یک داستان خوب بسیار شبیه نوشتن یک داستان است. وقتی یک داستان عالی را میخوانیم، متوجه ساعتها خیالپردازی، برنامهریزی، سازگاریها و شروعهای نادرست نمیشویم که خواننده ممکن است به عنوان یک اقدام معنادار تجربه کند.
داستانها میتوانند برای نوشتن و برای زندگی کردن سرگرمکننده باشند، اما داستانهای خوب تلاش فرد را میطلبند.
چه بخواهیم و چه نخواهیم، شرایطی که در آن زندگی میکنیم نوعی داستان است. زندگی ما شروع، میانه و پایان دارد و در درون آن سه پرده نقشهای زیادی بازی میکنیم. ما برادر و خواهر، پسر و دختر، مادر و پدر، همتیمی، عاشق، دوست و خیلی چیزهای دیگر هستیم. برای بسیاری از ما، داستانهایی که زندگی میکنیم، معنادار، جالب و شاید حتی الهامبخش هستند. برای دیگران، به نظر میرسد که نویسنده داستان را گم کرده است.
بااینحال، همه اینها این سؤال را ایجاد میکند: چه کسی داستانهای ما را مینویسد؟ آیا خدا داستانهای ما را مینویسد؟ آیا سرنوشت داستانهای ما را مینویسد؟ آیا دولت یا رئیس یا کلیسا داستانهای ما را مینویسند؟ من مصاحبهای را با فیزیکدانی شنیدم که از این احتمال حمایت میکرد که داستانهای ما واقعاً در زمان وجود ندارند و هنوز شروع نشدهاند و درعینحال انجام شدهاند. شاید این درست باشد، اما حتی اگر اینطور باشد، مطمئن نیستم که چگونه به من کمک میکند از زندگی کموبیش لذت ببرم. حقیقت این است که همه ما باید این زندگی را داشته باشیم و آن را در محدوده زمانی تجربه کنیم و حدس میزنم همه ما میخواهیم این تجربه تا حد ممکن معنادار باشد.
موضع من این است که نویسنده داستانهای ما در واقع خود ما هستیم. شاید بزرگترین تغییر نظر من به عنوان یک انسان این ایده باشد: من در حال نوشتن داستانم و به تنهایی مسئول تبدیل آن به چیزی معنادار هستم.
من با جیمز آلن موافقم که در کتاب خود با عنوان یک مرد فکر میکند در سال ۱۹۰۲ گفت:
" انسان تا زمانی که خود را مخلوق شرایط بیرونی میپندارد تحت تأثیر شرایط قرار میگیرد، اما وقتی میفهمد که او یک نیروی خلاق است و میتواند به خاک و دانههای پنهان وجودش فرمان دهد که شرایط را شکل دهند، او صاحب بر حق خود میشود"
چه میشود اگر ما نسبت به کیفیت داستانهایمان خیلی بیشتر از آنچه قبلاً فکر میکردیم مسئول باشیم؟ چه میشود اگر هر بیقراری که در مورد زندگی خود احساس میکنیم در واقع تقصیر سرنوشت نیست، بلکه تقصیر خود نویسنده باشد و آن نویسنده ما هستیم؟
چه میشود اگر ماهیت شکست در زندگی یک واقعیت باشد، اما این ایده که ما میتوانیم در میان این شکست چیزی معنادار خلق کنیم، نیز یک واقعیت باشد؟
البته هیچکدام از اینها قابل اثبات نیست، اما آیا اینکه نظر مفیدی است نیاز به اثبات دارد؟
همچنین، اگر باور کنم تمام قدرت در دست سرنوشت بوده و بنابراین بیطرف و ساکت بنشینم و داستان بیهدف ادامه پیدا کند، چه کسی را باید سرزنش کنم؟ خداوند؟ سرنوشت؟ اشتاین بک؟
به نظر من مقصر دانستن خودم عملیترین گزینه است. درحالیکه این گزینه ممکن است من را درگیر کند، اما همچنین بیشترین قدرت را برای انجام کاری در مورد آن به من میدهد.
صرفنظر از اینکه چه کسی داستانهای ما را مینویسد، این یک باور مفید است که ما نویسنده هستیم. و این بیش از یک باور مفید است: این یک باور سرگرمکننده است. چه میشود اگر با عناصر ثابت زندگی شریک شویم تا روایتی کوچک از خودمان بسازیم؟
اگر از زندگی خسته شدهایم، آنچه واقعاً از آن خسته شدهایم داستانی است که در درون آن زندگی میکنیم. و نکته مهم در مورد خسته شدن از داستان این است که داستانها قابل ویرایش هستند. داستانها میتوانند درست شوند. داستانها میتوانند از کسلکننده به هیجانانگیز، از سرگردان به متمرکز، و از مشقتآمیز برای خواندن به هیجانانگیز برای زندگی تبدیل شوند.
تنها چیزی که برای اصلاح داستانهایمان باید بدانیم اصولی است که یک داستان را معنادار میسازد. سپس، اگر آن اصول را در زندگی خود به کار ببریم و قلم خود را به دست سرنوشت نسپاریم، میتوانیم تجربه شخصی خود را تغییر دهیم و به نوبه خود نسبت به زیبایی آن قدردانی کنیم، نه اینکه از بیمعنا بودن آن رنجیده باشیم.»
حجم
۵۲۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۹ صفحه
حجم
۵۲۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۹ صفحه