دانلود و خرید کتاب شبیه دیوارها امیرمحمد عباس نژاد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب شبیه دیوارها

کتاب شبیه دیوارها

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شبیه دیوارها

کتاب شبیه دیوارها نوشتهٔ امیرمحمد عباس نژاد و ویراستهٔ محمدمهدی عقابی است و انتشارات خط مقدم آن را منتشر کرده است. این کتاب خاطرات اسیر آزادشدهٔ لبنانی در جنگ عراق با ایران، شیخ ماجدالحاج سلیمان است.

درباره کتاب شبیه دیوارها

شبیه دیوارها نوشتهٔ امیرمحمد عباس‌نژاد روایتی است از اسارت که مشابه خاطرات دیگر اسرا، از رنج و تنهایی چندساله می‌گوید، اما آنچه در کتاب، مخاطب را به دنبال خود می‌کشاند، اصالتِ خودِ اسیر است. شیخی که نه‌تنها برای جنگ، که بیشتر برای تبلیغ پای در میدان گذاشته، اما چرخش روزگار او را اسیر عراق می‌کند، اسیر کشوری که چندی پیش، از آن اخراج شده است.

کتاب از زبان یک لبنانی است که در نوجوانی به عراق رفته، اما به جرم مخالفت با حزب بعث، اخراج می‌شود. شیخ اخراجی که به دنبال مدرسه‌ٔ دیگری برای اتمام درس طلبگی است، صدای انقلاب ایران را می‌شنود و این‌بار ایران را برای خواندن حوزه انتخاب می‌کند، غافل از اینکه این درس و مشغولیت در حوزه، او را برای تبلیغ به روستاهای جنوب ایران و درنهایت میدان جنگ می‌کشاند.

شیخ ماجد اسیری است که نه‌تنها در زندان‌های رژیم بعث که خودخواسته، پای به اردوگاه اشرف گذاشته و پس از گذران مدتی در آنجا، همراه با برخی از دیگر اسرا که در ابتدا به مجاهدین پناهنده شده بوده اما پس از مدتی منصرف شده‌اند، به ایران بازگردانده شده است. اردوگاهی که سال‌ها به عنوان مرکز اصلی مجاهدین خلق در عراق شناخته می‌شده است.

نویسنده توانسته با زبانی روان و روایتی داستان‌گونه، جزئیات اسارت را از ذهن راوی به روی کاغذ بیاورد و اینگونه، بخشی از تاریخ جنگ ایران و عراق را ثبت کند، بخشی که نشان می‌دهد دین، نخ پیونددهنده‌ٔ ماست، حتی به هنگام جنگ!

خواندن کتاب شبیه دیوارها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران خواندن خاطرات اسرای جنگ پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شبیه دیوارها

«افسر عراقی با لگد به در کوبید؛ آن‌قدر محکم که درِ پوسیدهٔ سلول نزدیک بود از جایش کنده شود. نور ضعیف راهرو، چشمانم را زد؛ اما سایهٔ افسر، همهٔ آن را پوشاند. یک دست لباس توی صورتم پرت کرد و با خشم گفت: این‌ها را بپوش...

دست دراز کردم و لباس‌ها را برداشتم. کهنه و متعفن بودند. حدس زدم از کهنه‌فروش‌ها گرفته‌اند. افسر عراقی دوباره فریاد زد: مگه با تو نیستم؟! زود باش لباس‌هات رو بکَن.

زیر نور کم‌جان سلول، چند لکهٔ خون روی لباس دیدم. معلوم بود از تن یک زندانی درآورده‌اند. چندشم شد. دست دست کردم نپوشم؛ اما افسر عراقی با چوب تعلیمیِ توی دستش ضربه‌ای به سرم زد و گفت: وقت تلف نکن! سریع لباس‌هات رو بکَن؛ باید ببرم.

به دیوار سرد و نمور سلول تکیه دادم. لباس‌هایم را درآوردم. عبا و قبایم را تا کردم و عمامه‌ام را رویش گذاشتم. گفتم: سیدی، می‌شه این‌ها را نپوشم؟ همین شلوار و پیراهن خودم خوب نیست؟

_ نخیر! این لباس‌ها هم از سرت زیادی‌ان. حرف نزن. یالّا.

_ آخه این پیراهن را مادرم برام خریده!

تا این را گفتم، دستش را دراز کرد تا پیراهنم را از تنم بکَند. برای این‌که پاره نشود، خودم را عقب کشیدم و گفتم: باشه... باشه... درش می‌آرم...

به یاد روزی افتادم که می‌خواستم به نجف بیایم. هفده سالم بود. مادرم بعد از نماز صبح، پیراهن را با یک شیشه عطر برایم آورد و گفت «ماجدم، تو داری طلبه می‌شی؛ باید همیشه پاکیزه باشی. پیامبرمون، همهٔ ما را به پاکیزگی سفارش کرده. برات چند دست لباس خریدم تا هیچ‌وقت لباس کثیف نپوشی. دوست ندارم لباس‌های پسرم نامرتب باشه.». آه در بساط نداشتیم. به چشمانش خیره شدم و با بغض گفتم «پولش رو از کجا آوردی؟». گفت «ماجدم، تو نگران این چیزها نباش! النگوم رو فروختم.». گفتم «کدوم النگو؟». گفت «همونی که پدرت برام خریده بود.». او را در آغوش گرفتم و گفتم «اون که برات خیلی عزیز بود! آخه چرا این کار رو کردی؟». گفت «آیندهٔ تو از همه‌چیز برام مهم‌تره. وقتی درس‌ات تموم شد، لنگهٔ همون رو برام می‌خری و جبران می‌کنی».»

ماهان
۱۴۰۳/۰۴/۲۸

شیخ ماجد سپاسگزارم بابت قدمهای که برای ایران برداشته اید امیدوارم همیشه شاد و خندان باشی در کنار خانوادت سپاس بیکران

𝓐𝓻𝔃𝓮𝓼𝓱𝓲💚
۱۴۰۳/۰۷/۲۶

انقلابی واقعی این شیخ عزیز لبنانی هستند که پای عقائد شون ، اینقدر هزینه دادن💐💐

سیدعباس به دیدارم آمد. سراغ سیدحسن نصرالله را گرفتم. گفت: سیدحسن، در اقلیم تفاح، توی محاصره افتاده. چقدر دلم برای سید تنگ شده بود. با سیدحسن نصرالله که آن موقع تقریباً شانزده‌ساله بود، توی یک مدرسه بودم. حجرهٔ سیدحسن، در طبقهٔ بالا بود و من هم در طبقهٔ پایین حجره داشتم. وسط حیاط مدرسه، حوض کوچکی بود که با سیدحسن همیشه کنار آن می‌نشستیم و باهم بحث می‌کردیم. سیدحسن همیشه می‌گفت: شیخ‌ماجد، بهترین چیز برای انسان، داشتن نواسه است. اگر نواسه داشته باشی و آن چراغ کوچک روشن باشد، می‌توانی نماز شب بخوانی. نماز شب، برای انسان، بهترین آرامش‌دهنده است.
𝓐𝓻𝔃𝓮𝓼𝓱𝓲💚

حجم

۹۸۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۹۸۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان