کتاب مکاشفه بهاری یک همسایه واله
معرفی کتاب مکاشفه بهاری یک همسایه واله
کتاب مکاشفه بهاری یک همسایه واله نوشتهٔ محمد عربی است. نشر خودنویس این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب مکاشفه بهاری یک همسایه واله
کتاب مکاشفه بهاری یک همسایه واله رمانی ایرانی است که در ۱۰ فصل نوشته شده است. این رمان در حالی آغاز میشود که راویِ آن از نالههای سوزناک یک زن میگوید و آنها را به نسیم صبحگاهی که پیچیده بود لای یکتا پیراهن «یوسف» و موهایش را سیخ کرده بود، تشبیه میکند. این راوی میگوید که مردم پس از نماز صبح و زیارتْ دم خروجی سلام میدادند و خارج میشدند. از باریکهٔ خمار و خوابآلود چشمهایشان یکلحظه حجم مچالهٔ زن را نگاه میکردند و پس از سوز سرد هوا پا تند میکردند و دور میشدند. راوی از زن و مردم و یوسف میگوید و اینگونه قصه را آغاز میکند.
خواندن کتاب مکاشفه بهاری یک همسایه واله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مکاشفه بهاری یک همسایه واله
«جماعتِ پیر، پروانه میرفتند. تلاشهای ناامیدکنندهٔ بعضیهایشان برای درستانجامدادن حرکت مضحک بود. شکمهای جلوآمده، استخوانهای پوک و عضلههای آویزان توان همراهی با مربی جوان که بیوقفه داخل سوت میدمید را نداشتند. یوسف مثل آدمهای آن دوروبَر عرقریزی غمناک پیرها را نگاه میکرد؛ ولی حواسش جای دیگری بود. قرار بود بهار بیاید و یوسف از ترسِ دیرشدن یک ساعت زودتر آمده بود کوهسنگی. تمام یوسف بیاختیار میلرزید. کمی بهخاطر نیمکت سرد سنگی و بیشتر از هیجان. فصل سرما بود و وسط هفته. کوهسنگی مثل بیشتر پارکها خشک و خاموش بود. جز تعدادی زائرِ عرب، باقی آدمها در هالهای از سکوت میدویدند، راه میرفتند و نشسته بودند. استخر بزرگ وسط پارک خالی بود. تهماندهٔ آب در ترکیب با لجن سبز، زشت و منفور شده بود. یوسف برای چندمین بار پیام بهار را چک کرد:
«شوخ شیرینکار، ساعت سه و نیم اونجا باشی. استاد حولوحوش چهار پیداش میشه.»
یوسف نوشته بود:
«خیالت تختِ تخت. حتماً میآم حتّی اگر استاد نیاد.»
با چند ایموجی گل و بلبل. یوسف با تعجّب از پیام خودش گفت:
«کی ما اینقدر صمیمی شدیم؟»
یاد اوّلین پیامش برای بهار افتاد که بیست بار پاک کرد و نوشت. تمام کلاسهای فقه و اصول صبح به جملهای فکر کرد که قرار بود برود داخل گوشی بهار. نزدیک ظهر تصمیمش را گرفته بود که یکی از نفْسهای ناراحت تذکّر شرعی داد. یوسف داخل گوگل نوشت:
«حکم چت با نامحرم.»
موتور جستوجوگر گوگل در حال جمعآوری استفتاها بود که یک پیام دیگر از بهار بالای گوشی ظاهر شد:
«شما که آخوندی نمیدونی حدیث داریم اگر پیام کسی رو سین کنی؛ ولی جواب ندی هفتاد سال باید بری جهنم؟»
یوسف سایت مرجعش را باز کرد. نوشته بود:
«اگر خوف از فتنه و افتادن در گناه وجود دارد جایز نیست.»
دستودل یوسف لرزید. پیامِ ارسالنشده را پاک کرد. یوسف داخل کتابخانه شد. پشت همان میز روبهپنجره نشست. از درختهای توت فقط شاخههای لُخت و بیبرگ مانده بودند. کتاب اصول را جلوش باز کرد و زل زد به دستهکفترهای پفکرده روی درختان. هفتهٔ دیگر امتحان اصول داشت. محدودهٔ امتحانی را ورق زد. مباحث برایش غریب و نامفهوم بودند. اوّلینبار از ابتدای طلبگی بود که به متن عربی گیجوگُنگ نگاه میکرد. مثل آدمی که تازه یک خطِ باستانی را کشف کرده است. با خودش گفت:
«استاد این بحثها رو کی سر کلاس درس داد؟»»
حجم
۱۲۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۱۲۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبیه شما رو با دیدگاه های چند قشر مختلف از طلبه ها و فضای حوزه آشنا می کنه و به ما نشون میده اونا هم مثل ما هستن فقط درس حوزه میخونن البته که وقتی به مدارج بالا برسن