دانلود و خرید کتاب اتوبوس انرژی جان گوردون ترجمه محمدرضا خداقلی پور
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب اتوبوس انرژی

کتاب اتوبوس انرژی

معرفی کتاب اتوبوس انرژی

کتاب اتوبوس انرژی نوشتهٔ جان گوردون و ترجمهٔ محمدرضا خداقلی پور است و انتشارات کلید آموزش آن را منتشر کرده است. ۱۰ قاعدهٔ موثر جهت انتقال انرژی مثبت به زندگی، کار و مجموعهٔ شما در این کتاب آمده است.

درباره کتاب اتوبوس انرژی

انرژی مثبت اصطلاحی است که هرازچندگاه دربارهٔ آن در سالن‌های همایش، کلاس‌های درس و اتاق قفسه‌های دانشجویی و حتی اتاق‌های نشیمن بحث می‌شود. شاید دلیل این شیوع مباحث آن باشد که بر اساس پژوهش‌های جدید، افراد مثبت ارتباطات مثبت، تعاملات مثبت و کار و فرهنگ تیمی مثبت نتایج مثبت به بار می‌آورد. یا شاید در سطوح عمیق‌تر، همگی بدانیم که هر شخص، شغل و فعالیت و هر شرکت و سازمان و هر خانواده و هر تیم و گروه باید بر منفی‌نگری، خصومت و چالش‌ها در برابر شناخت خویشتن فائق آید تا به موفقیت برسد. هیچ‌کس از دالان‌های زندگی بی‌آزمون عبور نمی‌کند و پاسخ این آزمون‌ها همان انرژی مثبت، و نه هیاهوی انرژی مثبت اگر چه قطعاً چنین هیاهوهایی نیز زمان و مکان خودش را دارد است. وقتی کتاب اتوبوس انرژی از انرژی مثبت سخن می‌گوید به خوش‌بینی، اعتماد و اطمینان، اشتیاق و عشق، لذت، هدفمندی، عطوفت و مهربانی و انگیزه برای زندگی، کار و اقدام بر اساس سطوح بالاتر و ساختن و هدایت گروه‌های موفق و فائق آمدن بر خصومت‌ها در زندگی و کار جهت تقسیم و تسهیم انرژی با سایر کارکنان و دوستان و همکاران و کارفرمایان تا بهترین نتیجه برای خود و دیگران حاصل شود و بتوان بر افراد منفی‌باف فائق آیند و موقعیت‌های منفی را که در کمین سلامتی،‌ خانواده، تیم و موفقیت شما نشسته‌اند شکست دهند.

جالب است که به زندگی گذشته خویش بازگردیم و ببینیم چگونه رویدادهای خاص ما را به نقطه کنونی رسانده است. انگیزهٔ جان گوردون از نوشتن این کتاب به گفتهٔ خودش این بوده است: «من در یک مسافرت به ۲۸ شهر در ارتباط با کتاب نخستم با عنوان «اعتیاد به انرژی: ۱۰۱ راه جهت انتقال انرژی به زندگی شما» با یک راننده اتوبوس واقعی برخورد کردم که مرا از یک پارکینگ کرایه خودرو در دنور به فرودگاه می‌برد. راننده اتوبوس نه تنها عمیق‌ترین لبخندهایی را که تاکنون شاهد بودم بر لب داشت بلکه تعلقی تحول آفرین را بروز می‌داد که تأثیر عمیقی بر من گذاشت. این راننده اتوبوس سرشار از انرژی مثبتی بود که من سعی داشتم با سفر در سراسر کشور آن را برای مخاطبانم توضیح دهم. من مقاله‌ای درباره ملاقات با این راننده اتوبوس در هفته‌نامه الکترونیکی خود با عنوان «۱۰ قاعده برای سفر زندگی شما» نوشتم که با مجموعه بزرگی از پاسخ‌ها مواجه شدم که آن را جالب‌ترین و مهیج‌ترین مقاله الکترونیک دانسته بودند. سپس یکی از روزها که پیاده‌روی می‌کردم ایده داستان این کتاب به ذهنم خطور کرد. و هنگامیکه دست به قلم بردم دیگر نتوانستم دست بکشم. کلمات فوران کردند و اکنون شما این کتاب را در دست دارید.»

کتاب اتوبوس انرژی شما را به سفری کوتاه و پر معنا در کنار یکدیگر در اتوبوس انرژی دعوت می‌کند. از این کتاب نه‌تنها برای ارتقای زندگی،‌ کار و گروه خویش با بهره‌گیری از انرژی مثبت سود ببرید بلکه در سفر زندگی‌تان نیز از آن استفاده کنید. تردیدی نیست که هدف شما در زندگی جوان زیستن، شاد بودن و لذت بردن و رسیدن به خط آخر - هرچه دیرتر بهتر- با لبخندی بر چهره است؛ زیرا چنین روشی به این معنی است که شما از چنین گذرانی واقعاً لذت برده‌اید.

خواندن کتاب اتوبوس انرژی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کسانی که می‌خواهند همیشه انرژی مثبت داشته باشند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اتوبوس انرژی

«دوشنبه بود و دوشنبه‌ها هیچ‌گاه برای "جورج" خوش یمن نبودند. او در مسیری که همیشه در آن رانندگی می‌کرد ایستاده بود، و به ماشینش خیره شده بود و سر تکان می‌داد. البته او در حقیقت از این وضعیت تعجب نمی‌کرد. بدشانسی در چند سال گذشته مانند یک ابر سیاه باران زا زندگی او را تحت تعقیب قرار داده‌بود و امروز روز متفاوتی نبود. لاستیک ماشینش کاملاً خوابیده بود و صورت جورج از شدت خشم در آستانه انفجار بود. وقتی صندوق عقب ماشینش را بالا زد و با یک تایر زاپاس پنچر مواجه شد فریاد کشید: "نه امروز دیگر نه".

در همین حال کلمات همسرش را به خاطر آورد که می‌گفت: "جورج تو باید زاپاس را هر چه زودتر تعمیر کنی زیرا به زودی روزی می‌رسد که یک لاستیک پنچر خواهی‌داشت و آرزو می‌کنی که ای کاش زاپاس داشتی."

او با تعجب از خود پرسید: "چرا باید او همیشه درست بگوید؟" جورج همسایه اش "دیو" را به خاطر آورد و به سرعت به سمت بلوک پایینی دوید تا ببیند او به سر کار رفته یا هنوز در منزل است "دیو" هم در مرکز شهر کار می‌کرد و "جورج" امیدوار بود که بتواند همراه او خود را به سرعت به محل کارش برساند.

جورج یک قرار کاری برای ملاقات با تیمش داشت و امروز روزی نبود که او دیر سر قرار حاضر شود. خصوصاً امروز او نباید دیر می‌رسید.

وقتی دید ماشین "دیو" سرجای همیشگی‌اش نیست از ناراحتی مشتی در هوا کوبید. با خود گفت: "البته که باید چنین باشد. او چرا باید هنوز اینجا باشد. اینطوری قضیه خیلی آسان تمام می‌شد."

عرق سردی از پیشانی‌اش باریدن گرفت و به طرف خانه به راه افتاد و در مسیر منزلش ایستاد و به تلفن همراهش خیره شد تا ببیند کسی از همکارانش را به یاد می‌آورد تا با او تماس بگیرد. فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد.

ناامیدی همچون آب سردی سراسر وجودش را فرا گرفت. هیچکس از همکارانش نمی‌توانستند به دادش برسند و او را به محل کار برسانند. تنها کسی که به ذهنش رسید همسرش بود و او آخرین کسی بود که او میل داشت به او رجوع کند.

جورج وارد خانه شد و طبق معمول هیاهویی را که از آشپزخانه بر می‌خاست شنید. صدای جست‌وخیز و فرار بچه‌ها از دست مادرشان را می‌شنید که سعی داشت آنها را مهار کند تا پس از صرف صبحانه راهی مدرسه شوند. او به راهروی منتهی به آشپزخانه سرک کشید. به محض اینکه بچه‌ها او را دیدند هیاهو متوقف شده یکصدا فریاد زدند: سلام پدر! دخترش به طرف او دوید و دستانش را به دور گردن او قلاب کرد. در حالی که جورج با بی‌میلی او را پذیرفت فریاد زد: "دوستت دارم پدر". پسرش فریاد زد: "پدر می‌توانیم همین الان بسکتبال بازی کنیم؟" جورج در خانه خودش همچون یک غریبه به نظر می‌رسید.

خانواده همراهی او را می‌طلبید اما او به دنبال گوشه‌ای برای خزیدن می‌گشت.

با صدای بلند خطاب به آنها گفت:"نه" الان تعطیلات آخر هفته نیست. باید بروم سر کار. حالا هر دو ساکت باشید تا بتوانم از مادرتان چیزی بخواهم. "عزیزم لاستیک ماشینم پنچر شده و یک قرار ضروری دارم که حتماً باید حاضر باشم،‌ لطفاً ماشینت را به من قرض بده!" همسرش پرسید: "لاستیک زاپاس چطور؟" "عزیزم حق با توست،‌ من آن را تعمیر نکردم".

"متاسفم جورج،‌ باید بچه ها را به مدرسه برسانم و سپس به دندان پزشک سری بزنم و "پاپی" را به دام‌پزشکی ببرم. بعد از آن هم در جلسه اولیاء و مربیان حضور می‌یابم. می‌خواهی ادامه دهم؟ تو تنها کسی نیستی که کار داری. چنان رفتار می‌کنی که گویی تنها کسی هستی که در این خانواده اهمیت داری اما من باید این خانه و خانواده را اداره کنم و اگر ماشین نداشته باشم نمی‌توانم "به کارم برسم". او موفق شده‌بود در برابر حملات جورج،‌ پاتک موفقی را به اجرا در آورد.»


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۹ صفحه

حجم

۱۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۹ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان