کتاب ابری به دشت خاطره میبارد
معرفی کتاب ابری به دشت خاطره میبارد
کتاب ابری به دشت خاطره میبارد نوشتهٔ پرستو رجایی است و چاپ و نشر نظر آن را منتشر کرده است. این کتاب زندگینامهٔ محمدابراهیم جعفری است.
درباره کتاب ابری به دشت خاطره میبارد
محمدابراهیم جعفری (۱۳۱۹–۱۳۹۷) نقاش نوگرا و شاعر معاصر، عضو رسمی هیئت علمی دانشگاه هنر اصفهان و انجمن هنرمندان نقاش ایران بود. شعر ترانهٔ «چو مرغ شب» از سرودههای اوست.
بیشک جوهر محمدابراهیم جعفری، عمیقترین و زندهترین جوهر او، در نقاشیها و اشعارش دیده میشود. البته جالب است اگر علاوه بر دیدن نقاشیهای شاعرانه و شنیدن اشعارش، کسی از زندگیاش نیز برایمان صحبت کند. پرستو رجایی کتاب ابری به دشت خاطره میبارد را پس از مصاحبه با جعفری و جمعآوری نوشتهها، پایان نامهها و همینطور گفتوگو با خانواده و تعدادی از دوستان و آشنایانش نوشت؛ به این امید که آنچه نوشته شده است ذرهای به حقیقت وجودی او نزدیک باشد تا هیچگاه هنرمندانه زیستنش فراموش نشود.
خواندن کتاب ابری به دشت خاطره میبارد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر و هنر محمدابراهیم جعفری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ابری به دشت خاطره میبارد
«به سراغش رفتم. خانهٔ سه طبقهٔ خاکستری رنگ، در محلهای که خوب نمیشناسمش، واقع در شهری که بیش از هر شهر دیگری برایم آشناست؛ تهران. نزدیک خانه که رسیدم او زودتر از آن چه انتظارش میرفت، از طبقهٔ سوم سرش را بیرون آورده بود و با لبخند، آمدنم را تماشا میکرد. در را برایم زد، وارد شدم. آهستهتر از همیشه از پلهها بالا رفتم تا بیشتر به نگرانیام از روند کتابش فکر کنم. چطور میخواهم زندگیاش را بنویسم؟ آیا این طور شروع خواهم کرد؟
در ۱۹ دی ماه سرد زمستانی سال ۱۳۱۹ در بروجرد، جانِ بیتابی به دنیا آمد؛ محمدابراهیم جعفری.
نگاهش میکنم؛ سبیل سفید و پرپشتی دارد و باقی صورتش تمیز تراشیده شده است. موهای لخت بلند و سفیدش تا زیر گوشهایش میرسد. چقدر این موی لختِ نازکِ سفید به چشمانش که در بین دو قاب آبی رنگ عینکش دیده میشود، به خطوط روی پیشانیاش و چین دور چشمهایش، میآید. چطور میتوانم تصویر او را در ذهن ثبت کنم بیکه خندههایش را دیده باشی، بیکه وقتی با اشتیاق برایت شعری میخواند و چشمانش پُر از چیزی میشود که خودش از گفتنِ نامش طفره میرود، این وصف را که محتاج تصویر است، کامل کرد. شاید باید به خودش میگفتم یک شعر برای وصفِ صورتت، لبخندت و آن طفره رفتن چشمهایت بنویس. کار من را راحتترخواهی کرد.
سه برادر بودند؛ عبدالجواد، محمدابراهیم، محمداسماعیل و دو خواهر؛ میمنت و مهری. تصادفا خانهٔ آنها در خیابانی به نام جعفری قرار داشت و بسیاری از اهالی بروجرد فکر میکردند چون پدرش عبدالوهاب صاحب نفوذ است، خیابان را به نام او کردهاند. در همان خیابانِ جعفری، عبدالوهاب و برادر بزرگش که در کار تجارت و باغداری بودند، حجرهای داشتند و باهم کار میکردند. قبل از تولد محمدابراهیم، پدر در شهرضا (شهرضا یا قمشه از شهرهای استان اصفهان) زندگی میکرد. پسر اولش عبدالجواد هم در همین شهر به دنیا آمد، در خانهای که پدر به آن دلبسته بود.»
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه