کتاب عین عشق
معرفی کتاب عین عشق
کتاب عین عشق نوشتهٔ فاطمه عمادی پور است و انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب عین عشق
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب عین عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عین عشق
«دستهام را میبرم لای موهام خون شتک میزند بیرون میترسم و جیغ میکشم.
آی گیس بریده آهای مگه کوری؟
دیوانه کوری مشنگی؟
آهاااااااااااااااااااای لعنتی لعنتی لعنتیییییییییی بوووووووق بوووووووووووق بوق....
صدای چند سگ که از دور زوزه میکشیدند و ضربهای که پرتم کرد وسط خیابان تازه من را به خودم آورد.
دست کشیدم لای موهام خون از توی موهام زد بیرون و صورتم را سرخ کرد.
زنی که نزدیکیم بود جیغ کشید وچند زن دیگر هم از ماشینهای مختلف پیاده شدند و من را دوره کردند.
رانندهای که با من تصادف کرده به زمین وزمان لعنت میفرستد و محکم میکوبد روی داشبرد ماشینش و سرش را میزند به شیشهی لچکی ماشینش کلی هم قاطی کرده نادان،
انگار که کسی به اون زده باشد!
از ماشینش پیاده میشود و با عجله خودش را به من میرساند و رو به بقیه میگوید: من دست بهش نمیزنم.
سوار ماشینش کنید این لا مذهبوتا یه جایی یه در به گل افتاده ایی ببرمش.
لا اله الاالله، لا اله الالله، لا الله الا الله و باز دو دستی میزند توی سر خودش و هی جفنگ میگه.
نگا نگا نگا این بد شانسی منه بدبخت!
نگا کن تو این و قت شب چه شری گرفتمون دختر تو از کجا پیدات شد؟
مثل جن از کجا ظاهر شدی تو این آخر شبی؟
و دوباره با مشت میکوبد روی شیشهی ماشینش و لعنت میفرستد به هرچی که به ذهنش میرسد و هی فحش میدهد به زمین و به زمان.
اعصابم را خورد کرده.
راننده از همه چی بیشتر فقط خوب بلده فحش بده.
دیگه داره حالم ازش بهم میخوره.
داد میزنم: لال شو نفهم!
همه برمیگردن منو نگاه میکنند و یکی از توی جمعیت با داد تایید میکنه واقعا نفهمی.
یکی از عابرای مرد رو به راننده میکند و میگوید: به جای بد وبیراه گفتن و لعنت فرستادن ببرش بیمارستان بیمروت و راننده ادامه میدهد منم همین را گفتم گفتم یکی سوارش کنه ببرمش بیمارستانی جایی من که دست بهش نمیزنم.
تا اسم بیمارستان میآید ترس ورم میدارد بلند میشوم و فوری پا به فرار میگذارم. در حالی که هنوز چند قدمی دور نشدهام سرم گیج میرود و محکم زمین میخورم.
زنها دوباره دورهام میکنند و هر کس چیزی بهم میگوید.
من نمیشنوم که زنها چه میگویند فقط صداهایی نامفهوم مثل همهمه به گوشم میرسد بقیهی حرفها هم برایم مثل پیچیدن صدا در تونل هستند.
دور و برم پر شده از آدمهایی که هیچ کدامشان را نمیشناسم.
شب است.
پس من اون وقت شب بیرون چه میکردم؟
و این مطلب را درست خانمی که دارد سرم را با دستمال میبندد هم میگوید:
آخه مادر جان !تو این وقت شب تنها اینجا چه کار میکنی؟
خانمی که اون طرف ترایستاده غر و غر کنان میگه: مگه تو صاحب نداری دختر؟»
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه