دانلود و خرید کتاب کی ز مردن کم شدم آنیتا مورجانی ترجمه محمود دانایی
تصویر جلد کتاب کی ز مردن کم شدم

کتاب کی ز مردن کم شدم

انتشارات:صبح صادق
امتیاز:
۴.۲از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کی ز مردن کم شدم

کتاب کی ز مردن کم شدم؛ چگونه مرگ من در اثر سرطان به خودشناسی‌ام منجر شد نوشتهٔ آنیتا مورجانی و ترجمهٔ محمود دانایی است و صبح صادق آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب کی ز مردن کم شدم

آنیتا مورجانی در کتاب کی ز مردن کم شدم شرح می‌دهد که بعد از نزدیک به چهار سال مبارزه با سرطان، جسمش مغلوب بیماری شد و تمام اعضای بدنش از کار افتادند؛ آنیتا به سرطان غدد لنفاوی مبتلا بود و ابتدا با روش‌های طب سنتی برای درمانش اقدام کرد اما زمانی متوجه شد که تمام بدنش درگیر بیماری است. در نهایت در حالت کما فرورفت. آنیتا تجربه‌ای شگفت‌انگیز داشت و از آن تجربه متوجه شد زندگی چیزی فراتر از جسم ما است. او قدرت بی‌نظیر عشق را فهمید و تصمیم گرفت این تجربه را با دیگران هم به اشتراک بگذارد.

او می‌گوید: «درک این واقعیت که جوهر ذاتی ما از عشق است، مهم‌ترین درسی بود که از این تجربه آموختم، چون به من توانایی بخشید تا از تمام ترس‌هایم آزاد شوم و کلیدی بود که زندگی‌ام را نجات داد. من بر این باورم که برجسته‌ترین حقایق عالم هستی در بیرون از ما، در بررسی سیاره‌ها و ستاره‌ها یافت نمی‌شوند. آن حقایق در ژرفای درونمان هستند، در شکوه قلب، ذهن و روحمان. تا ما به آنچه که در درونمان است پی نبریم، نمی‌توانیم بر آنچه در بیرون است واقف شویم. اکنون سرگذشتم را با شما در میان می‌گذارم به امید آنکه به شیوهای قلبتان را تسخیر کند و شکوه و عظمتتان را به شما یادآوری نماید.» وین دایر در مقدمه‌ای که برای کتاب کی ز مردن کم شدم نوشته است، می‌گوید: «این کتاب داستان یک عشق بزرگ و بی‌قید وشرط است که به شما برداشت تازه‌ای می‌دهد از اینکه حقیقت شما چیست؟ چرا اینجا هستید؟ و چگونه می‌توانید بر ترس‌های مختلف خود فائق شوید.» 

خواندن کتاب کی ز مردن کم شدم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

تمام علاقه‌مندان به خودشناسی و درک تجربه‌های نامعمول از خواندن کتاب کی ز مردن کم شدم لذت می‌برند.

بخشی از کتاب کی ز مردن کم شدم

«وقتی مرا با عجله به بیمارستان می‌بردند، دنیای اطرافم به تدریج غیر واقعی و رؤیاگونه به نظر می‌رسید. حس می‌کردم که هر لحظه بیشتر و بیشتر هشیاری‌ام را از دست می‌دهم. وقتی به بیمارستان رسیدم، در کما بودم و پزشکان نه تنها خوش‌بین نبودند بلکه اصلاً امیدی به بهبودم نداشتند. این همان بیمارستانی نبود که در دوران بیماری‌ام برای معالجه می‌رفتم. بیمارستانی که در طی این سال‌ها به آن رجوع می‌کردم بیشتر شبیه یک کلینیک بود و برای انجام کارهایی که پزشکان تجویز می‌کردند از امکانات کافی برخوردار بود، ولی تجهیزات لازم برای اورژانس را نداشت. در دوران معالجه‌ام ترجیح می‌دادم به یک کلینیک کوچک در نزدیکی منزلمان بروم، چون این کار هم دلهرهٔ کمتری به همراه داشت و هم اینکه از محیط بیمارستان واقعاً متنفر بودم. من دو نفر از عزیزانم را در بیمارستان از دست داده بودم و همین مرا به وحشت می‌انداخت. بهترین دوستم سونی و همسر خواهر دنی هر دو در بیمارستان‌های تخصصی بزرگ سرطان از دنیا رفته بودند.

وقتی دنی، صبح روزی که به کما رفتم، با کلینیک تماس می‌گیرد، پزشکم به او می‌گوید که فوراً مرا به یکی از بزرگ‌ترین و مجهزترین بیمارستان‌های هنگ‌کنگ برساند و در آنجا یک تیم متخصص منتظرم خواهد بود. این اولین باری بود که به این مکان خاص می‌رفتم و توسط یک تیم متخصص تحت درمان قرار می‌گرفتم.

متخصص سرطان، پس از معاینهٔ کوتاهی، با چهرهٔ منقلب رو به دنی کرد و گفت: «قلب همسر شما هنوز می‌زند، ولی در واقع دیگر اینجا نیست. برای نجات دادن او خیلی دیر شده است.‌»

متعجب بودم که این خانم دکتر راجع به چه کسی حرف می‌زند؟ من که هیچ وقت در تمام زندگی‌ام بهتر از این نبوده‌ام! چرا دنی و مادرم این قدر سراسیمه و نگران‌اند؟ مادر، خواهش می‌کنم گریه نکن. چه اتفاقی افتاده؟ آیا برای من گریه می‌کنی؟ گریه نکن! حال من واقعاً خوب است. مادر عزیزم من خیلی خوبم!»

Faeze Pk
۱۴۰۲/۰۹/۱۴

بهترین و زیباترین کتابی بود که خوندم واقعا کمک میکنه که با‌واقعیت خودمون و جهانمون اشنا بشیم و مارو به سمت زندگی با معناتر و واقعیت بعد از مرگ اشنا میکنه و خانم مورجانی چقدر زیبا دنیای درونیش رو توصیف

- بیشتر
زهرا موسوی
۱۴۰۳/۰۵/۰۹

کتاب در مورد یک خانم هندی است که در هنگ کنگ زندگی میکنه و پس از سپری کردن یک زندگی عادی از قبیل عبور از دوران کودکی و جوانی و یافتن شغل و ازدواج، مبتلا به سرطان میشه و در

- بیشتر
کاربر 7172088
۱۴۰۲/۱۰/۱۰

برنامه زندگی پس از زندگی خیلی کاملتر هست اما نویسنده تونسته با بیانی زیبا ، در کنار تجربه کوناهی که داشته ، ماجرای زندگیشو بصورت رمان عاشقانه واقعی به تصویر بکشه و اثر گذاری تجربه اش را بیشتر کنه

katy
۱۴۰۳/۰۶/۱۰

کتابی عالی و واقعی از تجربه نزدیک به مرگ، در واقع به این نکته اشاره میکند که هستی را باید در درون خودمان جستجو کنیم و تاکید بر اینکه او از رگ گردن به ما نزدیکتر است.

کاربر 4585735
۱۴۰۲/۱۲/۲۷

یکی از بهترین کتاب های بود که خواندم ،خواندن این کتاب به بیشتر سوالات من در مورد خودم، دین و مذهب ،و دنیای پس از مردن جواب داد و بعد از خوندن کتاب حس بسیار بهتری نسبت به خودم ،دیگران

- بیشتر
دین، فقط راهی است برای پیدا کردن حقیقت، دین، حقیقت نیست. دین فقط یک راه است و مردم مختلف، راه‌های مختلفی را دنبال می‌کنند.‌»
۱۴۳۱
اما حالا کاملاً متوجه شده‌ام که داشتن یک بینش درونی از محیط بیرون، به این معنی است که به جایی برسم که بتوانم به راهنمای درونی خودم اطمینان کنم. چنین روشی مثل این است که آن چیزی را که احساس می‌کنم، روی جهان هستی خودم تأثیر می‌گذارد. به عبارت دیگر، چون من در مرکز شبکهٔ کیهانی‌ام قرار دارم، بر روی تمام آن کل تأثیر می‌گذارم. بنابراین، در چنین دیدگاهی اگر خوشحال باشم، تمامی جهان هستی خوشحال است. اگر خودم را دوست داشته باشم، دیگران هم مرا دوست خواهند داشت و تا جایی که مربوط به من است،‌ اگر با خودم در صلح باشم، تمامی خلقت در صلح خواهد بود و غیره!
زهرا موسوی
اگر با مشکلی مواجه شوم، به جای اینکه آن را از طریق عوامل مادی برطرف کنم (کاری که قبل از اِن دی ئی انجام می‌دادم)، آن را در جهان درونی‌ام بررسی می‌کنم. اگر مضطرب، نگران، غمگین و … شوم، ابتدا به درون خودم رجوع می‌کنم. در خلوت خودم می‌نشینم یا در طبیعت قدم می‌زنم یا به موسیقی گوش می‌دهم تا به جایگاه «مرکزی»‌ برسم و احساس آرامش کنم و بر خودم مسلط شوم. من کاملاً متوجه شده‌ام که با چنین روشی، دنیای بیرونی‌ام هم تغییر می‌کند، آرام‌تر می‌شود و بسیاری از مشکلات خودبه‌خود، بدون آنکه اقدام خاصی کنم، ناپدید می‌شوند.
زهرا موسوی
زندگی ما، عبادت‌مان است. این هدیهٔ ما به عالم هستی است و بعد از ترک این دنیا، میراث ما برای عزیزانمان، خاطراتی است که از خود به جای می‌گذاریم. ما به خودمان و اطرافیان‌مان مدیون هستیم که خوشحال باشیم و شادی‌مان را به دیگران منتقل کنیم.
katy
در آخر، باز هم روی این نکته تأکید می‌کنم که از زندگی لذت ببرید و به خودتان سخت نگیرید و زندگی را هم خیلی جدی تلقی نکنید. یکی از بزرگ‌ترین اشکالات نظام‌های معنوی سنتی این است که ما را وادار می‌کنند زندگی را خیلی جدی بگیریم. می‌دانید که من از ایجاد موازین متنفرم، اما اگر می‌بایست اصولی را برای یک روش معنوی شفابخش تنظیم کنم، اولین اصل این بود که هر روز تا می‌توانم بخندم و چه بهتر که به خودم بخندم! از دیدگاه من چنین روشی، بدون تردید مؤثرتر از هر دعا، مدیتیشن، آواز مذهبی، یا رژیم غذایی می‌باشد. اگر به مشکلات روزمره زندگی از پسِ نقاب طنز و عشق نگاه کنیم، آن‌قدر مشکل به نظر نمی‌رسند.
katy
بنابراین هر قدر نسبت به خود مهربان‌تر باشم، رویدادهای بیرونی هم، همان حالت را منعکس خواهند کرد. هر قدر با خود سخت‌گیرتر باشم و خود را بیشتر مورد قضاوت قرار دهم، رویدادهای بیرونی هم همان طور خواهند بود. هر بردا
katy
دِین من به خودم، به آنهایی که می‌شناختم و به زندگی‌ام این است که ترجمان جوهر یگانهٔ خودم باشم. تلاش در اینکه چیز دیگری یا فرد دیگری بشوم از من انسان بهتری نمی‌سازد، فقط مرا از خود حقیقی‌ام محروم می‌کند! این روش، دیگران را از شناختن واقعیت من بازمی‌دارد و مرا نیز از تعامل صادقانه با آنها محروم می‌کند. همچنین این بی‌صداقتی، عالم هستی را از آن کسی که در این آمدنم قرار بود باشم و آن چیزی که قرار بود ابراز کنم،‌ محروم می‌کند.
کاربر vahideh
من فقط در پی خشنود کردن دیگران بودم و از سرزنش شدن، تحت هر عنوانی وحشت داشتم. تلاش زیادی می‌کردم که هیچ‌کس برداشت نادرستی از من نداشته باشد و همین روش سبب شد که به مرور زمان خودم را فراموش کنم. ارتباط من با آن فردی که بودم و آن چیزی که می‌خواستم، کاملاً قطع شده بود، چون همهٔ کارهایم برای جلب رضایت دیگران بود و رضایت خودم را نادیده می‌گرفتم.
زهرا موسوی
وقتی به این جهان می‌آییم، به عظمت خودمان واقفیم ولی نمی‌دانم چرا، به تدریج که بزرگ‌تر می‌شویم،‌ آگاهی‌مان محو می‌شود.
زهرا موسوی
وقتی دوباره به مسیر زندگی‌ام نگاه می‌کنم برایم کاملاً روشن می‌شود که هر قدمی در این مسیر – هم قبل و هم بعد از اِن دی ئی، هم رویدادهایی که آنها را مثبت تلقی می‌کردم و هم رویدادهای منفی– در نهایت به خیر و صلاح من بوده است. و هر قدم مرا به جایی که امروز به آن رسیده‌ام هدایت کرده است.
زهرا موسوی
من الوهیت را در هر چیز می‌دیدم – حتی در یک حیوان و در یک حشره. علاقه‌ام به طبیعت بیشتر شده بود. حتی نمی‌توانستم پشه‌ای که مرتباً جلوی صورتم وزوز می‌کرد را بکشم. آنها نیز از نوعی از حیات برخوردار بودند که می‌بایست آن را محترم شمرد. می‌دانستم که موجودیت آنها علتی دارد. ولی علت آن را نمی‌دانستم. فقط می‌دانستم که علتی دارد، همان طورکه موجودیت من علتی داشت.
زهرا موسوی
عشق بی‌قید و شرط و پذیرش در آن قلمرو شگفت‌انگیز بود و من می‌خواستم هر چه زودتر از آن خط مرزی عبور کنم و تا ابد از آن بهره‌مند شوم. مثل این بود که یگانگی و جوهر خالص یکایک موجودات زنده و مخلوقات، فارغ از دردها و رنج‌ها و رؤیاها و ایگوهایشان، مرا احاطه کرده بود.
۱۴۳۱
چرا وقتی در قالب جسم هستیم، این مطالب را تشخیص نمی‌دهیم؟ چرا هیچ وقت نمی‌دانستم که نمی‌بایست، نسبت به خودمان سخت‌گیر باشیم؟ خود را در دریای عشقِ بی‌قید و شرط و پذیرش غوطه‌ور می‌دیدم. می‌توانستم با دید تازه‌ای به خودم نگاه کنم و ببینم که موجود زیبای این کائنات هستم. من فهمیدم که تنها به خاطر اینکه وجود دارم، شایستهٔ توجه محبت‌آمیزم، نه سزاوار قضاوت! اصلاً لازم نیست کار خاصی انجام دهم؛ من سزاوار دوست داشتن هستم، تنها به این جهت که وجود دارم، نه بیشتر و نه کمتر. این برایم
۱۴۳۱
چیزی که ماجرا را از آن هم بدتر کرد این بود که مدت کمی پس از مرگ سونی، خبر شکست شوهر خواهر دنی در ستیز با سرطان نیز به ما رسید. او همسر جوان (خواهر کوچک‌تر دنی) و دو فرزند خردسالش را ترک کرد. من از این شوخی بی‌رحمانه که آن را زندگی می‌نامیم، خشمگین بودم.
۱۴۳۱
اغلب ادیان شرقی به این مفاهیم معتقدند. از نظر آنها هدف از زندگی، بالا بردن آگاهی و رشد معنوی از طریق چرخهٔ تولد و مرگ است تا فرد بتواند به مرحلهٔ بصیرت برسد. در آن مرحله، چرخهٔ تولد و مرگ شکسته می‌شود و ما دیگر نیاز نداریم در بدن دیگری برگردیم. به آن حالت نیروانا گفته می‌شود.
۱۴۳۱

حجم

۱۹۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

حجم

۱۹۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۰ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
۲۷,۰۰۰
۵۰%
تومان