کتاب هیچ رازی در میان نیست
معرفی کتاب هیچ رازی در میان نیست
کتاب هیچ رازی در میان نیست نوشتهٔ پنی جویلسون و ترجمهٔ شقایق قندهاری است. ایران بان این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب هیچ رازی در میان نیست
کتاب هیچ رازی در میان نیست (او خیال میکند رازش پیش من میماند) برابر با یک رمان معاصر و انگلیسی است. داستان چیست؟ جِما، دختر نوجوانی مبتلا به فلج مغزی است. او از گردن به پایین فلج است؛ یعنی نمیتواند دست و پاها یا دیگر قسمتهای بدنش را کنترل کند. جِما نمیتواند خودش غذا بخورد، دستشویی برود یا از جایش بلند شود؛ مگر اینکه کسی او را با بالابر بلند کند یا با ویلچر هُل بدهد. او نمیتواند حرف بزند و شاید برای همین است که وقتی آدمها با او حرف میزنند، رازهایشان را به او میگویند و حتی یادشان میرود که دخترک میشنود و میفهمد و فقط توان بیانکردن ندارد. بهتازگی قتلی در محله اتفاق افتاده است و پلیس بهدنبال قاتل میگردد. یک روز «دن»، نامزد پرستار جِما دربارهٔ کار وحشتناکی که انجام داده است، به دخترک میگوید.
خواندن کتاب هیچ رازی در میان نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هیچ رازی در میان نیست
«مامان به ماجرای ما گوش میکند. بعد یک افسر پلیس میآید دم در خانه. من او را از توی محدودهٔ گاراژها به جا میآورم. او میگوید که من بازپرس هستم و میخواهد از من و جودی چند سؤال بپرسد. او میخواهد ما همراهش به ادارهٔ پلیس برویم تا آنها بتوانند جوابهای من را ضبط کنند. من امروز خیلی با دستگاه کنترل با فین کار کردهام. بهزور میتوانم خودم را بیدار نگه دارم. میپرسم حال سارا چطور است، ولی او فقط میگوید سارا را به بیمارستان منتقل کردهاند که خودم هم میدانستم.
در ادارهٔ پلیس لااقل گروهبان پلیس طوری از من سؤال میکند که انگار همهٔ حرفهایم را باور میکند. او خیلی با افسر هانت فرق دارد.
وقتی کارمان تمام میشود، مامان جودی را به خانهاش میرساند و من را به خانه میبرد. من موفق میشوم به او بگویم که میخواهم در اتاق نشیمن بنشینم و موسیقی ملایمی هم پخش بشود. فکر میکنم که اگر نمیتوانست از من سؤال کند، من را میخواباند، ولی ذهنم بهحدی فعال شده است که خوابم نمیبرد.
باورم نمیشود که چه اتفاقی افتاد. کاری که دن کرد حالم را بد میکند. دن در تمام این چند هفته سارا را در یک گاراژ حبس کرده بود و میآمد اینجا و وانمود میکرد که نگرانش است. اگر ما در آن لحظهٔ بهخصوص آنجا نبودیم چه میشد؟ به این فکر میکنم که چیزی نمانده بود ما برگردیم. نزدیک بود همین کار را بکنیم. به خودم میلرزم. سارای بیچاره. برایم قابل تصور نیست که زندانیشدن در آنجا چه حسوحالی داشته است. حتما حسابی درمانده شده بود. بدون شک برایش سؤال شده بود که ممکن است یک روزی از آنجا بیرون بیاید.
بعد هم به کاری که خودم کردم فکر میکنم. باور آن هم برایم سخت است. دن خیال میکرد که من عاجز هستم، ولی من که اینطوری نبودم. من میخواستم با بقیه ارتباط برقرار کنم، ولی هرگز به این فکر نکرده بودم که چه قدرتی به من خواهد داد. من حس متفاوتی دارم؛ مثل این میماند که قدرت درونی تازهای دارم. با این حال، متوجه هستم که آدم اصلا نمیتواند برخی چیزها را کنترل کند؛ هیچکس نمیتواند؛ مثل همین که بقیهٔ آدمها چطور رفتار میکنند.»
حجم
۲۱۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۲۱۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه