کتاب اسطوره آتش
معرفی کتاب اسطوره آتش
کتاب اسطوره آتش نوشتهٔ نرگس مومنی است و انتشارات ذهن آویز آن را منتشر کرده است. این کتاب جلد سوم از مجموعه کتابهای گردونه خورشید است.
درباره کتاب اسطوره آتش
مجموعه رمان گردونه خورشید، حکایتی غیرواقعی در بستر ایران باستان است؛ حکایتی از حوادث زندگی، شور دلدادگی و وقایعی خیالگونه، که هر زمان شیرین و خواندنی است.
این مجموعه در چند جلد ارائه شده و در عین اینکه هر مجلدش مستقل است، ادامهٔ جلد پیشین است و زندگی یک نفر و اطرافیانش را به تصویر میکشد.
برای نگارش این داستان، از منابع بیشماری بهره برده شده و آداب و رسوم کهن ایران زمین، در آن ملموس است؛ اما هرگز سند تاریخی درخور استناد نیست؛ زیرا برای نگاشتن آن در اندیشه غور کرده و نازکخیالیها نموده تا شهد حکایتی جذاب در کام خوانندگان بنشیند.
پیشتر خواندید که هوردخت به همراهی مردی که با فرشتگان هستی دیدار کرد، دشمنان سرزمینش را از میان برداشت. اما دشمنی ها هرگز از بین نرفت. حال او میخواهد به همراه هامون، حکمرانی خویش و آبادانی دامنکه را استوار سازد؛ درحالیکه همچنان سرنوشت او و مردی که بدو مهر میورزد، دستخوش چشمان بدی است که تنها به این شیدایی دوخته شده و این دشمنیها در پایتخت و کاخ شاه بزرگ ایران نیز افزون میگردد.
خواندن کتاب اسطوره آتش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای تاریخی و اساطیری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اسطوره آتش
«دیگر روشنایی از آسمان بیشاخ و برگ هم رفته بود که پادشاه به ارابهرانش فرمان به پایان تاختن داد. این فرمان همه را از حرکت بازداشت. سپس از ارابه خویش که چوبی بود و دورتادورش خراطیشده به شمایل جانوران، پایین آمد و رو به دو نگهبان گریخته از مرگش سپرد.
ــ بیدرنگ دو درخت بلندی را که در سوهایی مخالفاند بیابید و از آنها بالا روید؛ میخواهم به درستی بنگرید و خبر از ارتش دشمن به ما رسانید.
سخن پس از آن، گویی گوشزدی به خویش بود.
ــ شورشیان در پی ما هستند. نباید برای بار دیگر از ناآگاهی خود آسیب ببینیم.
شاهبانو با بیجانی بر ارابهای نشسته که دیگر آفتابگیرش افتاده و پردههای نازک دورش، پاره پاره از کنجی آویزان شده بود. ناواردی ندیمهاش در راندن ارابه، بیش از پیش حال او را دگرگون کرده بود. هنوز هم بیمناک بود و با هر صدا سرش را به هر سوی میچرخاند. انگار که هماکنون از لابهلای درختان، شمشیرهایی آخته برون میآمد و جان ارزشمند از تنش میستاند.
با فرمان شاه به باز ایستادن، هامون هم بیدرنگ از روی اسب پرید. حیوان بینوا، مسافت بسیاری را با کشاندن دو سوار تاخته بود. همین که فرود آمد، دستی به گردن اسب کشید و آزاد هم پروازکنان روی شانهاش جای گرفت. سپس با گوش و چشم تیز، سر به اطراف گرداند و از پادشاه پرسید: «گمان میکنید به قدر کافی دور شده باشیم؟»
دو سرباز درختانی را یافته و بر گرده اسبانشان ایستاده بودند تا شاخهای را برای بالا کشیدن خود به دام بیندازند.
ــ هرچه دورتر شویم، لشکر پایتخت نیز از ما دورتر خواهد شد.
هامون هم سخن پادشاه را پسندیده دانست.
ــ پس باید مسیری برای دور زدن آنان یافت.
اندیشیدن دوباره به ادامه مسیر بر زمین ناهموار بیشه و تکانهای شدید ارابه هم سبب شد تا آنچه در درون شکم شاهبانو مانده بود بالا بیاید. از این روی گردن راست کرد و کمرش را بر بلندای چوبی ارابه، تکیه داد تا این حالت ناخوشایند از او دور شود. هرچند همان لحظه با وزیدن نسیم سرد شامگاه بیشه، بوی بد پیراهنش در بینی او فرو رفت.»
حجم
۳۹۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۳۹۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه