کتاب دور از مهتاب
معرفی کتاب دور از مهتاب
کتاب دور از مهتاب نوشتهٔ ام البنین منیری است. انتشارات ماهواره این رمان معاصر ایرانی، اجتماعی و عاشقانه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب دور از مهتاب
کتاب دور از مهتاب یک رمان ایرانی با موضوع عاشقانه و اجتماعی است که به قلم ام البنین منیری نوشته شده است. این نویسنده بیش از ۵۰ کتاب در قالبهای رمان و داستان کوتاه بهصورت مستقل و گاه مشترک با نویسندههای دیگر نوشته است. او رمان حاضر را در حالی آغاز میکند که راوی از تنهایی خودش پس از رفتن پدرش میگوید و میگوید که از رفتارهای نامزدش حرص میخورده است. نامزد راوی «کامران» نام دارد. این رمان با زبانی شفاهی نوشته شده است.
خواندن کتاب دور از مهتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دور از مهتاب
«لیلا اینجا که رسید با دست اشکهای روی گونه اش رو پاک کرد و گفت: خیلی سخته آدم با کسی زندگی کنه. که می دونه دشمنشه. لیلا انگار داغ دلش تازه شده بود. قطرات اشک رو با دستش می گرفت که اشکان نبینه. دوباره ادامه داد. پدرم همیشه می گفت: از مادرت دوری کن چون اون به خاطر دشمنی با من تورو طعمه می کنه. کار پدرم طوری نبود که مرتب تو خونه باشه به خاطر همون منو همیشه به دست یه نفر دیگه می سپرد. بعد انگاری به خودش اومده باشه گفت: اصلا من چرا باید همه چی رو بهت بگم؟
اشکان: خب ما می خواهیم باهم کار کنیم بهتره همه چی رو بدونیم درباره هم.
لیلا: خب اینا رو به هیچ کسی نگفته بودم خواهش می کنم به کسی نگو.
اشکان: چشم.
لیلا می دونی من چی فکر می کنم؟
لیلا: نه از کجا بدونم؟
اشکان: من فکر می کنم شهروز تورو به کار دیگه ای فرستاده اینم بعدا معلوم میشه. نظرت چیه؟
لیلا: منم بعید می دونم صرفا برای خوانندگی فرستاده باشه. ولی خب فعلا که منتظرم ببینم فردا چی میشه.
اشکان: نگران نباش درست می شه.؟
همین موقع بابک از اتاقش بیرون اومد.
نزدیک اشکان شدو گفت: عه تو نخوابیدی.
برو بخواب من هستم. خسته شدی ها. بعد رو به لیلا کرد و گفت: عه توام که نخوابیدی؟
اشکان تو برو بخواب، من بیدار می مونم.
اشکان با پوز خندی گفت: آره مهم هم بیدار موندن تو.
لیلارو به بابک کرد و گفت: بیا بشین کمی حرف بزنیم.
بابک که تا حالا کسی اینطوری آدم حسابش نکرده بود، با خوشحالی زیاد اومد و بغل دست لیلا نشست.
لیلا کمی خودش رو کنار کشید و گفت: گفتم بشین. نه دیگه اینجا. کمی برو کنار بتونم ببینمت.
بابک از این حرف لیلا نه تنها ناراحت نشد بلکه خیلی هم خوشحال شد کمی خودش رو عقب کشید و گفت: خوبه؟
لیلا نگاهی به چهره پراز تعجّب اشکان کرد و گفت: عالیه.
اشکان لبخندی زد و گفت: اگه اشتباه نکنم بابک، زوج هنریتو بالاخره پیدا کردی.
بابک همون طور که به لیلا خیره شده بود گفت: خب چی بگم عزیزم.
لیلا: چطور شد اومدی اینجا؟
بابک تا خواست دهنش رو باز کنه تلفن زنگ زد.
اشکان گوشی رو برداشت.
الو؟
اشکان با تعجّب، گوشی رو داد دست بابک.
بابک: الو؟
ها؟
باشه.
گفتم باشه دیگه، بی خیال.»
حجم
۲۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۵ صفحه
حجم
۲۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۵ صفحه