کتاب کتابفروش
معرفی کتاب کتابفروش
کتاب کتابفروش نوشتهٔ پیتر سوانسن و ترجمهٔ عباس کریمی عباسی است. انتشارات کتابسرای تندیس ماجرای ۸ قتل بیعیبونقص را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب کتابفروش
کتاب کتابفروش درعینحال که حاوی یک داستان سرگرمکنندهٔ جنایی است، معماهایی درون خود دارد که در مخاطب نسبت به خشونت و جنایت تنفر بیشتری ایجاد میکند؛ همچنین درک بهتری از روانشناسی شخصیتهای اثر به دست میدهد. گفته شده است که جذابیت و گیرایی این اثر، نه برای کشف هویت پنهان قاتل که برای دستیابی به انگیزههای اعمال انسانی و گاه عملها و عکسالعملهای بشری است؛ چیزی که مخاطب را تا انتها تشویق به خواندن این رمان میکند. این رمان که اولین کتاب از پیتر سوانسن است که به پارسی برگردانده شده، زیرمجموعهٔ «ادبیات جنایی» به شمار میرود. رمان حاضر در ۳۲ فصل نوشته شده و ماجرای ۸ قتل بیعیبونقص را روایت کرده است.
خواندن کتاب کتابفروش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان جنایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کتابفروش
«از اتومبیل خارج شدم و در شب سرد و صاف راه افتادم. به دلیل راه افتادن ناگهانی از خانه لباس مناسبی تنم نبود و فقط روی پیرهنم یک ژاکت پوشیده و شلوار جینی به پا داشتم. ژاکت را تا گلویم بالا آوردم و دستانم را در جیب کردم و در امتداد جاده به سوی خانه اتول راه افتادم. به یک تابلو در کنار صندوق پستی رسیدم که روی آن کلمات «بلک برن اینترپرایز» نقش بسته بود. لحظهای آنجا ایستادم و از دور خانه را بررسی کردم. یک خانه مزرعهای سفید با انباری در کنار آن بود. من قبلاً آن را دیده بودم و میدانستم یک فضای کاری بازسازی شده به رنگ خاکستری تیره است که درهای جلویی آن با شیشه نشکن تعویض شده و داخلش یک محوطه کاری با میزهای اداری چندنفره بخشبندی شده و میزهای پینگپنگ وجود داشت.
بهاندازهای به انبار نزدیک شدم که ببینم آیا چراغهای اتومات حساس به جنبش دارد یا نه، اما اتفاقی نیفتاد و نوری نتابید. کسی داخل نبود. به پشت انبار رفتم و از عقب به خانه نزدیک شدم و از دیدن آن منظره خشکم زد. ماه کامل در آسمان بی ابر میتابید و املاک اتول زیر آن میدرخشید. از جایی که ایستاده بودم میتوانستم مزارع شیبدار را ببینم که در کنار خطی از درختان تیره غرق در مهتاب نقرهای بودند. چند لحظهای لرزان در ژاکت نازکم ایستادم و تماشا کردم تا اینکه صدای خنده به گوش و بوی دود سیگار به مشامم رسید. در گوشه پشتی انبار زوجی که آنها را نمیشناختم سیگار میکشیدند و میخندیدند. صحبتهای آنها بر اثر وزش باد قابل شنیدن نبود. آنقدر ایستادم تا سیگارشان را تمام کردند و داخل خانه برگشتند. بعد به نزدیکترین پنجره نزدیک شدم و داخل را نگاه کردم.
چیزهای زیادی است که هرگز فراموش نخواهم کرد و صحنهای که آن شب دیدم یکی از آنهاست. حدود بیست نفر در اتاق نشیمنی وسیع و مجهز در هم میلولیدند. در مرکز اتاق یک کاناپه چرمی بود که کلر با لباسهایی که هرگز ندیده بودم کنار اتول بر آن نشسته بود و لیوانی در دست داشت و دست اتول روی پایش بود. اتاق کمنور بود، اما تلی از مواد سفیدرنگ روی میز دیده میشد و یکی از مهمانان زانو زده و خطی را با بینی بالا میکشید. موسیقی تکنوی کلوپی شنیده میشد و چند نفر در حال رقص بودند، اما آنچه که گفتم هرگز فراموش نخواهم کرد حالت کلر بود نه لباسهایش. فقط مواد مخدر و اجبار برای تهیه آنها نبود در صورتش لذتی حیوانی دیده میشد و مرتب میخندید. لبانش با حالتی وحشی باز بود و برق میزد.»
حجم
۲۰۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۰۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه